Part 40
" کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی ، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است ؛
پس همه ی ما میتوانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
" کیمیاگر _ پائولو کوئیلو "
[رم _ ایتالیا_عمارت استرانو ]
جونگکوک نفس نفس زنان به حریف پنجمش که حالا توی زمین مسابقه میومد خیره شد
چهار نفر قبلی خیلی راحت شکست خورده بودن و با این حال جونگکوک حسابی خسته بود ...
سعی کرد نفس عمیقی بکشه و حواسش رو جمع مسابقه کنه
وقتی هیونگش گفته بود که بقیه با جونگکوک مبارزه کنن ، مرد فکر میکرد که یک مسابقه ی فرمالیته صرفا برای گرم کردن بدنشه ، اما لحظه ای که استرانو با صدای بلند گفت "به همدیگه رحم نکنید !" تمام تصوارتش دود شد و به آسمون رفت
آهی کشید و به مرد بلند قامت رو به روش که ساموئل نام داشت اشاره کرد که شروع کنه
جیمین که تا الان شاهد مسابقه ها بود کمی سمت یونگی خم شد و گفت :
+ یونگ ... فکر نمیکنی جونگکوک یکم .. گناه داره ؟
یونگی لب زد :
_میخوام زخمی بشه و شب از بدن درد نتونه بخوابه !
جیمین با چشمای گرد به دوست پسر مافیاش خیره شد و گفت :
+ چرا باید همچین چیزی رو بخوای؟
یونگی سمت پسر برگشت و بعد از بوسه ی آرومی که روی گونش کاشت گفت :
_ چون حتی اگر ببازه ، جایزه ی اصلی رو جونگکوک میبره !
جیمین نگاه متفکری به استرانو انداخت و گفت :
+ نمیفهمم چه نقشه ای داری اما میدونم که همیشه به یه نتیجه ی درست میرسی پس بهت اعتماد میکنم !
یونگی درحالی که دست پسر رو نوازش میکرد لب زد :
_ آره ماتیا ... تنها کسی که تو این جهنم باید بهش اعتماد کنی منم !
در اونطرف ماجرا جونگکوک با گارد بالا سمت حریفش رفت و درست مثل چهار مسابقه ی قبل ، ضربه ی اول رو خودش با یه هوک* شروع کرد که ساموئل با زیرکی جاخالی داد
• هوک : ضربه به گونه ی حریف
چند ضربه ی دیگه روانه ی صورت مرد کرد که باز هم جاخالی داد یا گارد گرفت
بعد از اون ساموئل شروع به حرکت و حمله کرد .
و چند بار با ضربه پانچ* و آپر* جونگکوک رو مورد حمله قرار داد که مرد اونها رو دفع کرد
* پانچ: ضربه مستقیم دست
* آپر: ضربه ی دست به زیر فک
و درست لحظه ای که میخواست ضربه ی بعدی رو بزنه ، جونگکوک از فرصت استفاده کرد و با یک چرخش خوبِ میدل کیک* ، پاشو به پهلوی ساموئل کوبید که باعث شد مرد جوان تر نفسش از اون ضربه ی محکم بگیره!
اما خیلی سریع به خودش اومد و با یک ضربه ی پانچ دیگه ، مشتش رو به صورت جونگکوک کوبید که باعث شد مرد قدمی به عقب بره و "لعنتی" زیر لب زمزمه کنه
* میدل کیک: ضربه ی پا به پهلوی حریف
* پانچ : ضربه ی مستقیم دست
این روند تا ۴ دقیقه ادامه داشت و بعد جونگکوک با امتیاز بالاتر، ساموئل رو هم شکست داد
و البته که خودش هم کم و بیش آسیب دیده بود ... حداقل خونریزی بینیش که اینو نشون میداد...
بعد از بند آوردن خون بینی جونگکوک ، چندین نفر دیگه هم مبارزه کردن و هر بار باختن !
