.نگرانی.

8.8K 723 101
                                    

تهیونگ لیوان شیر حرارت دیده اش رو از خدمتکار عمارت ددیش که به تازگی متوجه شده بود اسمش سویونه گرفت و تشکر زیر لبی کرد.

به هیون که با کلافگی به گوشیش زل زده بود نگاهی انداخت.
ددیش کاری داشت و برای انجام کارش رفته بود.
بماند که تهیونگ شرط های زیادی برای اومدن به عمارت جئون گذاشته بود و با قبول شدن همشون بالاخره رضایت اومدن رو‌داده بود.

کمی از شیرش خورد و به هیونی که نزدیک بود از عصبانیت گوشی رو خورد کنه نگاهی کرد.
+هیونگی....
هیون نفس کلافه و عصبی کشید.
میخواست به تهیونگ بتوپه ولی لعنت که از جئون می‌ترسه و فقط کافیه به اون پسر کوچولو "تو" بگه
تا جئون خشتکش رو پرچم کنه.

¥تهیونگ عزیزم الان نه عصبی...
+سوهون کاری کرده؟
هیون با تعجب به تهیونگ نگاهی انداخت.
اینقدر ضایع بود که این پسر هم متوجهش شده بود؟
نه نه اشتباه نکنید اون درگیر هیچ عشق کصشری نشده بود و فقط لجش گرفته بود به خاطر اینکه ایندفعه اون کسی بود که ترد شده،
نه کسی که ترد می‌کنه.

با کلافگی کنار تهیونگ نشست و سرش رو در دستاش گرفت.
¥تهیونگ من اون پسرو حتی دوسم نداشتم و دارم جری میشم که چی؟
اون منو ول کرد.
تهیونگ به به ای زیر لب برای شیر خوشمزه اش گفت و همچنان که با هیون حرف میزد کاکائویه دیگری در دهن گذاشت.

+خب هیون چرا تلافی نمیکنی؟
¥منظور؟
تهیونگ گازی از کاکائوش زد و طعم شیرین توت فرنگی رو زیر دندون هاش حس کرد.
+اون تلافی کرد و بدون هیچ حرفی و با گفتن یکی دیگه رو دوست داره کات کرد درسته؟
¥چی میخوای بگی بچه.
+ هیچی می‌خوام بگم میتونی خیلی اتفاقی تو اون باری که گارسونی میکنه بری و با یکی مست کنی و بخوابی....
می‌دونی همچین کارایی دیگه اشاره مستقیم نمیکنم
هیون بلند شد و لیوان آب روی میز رو سر کشید.
¥این اشاره غیر مستقیمت بود؟
الحق که توله جئونی.
این رو گفت و با سرعت به سمت در دوید و توجهی به اینکه تهیونگ خونه تنهاست نکرد.

جئون رمز در رو زد و وارد عمارت بزرگش شد.
آهی از خستگی کشید و به دنبال پسرش گشت.
همه جا رو گشت ولی نه خبری از هیون بود و نه از تهیونگ و شیفت کاری سویون هم تموم شده بود و کسی اونجا نبود که ازش درباره پسرش سوال بپرسه.

بادیگارد جلوی در رو صدا زد تا آماری از وضعیت خونه داشته باشه.
بادیگارد با گفتن اینکه پسرش از خونه بیرون نزده و تمام مدت خونه بوده نفس راحتی کشید.
همه جا رو گشته بود و الان به شدت نگران شده بود.
نفس کلافه ای کشید و روی کاناپه نشست و گوشیش رو در دست گرفت تا به نیروهاش بگه که به دنبال پسرش بگردن.

گوشی رو در دست گرفت که صدای خس خسی و بعدش خروپف کوچیکی نظرش رو جلب کرد.
با تعجب به دور و برش نگاهی انداخت و با ندیدن چیزی کلافه دوباره به گشتن ادامه داد که آخر سر پشت کاناپه نظرش رو جلب کرد.

