درست دوسال و هفت ماه و ۱۴ ساعت و ۴۵ دقیقه بود که ددیش رفته بود...
میتونست ددی صداش کنه؟
مردی که به ظالمی تمام ولش کرده بود؟
ولی لعنت که نمیتونست مرد رو مقصر بدونه.
خودش باعثش بود و الآنم رنجش رو میکشید....خوب متوجه این شده بود که نباید با قلب کسی بازی کنه ولی اینجا یه مشکلی بود.
تهیونگ عاشق شده بود...تهیونگ بدجوری عاشق بود عاشق اون مرد
عاشق تمام جزئیاتش.
عاشق خط فکش ، عاشق چال لپش ، عاشق لبخند های خرگوشی ،عاشق خراش گونش، عاشق موهای کوتاهش، عاشق همه چیز اون مرد....تهیونگ هیچوقت عاشق ها رو درک نمیکرد.
نمیفهمید چطوری با تمام وجود میتونستن عاشق یک فرد بشن.
طوری که شب و روزشون رو وقف اون میکنن.
طوری که حتی براش اشک که چیزی نیست خون بریزند.همیشه مسخرشون میکرد و بهشون میخندید ولی الان چی؟
اون بدجوری عاشق شده بود طوری که توی دو سال کسی حتی جاش رو نگرفته بود.
حاضر بود برگرده عقب فقط عشق به کسی رو مسخره نکنه و این بلا سرش نیاد.
کارما بدجوری به حسابش رسیده بود.بعد از رفتن تهیونگ البته بهتره بگیم بیرون انداختنش فکر کردن اون پسر دیگه اونجا پیداش نمیشه.
ولی درست دو ساعت بعد تهیونگ پیداش شد.
درست مثل روز بعد و روز بعد و روز بعد ترش...
تا سه ماه این وضعیت ادامه داشت و تهیونگ داشت از دوری ددیش دق میکرد ولی اونا همیشه تهیونگ رو میپیچوندن تا اینکه نامجون بالاخره نامه استعفا جئون رو به پسر کوچکتر نشون داده و ابراز تأسف کرد.تهیونگ از همه آمار جئون رو میگرفت ولی هیچکس ازش خبر نداشت و این واسه قلب کوچیک اون پسر بدجوری سخت بود.
همه جا رو رفته بود و حتی به پدرش سپرده بود ولی انگار نه انگار که ژنرال جئونی تو این دنیا وجود داشته باشه.
اشک هاش رو پاک کرد و سری به افکار مزاحمش تکون داد دیر وقت بود و بیشتر ظرف های رستوران باقی مونده بود.
درست یک سال بود که از پدرش جدا شده بود چون میدونست پدرش از یک نفر خوشش اومده و معذبه پیش پسرش پس سعی کرده بود ازش جدا شه و موفق شده بود و خب پدرش؟
انگار خوشحال بود از این ماجرا چون دیگه سراغی از پسرش نگرفت.تلخندی زد و پیشبند زرد رنگ رو آویزون کرد و بعد از عوض کردن لباس هاش به سمت در رستوران رفت و لبخندی به نگهبان زد و با قفل کردن رستوران کلید ها رو کف دست چروکیده مرد گذاشت و خدافظی کرد و به سمت دوچرخه سبز رنگش رفت.
پوفی کشید و پاهاشو به زمین کوبید از شغلش اصلا ناراضی نبود اصلا.
چون پول خوبی توش بود و بیشتر از کارمندای شرکت های بزرگ پول میگرفت.
حالا میگید چرا یه گارسون باید همچین پولی بگیره؟
چون این رستوران فاکی مخصوصا کله گنده ها و مخصوصا مافیا ها بود و برای اینکه دهنشون بسته بمونه و هم خدمات خوب بهشون پول خوبی میدادن.
YOU ARE READING
.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.
Randomخب میریم که داشته باشیم: کیم تهیونگ پسر به شدت لوس و سلیطه که فوبیا داره به سربازی ولی خب باید یه جایی با فوبیات رو به رو بشی. جئون جانگ کوک ژنرال مغروری که همه سربازا ازش مثل سگ میترسن چی میشه این دوتا جلوی هم قرار بگیرن؟ __________________________...