Part 39
به آنچه که مارا با برخی از انسان ها وابسه میکند، نام عشق ندهیم
"آلبرکامو"
]روز بعد] [رم_ایتالیا_عمارت استرانو [
یونگی با صدای در از خواب بیدار شد و به چهره غرق خواب جیمین که همچنان توی آغوشش بود خیره شد
وقتی یکبار دیگه صدای در اومد چشمی چرخوند و درحالی که سمت در اتاق میرفت زیر لب جد و آباد کسی که بیدارش کرده بود رو به فحش بست
و وقتی در و باز کرد ،با قیافه جونگکوک روبهرو شد
~ هیونگ بیا این در و باز ک... جیزز کرایس ! هیونگ لعنت بهت من دوست پسر لعنتیت نیستم که با لخت دیدنت عاح بکشم ! لعنتی یه شلوار بپوش حداقل !
و بعد درحالی که دستاشو روی چشماش فشار میداد دوباره فریاد زد :
~ چشمام .. چشمای پاکم
یونگی درحالی که لگدی به پای جونگکوک میزد گفت :
^ صداتو بیار پایین شیمو* .. جیمین خوابه ... چرا دراما کوئین میشی... باکسر تنمه و درضمن من داداشتم !
• شیمو یا scemo به معنای " احمق " در ایتالیایی
جونگکوک لبخند عریضی زد و گفت :
~ پس بالاخره اعتراف کردی که داداش بزرگه ی منی؟
یونگی چشم چرخوند و گفت :
_ برای همین سر صبح من و از خواب بیدار کردی؟
~ درواقع عزیزم الان صبح که چه عرض کنم ساعت ۲ ظهره!
و بعد با اشاره به گردن کبود مرد با لبخند کصکشانه ای گفت:
~ البته درک میکنم بالاخره دیشب بخاطر کارای دوست پسری یکم دیر خوابیدی! البته که صداتون حتی نذاشت منم بخوابم...
یونگی یکبار دیگه لگدی به پای جونگکوک زد و گفت :
_ یه چیزی بگو که قابل باور باشه پسره ی خنگ ... دیوارای عمارت عایق صداست، بمب هم توش بترکه از اتاق بیرون نمیاد چه برسه به آه و ناله ی ما!
مرد کوچکتر با حالت متعجبی گفت :
~ یاااا هیونگ چطور میتونی انقدر راحت و بدون خجالت درموردش حرف بزنی
_ من که مثل تو احمق نیستم ! .. مثلا که چی؟ فکر کردی کسایی که باهم تو رابطه ان شبا توی تخت کتاب مقدس میخونن؟
جونگکوک قهقهه ای زد و بعد با صدای پایینی گفت :
~ هوم ... همینطوره ... مشتاقم ببینم جیمین هم طرز تفکر تو رو داره یا نه ؟!
استرانو با لحن خنثی و بی خیال همیشگی جواب داد :
- فقط کافیه اذیتش کنی تا جلوی همه بگم که شبا میری تا ۲ ساعت تهیونگِ غرق خواب و نگاه میکنی !
و بی توجه به جونگکوکی که سرجاش خشک شده بود ، داخل اتاق برگشت و درو بست
نگاهی به تخت انداخت وبا جیمین مواجه شد که با کف دست چشم هاشو میمالید.
لبخندی زد و در حالی که سمتش میرفت گفت :
- بیدار شدی
پسر دست هاشو از روی چشمش برداشت و با صدای گرفته ای زمزمه کرد :
+ اوهوم ... کی بود ؟!
- جونگکوک
+ چی میگفت
یونگی همونطور که گونه ی پسر مو صورتی رو میبوسید گفت
- چرت و پرت !
جیمین ریز خندید و بعد با صورت گرفته ای رو به دوست پسر مافیاش گفت :
+ کمرم درد میکنه
استرانو هومی کشید و با لحن آرومی گفت :
- بچرخ
جیمین درحالی که روبه شکم دراز میکشید گفت :
+ چرا
- کمرت و ماساژ میدم و بعد میریم حمام ... هوم ؟!
