. مسابقه.

7.2K 637 156
                                    

جئون کلافه دستی به موهای مشکی رنگش کشید.
و به پرونده های مقابلش زل زد.
اصلا قهر کردن پسرش به نفعش نبود.
میپرسید چرا؟
چون اون شیطونک هم میمی از باباییش گرفته بود و هم کاری کرده بود که ددیش توی مسابقات رالی ثبت نامش کنه!
ولی این جئون رو عصبی نمی‌کرد ولی مشکل اینجا بود که اون مسابقات غیرقانونی بودن و در شب انجام میشدن.

عصبی خودکار داخل دستش رو شکست.
اون خوشحال بود برای پیشرفت و لبخند پسرش ولی همچین کاری خطرناک و پر ریسکی؟
شاید فقط اجازه میداد اینبار اتفاق بیوفته و از دفعه های بعد منعش میکرد.

به ساعت نگاهی انداخت ،ساعت ۷:۳۰ دقیقه رو نشون میداد .
عصبی دستی به صورتش کشید و کلافه بلند شد و کتش رو برداشت.
از دفتر زد بیرون که باعث خم شدن چند نفر که اونجا بودن شد.
بدون توجه به اونا و بادیگارد هایی که با سرعت پشتش قدم برمیداشتن به سمت آسانسور رفت تا سریعا خودش رو به خونه برسونه.

وارد عمارتش شد و به سمت اتاق دوید و با پسر خوابیده اش رو به رو شد.
اون کوچولو پستونک به دهان خوابش برده بود و در خواب گه گاهی به پستونکش مک میزد.
لبخندی زد و نفسی از آسودگی کشید.
انگاری مسابقه از سر پسرش افتاده بود.
زمان زیادی از حرفش نگذشته بود که با زنگ خوردن گوشی نشان دهنده این بود که مسابقه هنوزم از سر پسرش نیوفتاده و اون مسابقه کوفتی امشب انجام میشه.

به پسر کوچولوش که چشاشو می‌مالید نگاهی انداخت و به سمتش رفت تا بغلش کنه.
از زیر باسنش گرفت و در آغوشش کشید که باعث شد تهیونگ خمیازه ای بکشه و سرش رو روی شونه باباییش بزاره و پستونکش رو بمکه.
سرش رو بوسید و شروع کرد به گفت و گو با پسرش:
_اخه قند بابایی کجا میری اونجا جایه توعه؟ببین چه قشنگ تو بغل بابایی هستی داری بازی میکنی کجا میری آخه تو....
تهیونگ خواب آلود سرش رو عقب کشید و با چشم های خمارش به ددیش زل زد.
دستش رو بالا آورد و روی صورت اپاش گذاشت و یکم به عقب هولش داد.
پستونکش رو در آورد تا حرفش رو بزنه و بعد دوباره به ریلکس کردنش برسه.
+ من پسر توام آقای جئون میخورمشون تازشم من قبل توأم مسابقه میدادم و اول بودم اینکه چیزی نیست پس بزار ریلکس کنم تا چند ساعت دیگه ببینی که برنده پسر خوشگلته.
و بعد پستونکش رو داخل دهنش گذاشت و به جای قبلیش برگشت.
جئون از این همه حاضر جوابی پسرش تکخندی زد و با حرص گردنش رو بوسید که باعث قلقلک پسر شد.
_الحق که پسر خودمی ولی اگر چیزیت بشه من می‌دونم با تو فهمیدی گل پسرم؟
تهیونگ کلافه سری تکون داد تا بحث رو ببنده و به بحث خاتمه بده.

_دیگه تکرار نمیکنم تهیونگ اول شدن مهم نیست سالم بودنت مهمه.
تهیونگ چشم غره ای به ددیش رفت و به در ماشین تیکه داد و به رقیب هاش که بیشتر برای تهیونگ حکم پشه رو داشتن زل زد و پوزخندی زد بردش حتمی بود.
با دیدن فردی که به سمتشون میاد تا آماده باش بهشون بگه ددیش رو کنار زد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت.
+بابایی بهت قول میدم پسرت برنده اس باشه؟
فقط لطفاً توی مسابقه وقتی سرم رو چرخوندم چشای نگرانت رو نبینم چون میدونی.
و بعد سرش رو پایین انداخت و به پایین تنه اش اشاره کرد.
+ یکی وقتی چشاتو میبینه بدجوری میزنه بالا.
جئون اول شوکه شد ولی بعد از گذشت چندثانیه پوزخندی زد و خم شد و در گوش پسرش گفت:
_کوچولوی حشری اگر مسابقه رو ببری...
دست پسرش رو گرفت و روی دیک بزرگ خودش گذاشت.
_امشب بلاخره میتونی داشته باشیش .
پوزخندی زد و به عقب برگشت و به صورت پسرش نگاهی انداخت.
_حالا خودتی و خودت فندق ددی!

