" part 33 "

1.1K 160 43
                                    


" همه ی ما گاهی اوقات غمگین میشویم و اگر مبتوانید کمک کنید حال کسی بهتر شود همیشه باید تلاشتان را بکنید
دیزی دارکر_آلیس فینی "

[سئول_کره ی جنوبی_فرودگاه اینچئون ]

جیمین نگاه خستش رو به لیست پرواز های روی مانیتور دوخت و آهی کشید
استرانو که تا الان در سکوت کنارش نشسته بود گفت :
- خسته شدی ؟!

+ دارم میمیرم قشنگ

وقتی ساعت ۵ صبح به سختی از مرز کره ی جنوبی و کره ی شمالی گذشته بودن و سعی کرده بودن نهایت تلاششون رو بکنن که کسی متوجهشون نشه فکر نمی‌کردن که انقدر خسته بشن اما در هر صورت باید خودشون رو به فرودگاه اینچئون میرسوندن تا با اولین پرواز ممکن راهی ایتالیا بشن

جیمین کمی در سکوت به رفت و آمد مسافر ها خیره شد و با یادآوری چیزی سمت استرانو برگشت و پرسید :
+ زمانی که اومدی عمارت دونگ گئون ... یه عالمه همراه داشتی ولی ما فقط ۱۰ نفر بودیم چطور اونا ...


( فلش بک )
[کره ی شمالی_پیون یانگ_خانه ی مخفی مافیا عمق]

یونگی بعد از راهی کردن جیمین با هوسوک تماس گرفت
× استرانوی عزیز ...

- هوسوک به کمکت نیاز دارم

× چی شده ؟!

- برای رفتن به عمارت دونگ گئون افراد بیشتری میخوام ... دقیق نمیدونم چند نفر اما جیمین رفته اونجا تا بهمون اطلاعات بده و مطمئنم تعدادشون کم نیست ... تو تنها فرد مورد اطمينانی هستی که توی کره ی شمالی آدم داره

× فقط بهم بگو چند نفر نیاز داری ، بقیش با من

یونگی لبخندی زد و گفت :
- حتما ... متشکرم ... جونگکوک چطوره

هوسوک مکثی کرد و مردد گفت :
× نمیدونم میشه اسمشو رو خوب گذاشت یا نه ... اما فعلا در به در دنبال نفوذیه

استرانو آهی کشید و گفت :
- سعی میکنم از زبون دونگ گئون بکشم که اون نفوذی کی بوده

× افراد منم درگیرن ... برای تعداد افرادی که میخوای بهم خبر بده

- باشه ... بازم ممنون




( بازگشت به زمان حال )
[ سئول_کره ی جنوبی_فرودگاه اینچئون ]

جیمین زمزمه کرد :
+ اوه

- سی* فابیو

سی یا si به معنای " آره " در ایتالیایی

پسر خواست حرف دیگه ای بزنه که ویلیام سمتشون اومد و گفت
○ قربان پرواز ما رو اعلام کردن

یونگی سر تکون داد و همراه با جیمین سمت گیت پرواز رفتن

چند دقیقه ، بعد پسر مو طلایی درحالی که کمربندش رو می‌بست گفت :
+ اصلا هم متوجه نشدم خودت جوری صندلی گرفتی که کنار هم باشیم !...

یونگی نیشخندی زد و بعد از اینکه دست های جیمین رو کنار زد ، خودش مشغول بستن کمربند پسر شد و گفت :
- اتفاقا بهتره که متوجه بشی و از این به بعد چشمای اکلیلی بزرگت رو باز کنی و ببینی که چطور برای بدست آوردنت تلاش می‌کنم فابیو!

جیمین ریز خندید و درحالی که دستش رو حالت احترام نظامی کنار پیشونیش می‌گرفت گفت :
+ سی سینیوره*

سی سینیوره یا si signore به معنای " بله آقا " در ایتالیایی
یونگی از بامزه بودن پسر خندش گرفت و یکی از لبخند های لثه ای نادرش رو تحویل جیمین داد که باعث شد پسر چند ثانیه بهت زده بهش خیره بشه و در نهایت درحالی که صداهای نامفهومی که نشان از ذوق زدگیش میداد لپای مرد بزرگتر رو بگیره و بگه :
+ واهاهایییییی گودی گودی کیوت مسنیمسمسمسمسم گیگیلی گیگیلی خوشگلللل

و بعد با یادآوری اینکه مرد جلو روش چه کسیه ، درحالی که گلوش رو به صورت نمایشی صاف کرد و درحالی که به حالت منظم قبلش برگشت زمزمه کرد :
+ ببخشید

یونگی نیشخندی زد و درحالی که سمت صندلی پسر خم میشد گفت :
- والان انتظار داری من با این حرکاتت ، بوست نکنم ؟!
نه جدی و ...