پسرش رو دید که عروسکش رو بغل کرده و روی قسمت گرم خونه که شامل پارکت هایی بود که گرما رو ساطع می‌کردند دراز کشیده بود.
تیشرتش از روی شکمش کنار رفته بود و قسمتی از نیپلش رو نشون میداد و شلوارکش با اون کش شل؟
بهتره بگیم نزدیک بود از تنش در بیاد.

جئون لبخندی به پسرش زد و روی زمین کنار فندقش نشست.
عروسک رو ازش گرفت که باعث نق نق پسرش شد.
بوسه ای روی لپش زد و سعی کرد شلوارکش رو از پاش در بیاره.
بعد از موفق شدن عملیات راحتی تهیونگ، تصمیم گرفت بیدارش کنه.

دست هاشو زیر شونه هاشو برد و آروم تکونش داد و شروع کرد به معاشقه
_فندق بابایی خوابه؟
دور لبای گیلاسش میگردم من
چرا اینقدر منو نگران کردی آخه مگه اتاق نداریم ما ؟
جوجه کوچولوی شیطون
پاشو ببینم
پاشو می‌خوام بخورمت.

تهیونگ کلافه از ویز ویز کسی کنار گوشش دستش رو روی صورت اون شخص گذاشت و کمی دورش کرد.
جئون لبخندی زد و کف دست تهیونگ رو بوسید و در آغوشش بلندش کرد و شروع کرد به مالیدن کمر پسرش.

_قندکم؟
بیدار شو زندگیم.
بسه زیاد خوابیدی ، من بدبخت فلک زده رو هم نگران کردی.
پاشو خرس کوچولوی من.
+میزاری بخوابم یا بزنم تو تخمات؟

جئون با تعجب به پسرش نگاهی انداخت.
از کی اینقدر بی ادب شده بود؟
با لحن جدی گفت..
_چی گفتی پسرم ؟
تهیونگ با دیدن اینکه وضعیت داره جدی میشه افتخار داد و بالاخره چشم هاش رو باز کرد.
+هیشی.
_نشنیدم تهیونگ.

تهیونگ که اصلا حوصله تنبیه رو نداشت تصمیم گرفت با خایه مالی اوضاع رو جمع کنه‌‌.
خودش رو داخل آغوش جئون جمع کرد و دستاشو مشت کرد و روی سینه های جئون گذاشت و با چشم های خمار خواب گفت
+ببشید..بابایی نازم.
جئون پوزخندی برای ناز پسرش زد و همراه تهیونگ داخل آغوشش بلند شد و به سمت حموم رفت.

در حموم رو باز کرد و تهیونگ خوای آلود رو روی زمین گذاشت و به سمت وان مشکی رنگ حرکت کرد.
درسته مشکی
جئون دیگه هیچ چیز سفیدی تو زندگیش نداشت.
ولی تهیونگ....
اون میتونست اون چیز سفید توی زندگیش باشه.

بعد از آماده کردن وان به سمت پسرکش رفت.
بعد از در آوردن تیشرتش این جئون بود که شروع کننده مکالمه با فندقش بود.
_گشادی شلوارکت اذیتت می‌کنه؟
تهیونگ سری به چپ و راست تکون داد و تقاضای بوس امروزش رو کرد.
هر چی نباشه یکی از شرط هاش بوس های به موقع باباییش بود.

توی وان ریلکس کرده بودن و جئون میخواست با پسرش بازی کنه.
دستش رو آروم از بین سینه های کوچیک پسرش رد کرد و به شکمش رسوند و با فشار دادنش به سمت پایین حرکت کرد.
تهیونگ نفس نفس میزد و بیشتر میخواست خیلی بیشتر و اون صد در صد دیگه مثل قبل به انگشت ددیش کفایت نمی‌کرد و خیلی بیشتر میخواست.
ولی ترس و خجالت اون رو منع کرده بودن.

دستش رو به دیک کوچیک پسرش رسوند و همین که خواست چنگش بزنه صدای در و بعدش صدای استرسی بادیگاردش توی گوشش پیچید.
﷼ارباب ارباب
_چته زودتر بنال.
﷼ارباب...پدرتون اینجان.


هی چطورید
حرفی ندارم
نظر یادتون نره.

.𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲.Where stories live. Discover now