.حمام.

8.7K 746 163
                                    

_ نه نه پسرم جوابمو ندادی میخوای این قصه رو واست تعریف کنم:)؟
کل بدنش به لرزه افتاده بود....
یعنی آپاش همه چیز رو میدونست؟
یعنی قرار بود ولش کنه؟
قرار بود دیگه دوسش نداشته باشه؟
دیگه ددیش نبود؟
نه نه ددیش نمیدونه از کجا میخواد بفهمه آخه اون که چیزی رو لو نداده....
دست های لرزونش رو به سمت آپاش گرفت میخواست صداش کنه و تقاضای بغل و محبت داشته باشه ولی شوک عصبی بعدی بهش وارد شده بود و کاری کرده بود که پسر تقریبا لال شه.
جئون که حال پسرکش رو دید از شوخی بی مزه اش پشیمون شد و دست های پسرکش رو گرفت و بلندش کرد و به سمت حموم بردش.
شروع کرد به یکی یکی کندن لباس ها پسرکش و زمزمه کردن جملات آرام بخش براش.
تیشرت هلویی رنگ رو از تنش در آورد و لبخندی به روی پسرش پاشید.
_دردونه بابایشه مگه نه؟
کوچولوی ظریف من ، دستاشو نگاه من خدای من ، کوچولوی ددیش پاهاشو بده بالا شلوارکشو در بیارم بدو پسرم.
شلوارک سبز پاستیلی رو از پاهای کشیده پسرش در آورد و بوسه ای روی رون های پُر و سفیدش گذاشت.
میخواست یکم با پسر بچه رو به روش بازی کنه ولی متوجه شد اون بچه ضعیف تر از چیزیه که نشونش میده ولی تقصیر خودش نیست.
مادری که توی سن کم ولش کرده بود و بدترین حرف ها رو بهش زده بود و مزخرف ترین رفتار ها رو باهاش داشت.
پدری که صبح تا شب توی شرکت کوفتیش بود و درواقع معلوم نبود چه غلطی می‌کنه.
و پرستار بچه ای که دوست پسراشو توی اون خونه لاکچری صف میکرد و یه دور باهاشون وان نایت داشت.
چه توقعی از این بچه می‌تونه داشته باشه؟
همین که زنده مونده و تونسته ظاهر شر و شیطون و قویش رو حفظ بکنه باید خداشو شکر کنه....
دستش رو به باکسر آبی نفتی پسر رسوند و اروم اروم طوری که پسر معذب نشه و نترسه اون تیکه پارچه مزاحم رو در آورد
بلند شد و ایستاد و دکمه های پیراهن مخصوصش رو باز کرد و سینه هاش رو در معرض دید تهیونگ قرار داد.
البته دیگه نمیتونست بهشون بگه سینه چون پسرش علاقه ای به اون کلمه نداشت و با کلمه میمی به شدت موافق تر بود....
تهیونگ سرشو انداخت پایین اینکه نمیتونست حرف بزنه و شیطونی کنه اذیتش میکرد.
بعد از گذشت چند دقیقه جئون هم درست مثل تهیونگ لخت بود با این تفاوت که باکسر پاش بود.
لبخند زد و روی موهای پسرش رو بوسید.
به سمت چپ و راست حمام اشاره کرد و گفت
_جوجه طلایی من بریم زیر دوش یا میخوای بریم تو وان هم؟
تهیونگ که نمی‌خواست بره بیرون و بخوابه و اون قصه که مثل فرشته مرگ بالا سرش بود رو بشنوه سریعا به قسمت چپ حمام جایی که وان بود اشاره کرد.
جئون پسرش رو روی یک دست بلند کرد و باعث شد دیک کوچیک پسرش به دستش کشیده بشه و صدای ناله پسرش رو در بیاره.
پوزخندی زد یکم بازی با پسرش اونم تو حموم تجربه خوبی میشد.
آب وان رو پر کرد و به سمت پسرش برگشت و حرصی لبای اون جوجه رو بوسید.
_زندگیم کف بندازم توش؟
تهیونگ یکم فکر کردم اگر اینطوری مینشست داخل وان صد در صد از خجالت تبدیل به کف میشد پس لباشو به شکل o کرد و دستاشو باز کرد و بعد دهنشم باز و بسته کرد و صدای حباب در آورد.
جئون لبخندی زد و محکم گردن اون جوجه رو بوسید.
_ قصد جونمو کردی توله سگ هوم؟؟؟
تهیونگ با خجالتی که از باسن لختش روی دست مرد سرچشمه گرفته بود و به لطف حرف های مرد بیشتر شده بود سرشو داخل گردن مرد کرد و سفت مرد رو چسبید.
اوایل وقتی جئون این حرفا و کارا رو میکرد حس چندانی نداشت و میخواست از سر بگذروندشون،
ولی الان چی؟ الان میخواست بیشتر میخواست هرچقدر که لپ هاش قرمز بشه و دستاش به لرزه بیوفته بازم میخواست.
با آب ولرمی که به بدنش خورد از فکر و خیال خودش رو آزاد کرد و دست هاش رو از دور گردن جئون شل کرد و به عقب برگشت.
همچنان روی پای ددیش نشسته بود و به دور و برش نگاه میکرد وان دایره ای و بزرگی بود و تهیونگ به شدت خوشحال بود از حجم بزرگ وان لبخندی زد و جاشو روی پای ددیش محکم تر کرد و بلند و ذوق زده حباب ها رو میترکوند.
