.عروسک.

5.9K 603 169
                                    

لی سرفه ای کرد که باعث صاف شدن صداش شد و دخترش رو به جئون معرفی کرد.
»معرفی میکنم دخترم....نیلا!
جئون سری تکون داد و بی توجه به دست دراز شده دختر خوشوقتی زمزمه کرد و به سمت پدرش حرکت کرد.
_اگر تکرار میکنم اگر شماره ، آیدی هر کصشری ازت خواست بهش نمیدی حوصله دنگ و فنگش رو ندارم فهمیدی؟
پدرش سری به معنای تاکید تکون داد و به چشم های پسرش زل زد و هیچ چیز دیگری نگفت.
جئون تعجب کرده اخمی کرد و گفت.
_نمیدونم چرا امروز اینطوری شدی و نمیخوامم بدونم و بهتره نقشه های کصشرت تو مغز گندیده و لجن زارت بمونه!
پدرش باز هم سری تکون داد و در سکوت به پسرش زل زد.
جئون پوف کلافه ای کشید و با خدافظی کردن از آدم های حروم زاده ی اون جمع به سمت ماشینش رفت باید سریعا یه عروسک برای پسرش دست و پا میکرد و باز هم ارامشش رو پیدا میکرد.
غافل از اینکه اون آرامش خیلی وقته از بین رفته....
وارد پارکینگ مخصوص خودش شد و ماشینش رو پارک کرد و به گوشی نامجون پیامی فرستاد که سریعا خودش رو به پارکینگ اختصاصی جئون برسونه!
نامجون نفس نفس زدن درحالی که زیپ شلوارش باز بود و موهای شلخته اش روی پیشونیش ریخته بود رو به روی جئون ظاهر شد.
جئون عصبی مشتی به بازوی دوست چندین سالش زد.
_هیونگ خواهش میکنم خودت رو جمع و جور کن این چه وضعیه! اون بدبخت گشاد نشد؟ تو خودت کمرت خشک نشد؟ بیشرفا هر روز روی کارین بسه دیگه.
نامجون چشمی چرخوند و به داخل ماشین که پر بود از کارتون و پاکت های مختلف زل زد.
÷خیره جئون اونا چیه؟
جئون درحالی که خرس بزرگ قهوه ای رنگ رو در دست گرفته بود ، گفت:
_وقت ناهاره درسته؟
÷اره دیگه پس نمیبینی با خیال راحت رفتیم رو کار؟
جئون سری تکون داد و پاکت ها و کارتون هایی رو به دست نامجون داد .
_تو با آسانسور مخصوصم برو بالا و اینا رو بزار اتاقم من از پایین کارتون ها رو میزارم داخل آسانسور تو از بالا بردار.
نامجونی سری به بالا و پایین تکون داد و کاری که جئون گفته بود رو انجام داد.
حدود ۲۰ دقیقه بعد کل اتاق پر از کارتون و پاکت هایی بود که نامجون حدس میزد پر از عروسک و اسباب بازی باشه.
لبخندی به دونسونگ کوچولوش زد کی این بچه اینقدر بزرگ شده بود؟
کی وقت کرده بود عاشق بشه؟
_نام کجایی چندباره صدات میکنم.
نامجون با شنیدن صدای دونسونگش از فکر در اومد و کل توجهش رو به جئون اختصاص داد.
÷بله بگو چی شده؟
_میگم تهیونگ کجاس؟
نامجون با یادآوری نقشه جیمین و تهیونگ آب دهنی قورت داد نباید اون اتفاق میوفتاد وگرنه جئون بدجوری به سیم آخر میزد و کون تهیونگ در امان نبود.
قضیه از این قراره که تهیونگ و جیمین از شیطنت زیاد نقشه های چرت و پرتی کشیدن و تصمیم گرفتن کوک و یونگی رو اذیت کنن.
روی در رنگ آبی رنگی گذاشته بودن و وقتی یونگی از حموم خارج شد اون رنگ سرتاسرش رو پر کرد ولی کاش فقط همین بود.
تهیونگ به دلیل دل پرش از ددیش تصمیم گرفته بود رنگ قرمز رو انتخاب کنه و بعدش پر هایی که از بالشت ددیش کش رفته بود رو روش بریزه.
جئون دستی به سرش کشید و آهی کشید.
_اه...حتما پیش جیمینه برم بیارمش.
و به سمت اتاق هوسوک راه افتاد.
نامجون با سنجش موقعیت با تعجب به دور و برش نگاه کرد و بدو بدو دنبال جئون افتاد.
ولی انگار دیر کرده بود چون وقتی که رسید تهیونگ پر ها رو روی صورت و بدن ددیش خالی کرد.
جئون با درک موقعیت پوزخند عصبی زد و به بی لیاقتی پسرش خندش گرفت.
