.فوبیا.

7.8K 984 38
                                    

صبح روز بعد....

با صدای بلند در از روی تخت افتاد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و بلند شد و ایستاد که این صدای بلند و عصبی جئون بود که به جای صبح به خیر نصیبش شد.
_ ساعت چنده کیمممم؟؟؟؟؟؟
تهیونگ که هنوز به خودش نیومده بود چشماشو ریز کرد تا بتونه فرد مقابلش رو ببینه
+ه..ها؟
جئون نفس عصبیش رو به بیرون فرستاد.
_ساعت چنده بزقاله؟؟؟؟
تهیونگ که تازه ویندوزش بالا اومده بود به ساعت نگاه کرد طبق دستور ژنرال باید ۶ صبح جلوی دفتر کوک حاضر و آماده بود ولی الان چی؟ ساعت ۹ صبح بود و تا الان که ژنرال گذاشته زنده بمونه خیلیه.
+...م...من..
_ تو چی ها تو چی؟؟؟ عرضه همچین کار کوچیکیم نداری؟؟؟ باید بابای مولتی میلیاردرت همه کارا رو برای پسر قند عسلش بکنه که چی؟ آقا بدخواب نشه
به سمت پسر رفت و جلوش ایستاد
_به خودت بیا احمق اینجا شهربازی نیست و به نفعته ۱۰ دقیقه دیگه جلوی دفترم باشی و تنبیه ات رو بپذیری
و بدون توجه به قلب شکسته پسر از اتاق خارج شد و ببخشید آرومی که پسر زیر لب خطاب به ژنرالش گفت رو نشنید.
پسر لبه های هودی کرم رنگش رو گرفت و به سمت پایین میکشید و با زور جلوی اشکاش رو گرفته بود.
حق با ژنرالش بود چقدر باید پشت پدرش قایم میشد و مسولیت پذیر نمیشد؟
چقدر باید بقیه رو اذیت میکرد؟
چقدر باید خودشو لوس میکرد تا دوست داشته بشه؟
چقدر منتظر کسی باشه که دوسش داشته باشه؟
با بغضی که معلوم بود کل امروز رو قراره گریبان گیرش بشه به سمت دستشویی رفت تا صورتش رو بشوره و بعد از پوشیدن لباس هاش پیش ژنرالش بره.
بعد از حدود ۱۰ دقیقه جلوی در دفتر ژنرالش ایستاده بود و اروم شروع کرد به در زدن و با شنیدن اجازه ورود داخل شد.
جئون به شکل جدی و ددی طوری پشت میز نشسته بود و به پرونده های زیر دستش نگاه میکرد.
تهیونگ با بغض که از حرف های کوک به جا مونده بود و خجالتی که به خاطر دیدن جونگ کوک تو دلش افتاده بود سرشو پایین انداخت و لبشو گاز گرفت.
کوک بعد از ۵ دقیقه پرونده ها رو کنار گذاشت و روی کاناپه کرم رنگش نشست و سیگارش رو روشن کرد و به پسر ریز جسه رو به روش زل زد.

کوک بعد از ۵ دقیقه پرونده ها رو کنار گذاشت و روی کاناپه کرم رنگش نشست و سیگارش رو روشن کرد و به پسر ریز جسه رو به روش زل زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(لطفاً با سیگار تجسم بشود با تشکر🙏🤡)

_خب خودت بگو چیکارت کنم بچه جون
+ببخشینم
_چییی؟؟
پسر سرش رو تا جایی که میتونست پایین آورد و حرفی نزد
_مجازات سربازی که به حرف ژنرالش گوش نمیده چیه؟
تهیونگ که این دیالوگ رو تو خیلی از فیلم ها شنیده بود ناخوادگاه گفت
+م..مرگ؟
مرد با چشمای گشاد شده بهش زل زد و با زور جلوی خنده اش رو گرفت این فسقلی چی میگفت ولی یکم اذیت کردنش که بد نبود بود؟ پکی از سیگارش گرفت و درست مثل فیلم ها با لحن ترسناکی شروع کرد به ترسوندن پسر
_درسته،باید به بدترین شکل بمیره
تهیونگ که بدجوری ترسیده بود شروع کرد به گریه کردن
+هققق...ببخشیدددد...هق...ژن...ژنلال...منو..نکشید.دیگه هق..دیگ...
با صدای بلند خنده ای با تعجب سرشو بالا آورد و ژنرالش رو دید که لبخند بزرگی زده و داره قه قه میزنه اون لبخند...زیر دلش رو خالی کرده بود ژنرال عصبی و جدیش که چند روز بود به عنوان کابوس هاش ازش یاد می‌کرد الان طوری خندیده بود که تهیونگ محوش شده بود....
آب دهنش رو قورت داد و بینیش رو بالا کشید و به لبخند خرگوشی ژنرالش دقت بیشتری کرد اون دندون های سفید و خرگوشی و چروک هایی که موقع خندیدن کنار چشم های ژنرالش میوفتاد همه و همه باعث شد که تهیونگ لبخند ریزی بزنه.
جونگ کوک بعد از چند دقیقه به خودش اومد
_ وای پسر تو خیلی خیلی...
ادامه حرفش رو خورد درسته میخواست به اون پسر محبت کنه و با گفتن کلمه کیوت دلش رو ببره ولی جئون و این کار ها ؟؟ از کی تا حالا؟
سرفه ی مصلحتی کرد و رو به پسر ادامه داد
_ خب بسه دیگه گفتیم خندیدم اشکاتو پاک کن به عنوان تنبیه شب تا دیروقت تو دفترم میمونی و پرونده ها رو مرتب می‌کنی.
+اما
_اما و اگر نداریم اگه مخالفت کنی بیشترم میشه.
ولی کاش اون مرد میزاشت تا تهیونگ حرفش رو کامل کنه.

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now