که همون لحظه حرفش توسط مهماندار هواپیما که بالا سرشون ایستاده بود قطع شد

/ آقا لطفا کمربندتون رو ببندید ...

در اون لحظه جیمین با فشار دادن لب هاش به همدیگه سعی می‌کرد جلوی پاره شدنش از خنده رو بگیره و یونگی به این فکر می‌کرد که اگر مهماندار و با یک تیر خلاص کنه بهتره یا اینکه با سم مسمومش کنه ؟!

[ رم_ایتالیا_امارت استرانو ]

امروز روز خوبی بود ؟! شاید ...
حداقل برای جونگکوک ، روز " بهتری " بود درحالی که صبح با تیتر خبر پیدا شدن جسد پخته شده ی دونگ گئون رئیس مافیای کره ی شمالی از خواب بیدار شده بود ...
اینکه شخصی ناشناس رئیس مافیای کره ی شمالی رو تا حد مرگ شکنجه کرده و در آخر بعد از اینکه جسد مرد رو داخل کوره ی نانوایی انداخته ، قسمتی از گوشت کتف کرد رو از پنچره های عمارتش اویزون کرده ، واقا برای جونگکوک خوشایند بود !
و البته که اون شخص ناشناس کسی نبود جز یونگی هیونگ عزیزش !
مرد با سینه ای که نسبت به قبل کمتر احساس سنگینی می‌کرد از جا بلند شد و بعد از شستن دست و صورتش از اتاق بیرون رفت که همون لحظه متوجه سرو صدا از اتاق تهیونگ شد پس با تعجب سمت اتاق رفت و اولین چیزی که دیدید پسری بود که با بی‌حالی،  درحالی که صورتش به زردی میزد و دونه های عرق یکی یکی از پیشونیش میریزه روی تخت افتاده و داسام و هوسوک با نگرانی بالا سرش ایستادن
~ چیشده؟!

سوال مرد مافیا باعث شد همه سمتش برگردن و بهش خیره بشن ، البته که بدترینش نگاه به خون نشسته و دلخور تهیونگ بود
داسام که تا الان با نگرانی به تهیونگ خیره بود گفت :
○ سرما خوردگی شدید ... تب لرز کرده باید زنگ بزنیم به دکتر ... تو گفته بودی مافیا عمق دکتر داره !

جونگکوک فرصت نکرد جوابی بده چون همون موقع تهیونگ با صدایی که بخاطر سرماخوردگی تغییر کرده بود و انگار از ته چاه میومد گفت :
/ ن ... نونا لازم ... نیست من ...

اما سرفه فرصت حرف زدن بهش نداد
داسام هول زده خواست نزدیک بره که هوسوک گرفتش و گفت :
× نمیتونی نزدیک بری ... برای بچه بده ... تو با جونگکوک برو بیرون من تا زمانی که دکتر بیاد پیشش میمونم

جونگکوک احساس عذاب وجدانی که یقش رو گرفته بود دست داسام رو گرفت و از اتاق بیرون رفت
بعد از یک تماس کوتاه به دکتر مافیا اطلاع داد که هرچه سریعتر به عمارت بیاد

بعد از یک ساعت ، وقتی که دکتر تهیونگ رو چکاپ کرد و تعدادی دارو براش تجویز کرد جونگکوک وارد اتاق پسر شد و روی صندلی کنار تخت نشست

تهیونگ خواب نبود اما تلاشش رو می‌کرد که جونگکوک فکر کنه خوابه !
هرچند انگشتای لعنتی که توی هر حالتی باید تکون میخوردن تا آرامشش رو برقرار کنن ، دستشو رو میکردن!
~ فرض رو بر ابن میگیریم که من نمیدونم بیداری ...

