.خون.

7.4K 722 256
                                    

تهیونگ با هق هق به بیرون زل زده بود ولی یه چیزی عجیب بود اینکه هیونگ هاش چرا اونجا بودن؟
نامجون ؟
جیمینی که ازش خبری نبود؟
جین؟
هوسوک و یونگی؟
و در آخر
ددیش...؟

نفس حبس شد و پاهاش سست.
اون اون مرد اینجا چیکار میکرد؟
مردی که با بی رحم تمام ولش کرده بود و الان پشت بهش قهوه شو میخورد؟

آب دهنش رو قورت داد ولی نمیتونست نفس بکشه.
یه چیزی توی گلوش اذیتش میکرد.
انگار همون مردی که باعث ارامششه الان باعث عذابش شده بود.
سرفه بلندی کرد که باعث خراش گلوش و در آخر ریختن چند قطره خون شد.

وقتی خون رو دید با ترس و تعجب به کف دستش نگاه میکرد.
سرگیجه بدی گرفته بود و دنیا دور سرش می‌چرخید.
هیون که به شدت هول شده بود با دیدن حال بد تهیونگ گفت:
¥ر...رئیس.
جئون با شنیدن سرفه های تهیونگ نگران بلند شد و به پسرش که زیباتر شده بود زل زد.
اون پسر طوری بود که انگار الهه آفرودیت شخصا براش وقت گذاشته.
یا بهتره بگیم خود آفرودیت بود.
به سمتش قدم های بلندی برداشت که باعث شد پسر مو فرفری بترسه و با بعضی که داره به عقب قدم برداره.

کابوس جئون به سرش اومده بود.
پسرش ازش میترسید.
پسر یکی یدونه اش ازش میترسید؟
از نقطه امن خودش ؟
پوزخندی زد و با غمی که داخل چشم هاش بود به سمت پسرش رفت.
همه چیز رو درست میکرد حتی بهتر از قبل!

تهیونگ با دیدن ددیش البته میشد بهش گفت ددیش؟
اون مرد خیلی عوض شده بود خیلی..
هیکلی تر شده بود و کت و شلوار داخل تنش قشنگ تر مینشست و آستینی که یکم تا زده شده بود نشون دهنده تتوهاش بود.
پرسینگ هایی که روی لب و ابروش بودن به شدت هاتش کرده بودن و تهیونگ؟
اون فقط تپل تر و نازتر شده بود.

وقتی مرد با عجله به سمتش اومد باعث ترسیدنش شد و چندقدم به عقب برداشت.
ولی مرد عقب نرفت و باز هم به سمتش اومد.

جئون دستش رو جلوی دهن تهیونگ گذاشت و از زیر پاهاش گرفت و بلندش کرد و به هیون اشاره کرد که همراهش بیاد و رو به جمع گفت:
_شما همینجا منتظر باشید...زود برمیگردیم.
بقیه به عنوان چشم سری تکون دادن و برخی بله رو زمزمه کردن.

جئون سوییچ ماشین رو به سمت هیون پرت کرد و به سمت صندلی های عقب رفت.
هیون با سرعت به سمت بیمارستان میروند و جئون و پسرش ؟بهتره بگیم خلوت کرده بودن.
جئون به پسرش زل زده بود و اون سرش رو پایین انداخته بود و دستی که روی دهنش گذاشته بود رو سفت گرفته بود.
جئون که متوجه ترس پسرش شده بود تصمیم گرفت یکم آروم ترش کنه....

_نترس بچه جون چیزی نیست چون بدجوری سرفه کردی به گلوت صدمه زدی.
تهیونگ با شنیدن صدای بم و آشنایه قدیمی زیر گوشش نفس عمیقی کشید و تمام خاطرات در ذهنش مرور شدن.
میخواست لوس شه درست مثل قبل.
میخواست دوست داشته بشه درست مثل قبل نه نه بهتره بگیم پرستیده بشه اونم نه توسط هر کسی، توسط باباییش....

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now