جئون بعد از اینکه پسرش بازیش رو کرد اونو به سمت خودش کشید و پیشونیش رو بوسید.
_قندکم بازیش تموم شد؟
تهیونگ سرشو بالا پایین کرد.
بدجوری خوابش گرفته بود و اگر توی وان خوابش میبرد برد کرده بود و دیگه نمی‌خواست اون بحث رو ادامه بده و دلشوره بگیره.
_ پسرم یکمم با باباییش بازی میکنه؟
تهیونگ که متوجه حرف ددیش نشد و فکر کرد که می‌خوان حباب بازی کنن سری تکون داد و منتظر ددیش شد تا اولین حباب رو بترکونه.
جئون تهیونگ رو برگردوند و کمرش رو به شکم ۸ تکه اش چسبوند.
تهیونگ سفتی چیزی رو بین لپ های باسنش حس میکرد و به تمام خدایان و کائنات التماس کرد که دیک ددیش نباشه وگرنه بدجوری پاره میشه....
جئون لب هاش رو روی گردن پسرش گذاشت و شروع کرد به کبود کردنش.
دست های خیسش رو از شونه تا وی لاین پسر میکشید ولی کاری نمیکرد و این تهیونگ رو دیوونه میکرد.
کمرش رو بالا آورد و خودش رو با هقی روی پاهای ددیش کوبید.
جئون پوزخندی زد.
هنوز کاری نکرده بود ولی پسرش اینجوری دیوونه شده بود پس چطوری میخواست باهاش سکس کنه؟
دست های خیسش رو روی نیپل های صورتی تهیونگ قرار داد و مک محکمی به گردن کبود شده تهیونگ زد و همزمان نیپل های پسرش رو بین انگشت های کشیده اش فشرد و باعث شد چشم های تهیونگ از لذت به عقب برگرده و تقاضای بیشتری داشته باشه.
جئون یک دستش رو روی نیپل پسر نگه داشت و دیگری رو به پایین سوق داد و به دیک کوچیک پسرش رسید.
با کف دست شروع کرد به مالیدن اون کوچولو و لذت دادن به پسرش.
تهیونگ دست هاش رو لب وان گذاشت و نفس نفس زد اون بیشتر میخواست خیلی بیشتر البته بهتره بگیم سوراخ گرسنه اش داشت روانیش میکرد.
سمت ددیش چرخید و با بغض بهش نگاه کرد و به پایین اشاره کرد.
جئون سر قارچی دیک پسر رو بین دست هاش فشرد و ابرویی بالا انداخت.
_تا نگی من نمیدونم که چیکار کنم فندقم دهنتو باز کن و سعی کن حرف بزنی ددی منتظره....
تهیونگ هقی زد و دست ددیش رو که روی دیکش بود گرفت و به سمت سوراخش برد.
جئون پوزخندی زد و دستش رو همونجا بدون هیچ حرکتی نگه داشت
_هومم؟ چیکار کنم؟
تهیونگ هق بلندتری زد ددیش کلافه اش میکرد عصبی شده بود و نمیدونست چیکار کنه تمام سعیش رو کرد و بالاخره کلمه ای از دهنش خارج شد.
+هققق..د..د.ددی
جئون پوزخندی زد و روی کبودی های گردن پسرش رو بوسید.
_جانم فندق من جانم.
+از اونا....از از...از اونا...
جئون پسرش رو دیگه اذیت نکرد و دستش رو سوق داد و اروم وارد سوراخ پسرش کرد.
پسرش جیغی از درد کشید به خاطر حجوم آب و انگشت کوچیک ددیش...
جئون بعد از چند دقیقه انگشت دیگرش رو اضافه کرد و و حرکتشون رو داخل سوراخ پسر شروع کرد.
دست دیگه اش رو روی سینه پسرش گذاشت و محکم نیپل هاش رو فشار داد و باعث جیغ پسرش شد.
+هققققققق..اوممممم...اوومم..دد..ددی
پوزخندی زد و مک محکمی به گردن پسرش زد.
_جانم عمرم...جان ددی...
هقی زد و محکم خودش رو روی پای ددیش کوبید و باعث شد انگشت های ددیش به پروستاتش برخورد کنه.
جیغی کشید و داخل وان کام شد.
بدنش دوباره شروع کرد به لرزیدن هقی زد و به پاپاش نگاه کرد جئون لبخند اطمینان بخشی به پسرش زد و اروم سرش رو بوسید.
داخل بغلش برشگردوند و شروع کرد به مالیدن کمرش و لپ های پسرش رو بوسید و شروع کرد به قربون صدقه رفتنش....
بعد از حدود ۱۵ دقیقه به پسرش زل زد که چشم هاش رو بسته بود و انگشتش رو داخل دهنش برده بود و میمکید.
لبخندی زد و اروم بینیش رو بوسید و زمزمه کرد‌:
_اروم اروم زندگی من آروم آروم:)


سلام حال احوال
زود آپ کردم فقط کافیه تو کامنتا ببینم پارت بعد
کی آپ میشه:)
میزنمتون به خدا:)
دیدین چیزی نشد:)؟
دیدین نمی‌تونید حدس بزنید چی شده:)؟
کامنت و ووت هاتون بهتره خوب باشه🔪🔪
چون دلم درد می‌کنه
بای بای😭❤️

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now