پسر بدون اینکه چشماش رو لازم کنه با همون صدای گرفته گفت :
/ نخیر ... خوابم ... خیلی زیادم خوابم

جونگکوک لبخندی زد و بعد با اعتراض گفت :
~ یااایششش این نامردیه ... تو نباید عذاب وجدانم و بیشتر کنی

تهیونگ بالاخره چشماش و باز کرد و با غم واضحی لب زد :
/ بهتون گفتم که ... که نمیشه... کسی ... کسی بهم دست بزنه

جونگکوک با شرمندگی گفت :
~ متاسفم فقط ... فقط عصبانی بودم و ... و ناراحت من آه خدای من باور کن نمیخواستم به تو آسیبی بزنم من فقط میخواستم خشمم و تخلیه کنم و ..
چشماشو با درماندگی روی هم فشار داد و با حرص گفت :
~ لعنت بهش حتی وقتی آدم میکشم هم انقدر عذاب وجدان نمیگیرم که الان گرفتم

پسر اوتیسمی با حرص گفت :
× چون آدم بدی هستی !

انتظار داشت که مرد روبروش باز هم عصبانی بشه اما فقط جونگکوکی رو دید که لبخند تلخی زد و گفت :
~ آره هستم ... شاید بخاطر همین بود که دخترمو ازم گرفتن ؟! ...
تهیونگ با حرص بیشتر توی جاش نشست و گفت :
× نخیر ... نمیتونی ... نمیتونی بخاطر هر ... هر اتفاق خودت رو ناراحت کنی چون ...

اما عطسه مانع ادامه دادن حرفش شد
جونگکوک سر تکون داد و درحالی که از جا بلند میشد گفت :
~ باید استراحت کنی تا بهتر بشی ... و در ضمن من و ببخش ... قول میدم وقتی خوب شدی به بادیگارد ها و دیوید بگم باهات ورزش رزمی کار کنن

تهینگ نگاه موشکافانه ای به مرد انداخت تا صحت کلامش رو بفهمه و وقتی صداقت توی نگاهش رو دید ، آروم سر تکون داد و با همون صدای گرفته گفت :
× میبخشمت

[رم_ایتالیا_فرودگاه فیومچینو ]

جیمین با خوشحالی که حتی از خستگیش هم بیشتر بود توی سالن فرودگاه قدم برداشت و با شادی لب زد :
+ احساس میکنم برگشتم خونه ... اخیشش

یونگی به لبخند ساده ای اکتفا کرد که همون لحظه یکی از بادیگارد های مافیای عمق که به استقبالشون اومده بود رو‌ دید و روبه جیمین گفت :
- اومدن دنبالمون

سمت جیمز و ویلیام و بقیه افراد برگشت و گفت :
- بعد اینکه چمدون ها رو گرفتید برگردید عمارت

همه باهم جواب دادن :
/ بله آقا

جیمین بی حرف راه می‌رفت که همون لحظه بادیگارد سمتش اومد و دسته گلی که تا الان پشت هیکل درشتش پنهان کرده بود رو تقریبا تو بغل جیمین پرت کرد و هول زده گفت :

× خوش اومدید اینو ... اینو یکی یعنی ..
نیم نگاهی به یونگی که با نگاهش براش خط و نشون می‌کشید انداخت و آب دهنش رو قورت داد و ادامه داد :
× یه آقای خَیّری ...

یونگی چشماش رو درشت کرد که بادیگارد بار دیگه حرفش رو اصلاح کرد
× یه آقای مهربونی ...

استرانو با کف دست به پیشونیش کوبید و با لحن ناامید شده ای گفت :
- متوجه شدیم جرج ... چرا نمیری به کارت برسی

بادیگارد تند تند سر تکون داد و بعد از چشم گفتن سرسری از اون دو نفر دور شد
جیمین میتونست خیلی عادی از استرانو تشکر منه اگر این دسته گل عادی بود !
اما نه وقتی که اون دسته گل ... یک دسته گل کتابی بود !!!