نامجون پوف عصبی کشید و به تهیونگ چشم انداخت که سریعا عذرخواهی کنه و اگر نه از این دنیا باید به زودی خدافظی کنه....
تهیونگ به شدت از این حالت ددیش ترسیده بود ولی روی تخصش رو حفظ کرده بود.
هر چی نباشه اون پسر جئون بود!
جئون محکم دست پسرش رو گرفت و به سمت اتاق رفت و دستش رو کشید و به شدت داخل اتاق انداختش!
دستمالی از روی میز برداشت و کنار چشم هاش و پیشونیش رو پاک کرد تا کور تر از این نشه.
جلوی تهیونگ نشست و دستی به موهای پسرش کشید.
_میدونی میخواستم از دلت در بیارم ولی تو چی؟ نشون دادی لیاقت خوبی ددی رو نداری.
+پاپ...
_شیشششش دیگه نشنوم بهم ددی یا آپا بگی فهمیدی؟ ژنرال جئون!
تهیونگ چونش لرزید و به پیراهن ددیش چنگ زد.
+به..به..بخدا جیمین جی..مین هق گولم زد ...ددی من پسر بدی نیستم بخدا....ددی ولم نتن...
جئون پوزخندی زد و با گرفتن بازوی پسر به سمت پله های کنار دفترش برد و به سمت اتاقش راهنماییش کرد.
تهیونگ وقتی داخل اتاق شد دهنش از کارتون ها و پاکت هایی که میدید باز موند.
ددیش کل اینا رو برای اینکه باهاش آشتی کنه خریده بود؟
یعنی برای ددیش مهم بود؟
اونقدر مهم که کل اتاق رو پر کرده بود از کادو؟
بغضی به خاطر بی مسئولیتی و کار بی ادبانش کرد و به سمت ددیش که الان به سمت حموم می‌رفت برگشت.
+دد..ددی ..منم..منم ببر حموم...
جئون پوزخندی زد و گفت
_من فقط پسرم رو می‌بردم حموم تو که پسر من نیستی.
عاعا نکنه هستی؟
تهیونگ چونش لرزید و به سمت ددیش رفت ولی ددیش فرز تر از این حرفا بود و در حموم رو روی پسرش بست.
جئون به سمت دوش رفت و زیرش ایستاد و به کار پسرش فکر کرد.
اون قرار نبود پسرش رو ول کنه هیچوقت!
فقط ترسونده بودش و بعد از تنبیه روحیش به تنبیه بدنیش هم رسیدگی میکرد و در آخر عروسک هاش رو بهش میداد.
بعد از دوش طولانی که بلاخره اون رنگ از سر و صورتش پاک شده بود به سمت حوله ی کوچک سفیدی رفت و دور کمرش بست.
در حموم رو باز کرد و وقتی هوای بیرون به بدنش خورد نفس عمیقی کشید ولی با برخورد جسمی کوچکی به پاش به پایین زل زد.
پسرش رو دید که مثل یک گربه کوچولو به پاش تکیه داده و تقاضای بغل و بوسش رو میخواد.
محض رضای خدا اون امروز سهمیه بغل و بوسش رو نگرفته بود!
و حتی جملات و کلماتی که دوست داره....
جئون بی توجه به پسرش سمت کمد رفت که وسط راه صدای تق و بعدش شکسته شدن بغض پسرش رو شنید لبخندی از بانمکی پسر زد و با برداشتن باکسر و شلوار طوسی رنگش به لباس پوشیدنش خاتمه داد و با حوله کمی از خیسی موهاش رو گرفت و روی کاناپه اش نشست.
البته میشه گفت تنها جایی که برای نشستن بود!
به پسرش زل زد که تاتی تاتی و چهار دست و پا به سمتش اومد و پایین مبل نشست.
_یادم نمیاد اجازه داده باشم یه پسر بد بیاد سمتم.
تهیونگ بغض کرده سرش رو به پای ددیش مالید که با جاخالی داد ددیش مواجه شد.
ناراحت و بغض کرده به گوشه اتاق پناه برد و سرشو پایین انداخت و فقط متوجه این شد که اون بدجوری تشنه محبت اون مرد بود.
جئون قند تو دلش از مظلومیت پسرش آب شد ولی یکم دیگه مقاومت بد نبود که بود؟
حدودا ۱۵ دقیقه بود که هیچکس صحبتی نمی‌کرد و مرد سرش توی گوشیش بود.
روی پیدا کردن اکانت پسرش فوکس کردن بود که کمربندش جلوی گوشی قرار گرفت.
+ددی...بزنم...ولی با فندقت بد نباش:(










های خوبید؟
عام باید بگم که حال روحی خوبی نداشتم
و فقط به خاطر قولی که بهتون دادم اپش کردم
لطفا دوسش داشته باشید
فعلا

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now