پسر مو صورتی با لمس ستون فقراتش توسط دستای سرد مرد آه خسته ای کشید و با صدای نامفهومی حرفش رو تایید کرد
اسنرانو چند بار کمر و پهلوی های پسر رو با دست لمس کرد و ماساژ داد که چشمش به تتویی که قسمتیش از زیر باکسر مشکی رنگ پسر بیرون بود افتاد و نیشخندی زد
دستش روسرکشانه روی اون قسمت کشید و کمی از باکسر رو بالا داد تا بتونه کل تتو رو ببینه وباعث لرزش بدن جیمین بشه
با لبخند معنا داری روی تن پسر خم شد و بعد از بوسیدن کتفش گفت :
- دیشب به تتوت عمل کردم ... جفتشو ... هم بوسیدمت هم ... به فاک دادم
و بعد یکبار دیگه شصتش رو روی همون تتو کشید و فشار داد که ناله ی کوتاه و گربه مانندی از پسر مو صورتی نصیبش شد
- این تتو برای من نوشته شده ! ... برای لمس دست من ...
و بعد بوسه ی دیگه ای روی کمر پسر کاشت ، کمک کرد تا بشینه و بعد گفت :
- خب فکر کنم وقتشه بریم حموم
[ همان زمان ]
[رم_ایتالیا_عمارت استرانو]
تهیونگیکبار دیگه روی پا چرخید و همزمان حرکت دستش رو انجام داد و وقتی آهنگ تموم شد نفس نفس زنان روی زمین نشست که همون لحظه صدای جونگکوک رو تز پشت سرش شنید
~ اینسری خیلی بهتر از قبل بود ... به نظر میاد تمرینات داره جواب میده
تهیونگ سر بلند کرد وگفت :
○ آقای جئون
~ ظهر بخیر
○ ظهر شماام بخیر
جونگکوک لیوان آب پرتغال رو جلوی پسر رقصنده گرفت و گفت :
- بیا اینو ... اینو چیز داده ... جیمین ! ... گفت برات بیارم که ضعف نکنی !
تهیونک لبخند بزرگی زد و در حالی که پاهاشو با شوق تکون میداد لیوان و از دست جونگکوک گرفت وشروع به خوردن کرد و جونگکوک هم تظاهر کرد که اصلا طی این چند وقت که تهیونگ تمرین میکنه متوجه نشده که آب درتغال ، آبمیوه ی مورد علاقشه !
[ همان زمان _ اتاق استرانو ]
یونگی همونطور که جیمین رو لای حوله سفیدی پیچیده ، بغل کرده بود و به سمت تخت میرفت که جیمین با غرولند گفت:
+ یونگی واقعا نیاز نیست من و مثل نوزاد اینور اونور حمل کنی !
مرد مافیا لبخند شلی زد و گفت :
_ پِر کِی * ؟ دارم از دوست پسرم مراقبت میکنم !
پِر کِی یا perché : به معنای " چرا ؟ " در ایتالیایی
جیمین چشم چرخوند و اجازه داد که مرد بزرگتر با ملایمت روی تخت بزارش
هرچند که غرولند میکرد. اما از این حجم از توجه تا مرز ذوق مرگی میرفت. حقیقتا بزرگترین ترسش این بود که اگر با یونگی بخوابه.
روز بعد مرد با جمله ی " حالا که طعمتو چشیدم دیگه نمیخوامت " از عمارت پرتش کنه بیرون !
اما درحال حاضر استرانو کاملا خلاف این رو ثابت کرده بود و در کنار ماساژ سر صبح ، شستن مو و بدن پسر توی حمام و هزار بار قربون صدقش رفتن ... حالا هم بغلش میکرد و حتی نمیزاشت راه بره!