پسر چند بار تو ذهنش تکرار کرد :
+ دارم خر میشم ... نه جیمین وا نده باید برات تلاش کنه ... ولی کتابه ! ... جیمین یادت نره لورنزو ام برات یه جعبه کتاب فرستاد ... ولی این دسته گله ... مخم زده شده ! ... جیییمیییننن ... خیله خوب

بعد از جنگ درونی که با خودش و وجدانش داشت سمت یونگی که با لبخند مفتخری بهش خیره بود برگشت و با لبخند سپاسگزاری بهش خیره شد و گفت :
+ این ... این خیلی ... واقعا متشکرم

و قبل اینکه فرصت واکنشی به یونگی بده بوسه ی سریع و چند ثانیه ای روی لپ مرد گذاشت و لبخند دندون نمایی تحویلش داد
استرانو بعد از چند ثانیه که از شوک اون بوسه ی کوتاه اما دلنشین خارج شد اعتراض مرد

- هی ... این ... این خیلی کم بود

+ نخیر کاملا به اندازه بود ... در ضمن هنوز مونده تا تلاش هات به نتیجه برسه

یونگی نیشخندی زد و درحالی که جلوتر از پسر راه می‌رفت گفت :
- نگران نباش فابیوی مورد علاقه ... به نتایج دلخواه منم می‌رسیم اصلا نگران نباش




[ رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]

بعد از کلی خوش آمد گویی ابراز شادمانی از برگشت یونگی،  جیمین و تیم مافیای عمق ، حالا همه توی سالن پذیرایی نشسته بودن تا از اتفاقات خبردار بشن .
البته همه ، به جز جیمینی که به قسمت بارِ کوچیک عمارت رفته بود تا برای همه نوشیدنی آماده کنه

در این بین یونگی روبه جونگکوک کرد و با لحن خنثی گفت:
- فلشی که بهت دادم فیلم و مدارکی که نشون میده میرابلا با دونگ گئون و زیر دستاش همکاری داشته ... هرچند فکر میکنم آقای جانگ تا حدودی مدارک بهت نشون داده

جونگکوک به تکون دادن سرش اکتفا کرد که استرانو رو به هوسوک ادامه داد :

- اوضاع فروش محموله های سکه و کوکائین چطوره ؟!

× همه چیز طبق قرارداد پیش میره ... و احتمالا تا پس فردا میرسه به دست افرادت

- گرانده* ... بابت این چند وقت هم ممنونم ...

گرانده یا Grande به معنای " عالیه " در ایتالیایی

هوسوک خواست حرفی بزنه که همون لحظه جیمین برای نوشیدنی صداشون کرد و داسام پیش تهیونگ رفت و ۳ مرد دیگه سمت بار کوچک عمارت رفتن تا از نوشیدنی که پسر مو طلایی براشون تدارک دیده بنوشن

هوسوک سرخوشانه گفت :

× خب ببینیم باریستای مو طلایی ما چه کرده

یونگی تصحیح کرد :
- مو صورتی

جیمین همونطور که جام های اسپریتز * رو به سه مردمقابلش میدادپشت چشمی برای یونگی نازک کرد که مرد با صدای بلندی گفت :
- فابیو تو خوت گفته بودی اگه سالم برگردی موهاتو صورتی میکنی ، نکنه باید اینم بخاطر مراحل مخ زنی و بدست آوردنت حذف کنم ؟!

گفتن این حرف همانا و پریدن نوشیدنی تو گلوی جونگکوک و خشک شدن جام توی دست هوسوک همانا

جیمین نگاه پرحرصش رو به استرانویی که با لذت خاصی از جام توی دستش می‌نوشید انداخت و توی ذهنش نقشه ب قتل مرد رو چید که جونگکوک به حرف اومد

~ مخ زنی ؟! ... شما دوتا تو رابطه این ؟!

+نه
- آره

جواب همزمان دو مرد باعث شد هوسوک و جونگکوک نگاه پوکری بهشون بندازن که جیمین تصحیح :
+ اون داره تلاشش رومیکنه که بدستم بیاره

- همینکه تو دیگه نمیگی که من استریتم یعنی چراغ سبز نشون دادی !

+ ربطی نداره ...توهم هنوز نتونستی بدستم بیاری !

یونگی چشمی چرخوند و با پوزخند گفت :
- اون کارم انجام میدم ... گربه ی عجول ، بچه گربه های کور می‌سازه *

• یک ضرب المثل ایتالیاییه که میگه گربه‌ی عجول ، بچه گربه های کور میسازه که معنیش تاکید بر انجام هرکاری توی زمان مناسب و بهترین نحوه ممکنه و یونگی داره میگه با عجله پیش نمیرم که کارم خراب بشه

لورنزو | LorenzoDonde viven las historias. Descúbrelo ahora