همه ماشین ها پشت خط وایساده بودن و منتظر تموم شدن شمارش بودن.
تهیونگ استرسی نداشت بهتره بگیم به تخمش بود!
ولی ددیش؟ البته بهتره بگیم ددیش و بادیگارد هاش داشتن از استرس ناخون هاشون رو از جا در میاوردن.
هرکدام از بادیگارد ها یه غلطی میکردن و این صحنه طنزی رو تداعی کرده بود.

سوت مسابقه زده شد و همه ماشین ها به سرعت شروع کردن به حرکت کردن ولی تهیونگ؟ اون خیلی ریلکس وایساده بود و باعث تعجب جئون و بقیه بود البته اگر طرفدار های قدیمی رو فاکتور بگیریم.
جئون عصبی پرید روی کول بادیگاردش و بادیگاردش با عصبانیتی که از جئون کمتر نبود داد زد.
®چرا حرکت نمیکنه گاز بده پسرررررر.
در همین لحظات بود که جئون و بقیه یهویی صدای گاز و بعدش شلیک شدن ماشین رو به چشم دیدن.
دقت کنید!
واقعا اون ماشین شلیک شد و باعث ریختن کرک و پرای همه شد.
این شگرد تهیونگ بود با عقب بودن از بقیه سرعتشون رو کاهش میده و اندازشون میگیره و یهو بومممم!
سرعت خودش رو دو برابر اونا می‌کنه و برنده اونه.

بادیگارد های جئون شادی میکردن و همراه جئون تخمه میشکوندن و مثل پیرزنا غیبت بقیه بازیکنان رو میکردن که نوبت به دور آخر رسید.
تهیونگ یکم خودش رو عقب انداخت که باعث استرس بقیه شد ولی این هم یکی دیگه از نقشه های تهیونگ بود!
اون یه عکس خوب از مسابقه میخواست نه عکسای کصشر و به درد نخورد.
ثانیه های آخر بود که تهیونگ طبق شگرد قدیمش پاش رو روی پدال گاز گذاشت و به سمت خط پایان تازوند.

درسته مثل همیشه برنده تهیونگ بود.
بادیگار ها و طرفداران تهیونگ توی سر و کله هم میدن و خوشحالیشون رو نشون میدادن و فقط یک نفر با افتخار به پسر زل زده بود و اون کسی نبود جز ددیش!
ماشین رو به سمت جایگاه ددیش روند و بیرون پرید از ماشین و بالا پایین پرید.
+ددی دیدی دیدی برنده شدم اپاااا من بردم.
جئون لبخندی به ذوق پسرش زد و از روی نرده ها پرید و به سمت پسرش دوید و تو بغلش گرفت و به بالا پرتش کرد.
بوسه ای روی لب های پسرش کاشت و توی چشم های پسرش زل زد.
_افرین امید بابایی آفرین یکی اینجا ددیشو سربلند کرده به هیونگ هات بگیم حتما خوشحال میشن و اینکه..
خم شد روی صورت پسرش و روی بینیش کوبید.
_بهتره هر چه سریع تر بریم خونه تا جایزه ات رو بهت بدم قندکم.







هی سلاممممم
چطوریددددد
عام چند وقت یکم کسل بودم عذرمیخوام
ولی بازم قراره کصشر بگیم تو کامنتا
و اینکه بیبیز داریم به اخرای فیک نزدیک میشیم
ممنونم که این فیک رو دوست داشتید
ولی اصلا نترسید
چون یه فیک هیجانی دیگه قراره شروع شه
اسپویل کوچیک؟
عام خب شاید مدرسه ای بود😔🤝
همین دیگه نظرات فراموش نشه
بای بای

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now