یونگی حوله رو از تن پسر کنار زد تا بتونه لباس تنش کنه که چشمش به لاو مارک هایی که خودش شب قبل باهاشون تن فابیوش رو تزئین کرده بود افتاد
لبخند عریضی زد و درحالی که خم میشد تا گردن پسر رو بوسه بارون کنه گفت :
_ میتونم با هربار نگاه کردن بهشون احساس غرور کنم ! ... تو ذاتا ماتیای منی!
جیمین درحالی که سعی میکرد به بوسه های پی در پی استرانو توجه نکنه لب زد :
+ ماتیا ؟
یونگی آخرین بوسه رو روی ترقوه ی پسر کاشت و سرش رو بالا آورد و خیره به چشماش گفت :
_ ماتیا یعنی هدیه ای از طرف خداوند ! ... پس تو ماتیای منی ! ... دیشب که خوابیدی وقتی بهت نگاه میکردم به ذهنم رسید
جبمبن بی توجه به جمله ی اول ، با لحنی که مشخص بود تحت تاثیر قرار گرفته گفت:
+ تو... تو شب بیدار موندی تا به من نگاه کنی؟
استرانو سر تکون داد و بعد از اینکه یقه ی لباس رو از سر جیمین رد کرد گفت :
_ آره .. آخه تو خواب خیلی کودک میشی !
جیمین ضربه ی محکمی به قفسه ی سینه ی مرد زد و اونو به عقب پرت کرد و همزمان داد زد :
+یاایییش مرتیکه ی...
یونگی قهقهه ای زد و همزمان که میخندید گفت :
_ تو نباید دست .. وای .. دست رو رئیست بلند کنی پارک جیمین
جیمین چشم چرخوند و گفت :
+ دست رو رئیسم بلند نکردم ! ... دوست پسرم و زدم ! ... حالاام بیا موهامو خشک کن
یونگی بعد از اینکه اشکای ناشی از خندش رو پاک کرد دوباره بالا سر پسر ایستاد و همونطور که با حوله نم موهاش رو میگرفت گفت :
_ چشم قربان ... امروز روز قدرت نمایی توعه .. تا دلت میخواد دستور بده ! نوبت منم میرسه !
و جیمین به لبخند دندون نمایی اکتفا کرد
[ رم _ ایتالیا _ عمارت استرانو ]
[ چند روز بعد ]
استرانو و جیمین از جلسه با مافیای استرالیا برگشته بودن و شاهد شلوغی عمارت شدن
یونگی رو به راننده پرسید :
_ چه خبره ؟
راننده از توی آینه به استرانو خیره شد و با احترام جواب داد
/ قربان دارن مسابقه میدن
جیمین که تا حالا از خستگی جلسه های پی در پی برای انتقال و جابجایی اسلحه ها سرش رو شیشه تکیه داده بود کمی صاف نشست و با کنجکاوی پرسید :
+ مسابقه ؟!
/ مثل اینکه آموزش بوکسِ کیم تهیونگ تموم شده و با بادیگارد ها تصمیم گرفتن قبل اینکه سراغ تکنیک بعدی برن ، یه مسابقه ی بین تهیونگوبهترین بوکسور بین بادیگارد ها بزارن !
یونگی و جیمین سر تکون دادن و به نوبت از ماشین خارج شدن و سمت بادیگارد هایی که توی حیاط تجمع کرده بودن و بخاطر اینکه تهیونگ اذیت نشه بی سر وصدا استاده بودن ، رفتن
استرانو با لحن خنثی همیشگی و صدای بلندی گفت :
- بجای اینکه سر وظیفتون باشین اینجا مهلکه راه انداختین ؟!
بادیگارد ها در کسری از ثانیه سمتش برگشتن و با نفس حبس شده به یونگی خیره شدن دیوید به نمایندگی از همه جلو اومد و خواست حرفی بزنه که جونگکوک که تا الان بیرون عمارت بود سمتشون اومد و گفت :
~ چی شده ... چقدر شلوغ کردین
دیوید روبه استرانو توضیح داد :
× ق... قربان ما ... ما آموزش بوکس تهیونگ رو تموم کردیم ... اما قبل اینکه بریم سراغ دفاع شخصی و تکنیکای دیگه تصمیم گرفتیم یه مسابقه براش بزاریم که هم انگیزه بشه هم از آموزشش مطمئن بشیم !
یونگینیم نگاهی به تهیونگ که از استرس ، در سکوت انگشتاتشو تکون میداد و با پاش روی زمین ضرب گرفته بود انداخت و با صدای رسایی گفت :
- تهیونگ
پسر قدمیجلو اومد و گفت :
○ بله
- پس میخوای با بهترین بوکسور اینجا مبارزه کنی ؟!
○ بله ... بله قربان
مرد مافیا پوزخندی زد و گفت :
- و کیو انتخاب کردین ؟!
دیوید به یکی از بادیگاردا اشاره کرد و گفت :
× مارسل ... آقا ، مارسل رو انتخاب کردیم !
یونگی خندید ودوباره روبه تهیونگ پرسید :و تو اشتباه فکر میکنی پسر ... قوی ترین بوکسورِ عمق الان کنار منه !
و درحالی که با دست به جونگکوک اشاره میکرد گفت :
- جئون جونگکوک !
[ یک ساعت ]
[رم_ایتالیا_عمارت استرانو]
یونگی سر تاسفی برای جیمین که کنار خدمه اشپز خونه بود و منتظر بود تا براش پاپ کورن درست کنن تکون داد و گفت
- مگه داریم میریم سینما ماتیا ؟! ... بیا اینجا بچه جون پاپ کورن میخوای چیکار کنی
جیمین چشمی چرخوند و بدون اینکه سمت مرد بزرگتر برگرده گفت :
+ اولا من بچه نیستم رئیس ، دوما تقابل جئون جونگکوک و پسری که اینهمه مدت مراقبش بوده واقعا دست کمی از سینما نداره عزیز دلم !
یونگی به تناقض " رئیس " و " عزیز دلم " توی گویش جیمین خندید و درحالی که سمت در ورودی میرفت گفت :
_ باشه باشه .. پس بگو زیاد درست کنن برای منم بیار
جیمین خندید و بی حرف به ادامه ی کار خدمه خیره شد
چند دقیقه ی بعد تمام افراد عمارت توی حیاط جمع شده بودن تا شاهد تقابل دو بوکسور بشن !
جونگکوک یک طرف و تهیونگ طرف دیگه استاده و به همنگاه میکردن
و توی نگاه هردوشون عجز و نگرانی موج میزد!
یونگی نیشخندی زد و درحالی که ران پای جیمین که کنارش روی صندلی نشسته بود رو نوازش میکرد گفت :
_ اگر جفتشون مثل بچه ها فرار کنن اصلا تعجب نمیکنم
جیمین قهقهه ای زد و زمزمه کرد :
+ قطعا همینطوره
یونگی با پوزخند به زمین مسابقه خیره شد و با صدای بلندی گفت :
_ تا کی قراره وقت باارزشم رو برای نگاه های شما دوتا هدر بدم؟
جونگکوک گلویی صاف کرد و به تهیونگی که برای رفع شوک عصبی سرش رو به اطراف تکون میداد خیره شد و گفت :
~ خب .. اهم ... شروع میکنیم
هردو پسر با حالتی گارد گرفته به هم نزدیک شدن که همون لحظه با صدای بلند یونگی ، نه تنها اونها ، بلکه تمام افراد حاضر در اون جمع با چشمای گرد شده سمتش برگشتن ..
_ بیاین یکم قوانین بازی رو تغییر بدیم !... تهیونگ خیلی وقته که همش درحال تمرینه و بیشتر از جونگکوک خسته شده ... پس یه کاری میکنیم. شما تک به تک با جونگکوک مبارزه میکنید !
کمی به قیافه بهت زده ی بقیه نگاه کرد و با نیشخند گفت :
_ هرکس موفق بشه جئون جونگکوک رو شکست بده ۱۰۰ هزار دلار بهش میدم !
....وای بچه ها ببخشید یادم رفته بود دیروز آپ کنمممم
BINABASA MO ANG
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...