نفر بعدی به زمین اومد و اون ، ویلیام بود که تازه به عمارت برگشته بود
ویلیام بین تمام بادیگاردای بوکسور قوی تر بود و این یعنی یک هشدار برای جونگکوکی که همین حالا هم از کبودی های ریز و درشت روی بدنش مطمئن بود ...
مرد آه خسته ای کشید و بعد از اینکه تیشرت لعنت شدش رو که از شدت تحرک و عرق، خیس شده بود در آورد با بالا تنه برهنه سمت جایگاه رفت ، که یونگی با نگاهی به آسمونی که رو به تاریکی می فت گفت
_ اگر ویلیام شکستت بده دیگه نمیزارم تهیونگ باله تمرین کنه !
جونگکوک ، تهیونگ و جیمین همزمان باهم فریاد زدن : چی؟
مرد نیشخندی زد و درحالی که شونه بالا مینداخت گفت ؛
_ این مسابقه اخرته جونگکوک ... به فینال خوش اومدی !
جونگکوک واقعا قابلیت اینو داشت که همین الان بره و خرخره ی یونگی رو بجوه اما مجبور بود سکوت کنه
نیم نگاهی به ویلیام که انگار اصلا قصد شل بازی کردن نداشت ، انداخت که همون لحظه صدای پسری که همه ی این داستانا از اون شروع شد ، از فاصله ی تقریبا نزدیکی به گوشش رسید
○ ب..برنده میشی؟
جونگکوک سمت تهیونگ که با حرف یونگی دلش میخواست خودش، ویلیام رو
زیر مشت و لگد بگیره ، برگشت وبعد از مکث کوتاهی گفت :
~ برنده میشم .. برای تو برنده میشم !
جیمین که با گوشای تیزش صحبت اون دو نفر رو شنیده بود چندین بار کف دستش رو به بازوی استرانو کوبید و درحالی که قهقهه میزد گفت :
+ بگو که شنیدی
یونگی درحالی که میخندید سر تاسفی تکون داد و گفت :
_ آره ماتیا شنیدم ... شنیدم
با اعلام استرانو دو مرد توی جایگاه ایستادن و درحالی که گارد هاشون بالا بود با حرکت های ریز پَرِش مانند به هم نزدیک شدن ... اینبار هم جونگکوک ضربه ی اول رو زد که ویلیام به خوبی جاخالی داد و با یک حرکت کراس* ، مشتش رو به صورت جونگکوک کوبید که باعث شد خون بند اومده ی بینیش دوباره سرازیر بشه
کراس : ضربه ی مستقیم دست ( میتونه با دست چپ یا راست باشه )
جونگکوک بی توجه به خون سرازیر شده روی لب ها و چونش ، به سمت مرد حمله کرد و بعد از چند بار ضربه ی دست ، با یک حرکت فرانت* ، پاشو به قفسه ی سینه ی ویلیام کوبید که نفس مرد برای چند لحظه گرفت ، اما خیلی سریع به خودش اومد و دوباره گارد گرفته مقابل جونگکوک ایستاد
* فرانت : ضربه کف پا به قفسه سینه یا صورت حریف
هردو مرد سخت مشغول مسابقه و یا حتی جنگ! بودن !
ویلیام خواست با یک حرکت چرخشی میدل کیک* پاش رو به پهلوی جونگکوک بکوبه که مرد با هوشیاری ضربه رو دفع کرد و در جواب با یک ضربه ی پرشی چرخشی ، پاش رو به فک ویلیام کوبید و مطمئن بود آنقدری محکم کوبیده که حتی شاید فک مرد از جا دربیاد !
تقصیر جونگکوک نبود که هیونگش انقدر حرصیش کرده بود !
ویلیام با شدت به زمین افتاد و بادیگاردی که حکم داور رو داشت نتیجه رو به نفع جونگکوک اعلام کرد که همون لحظه ، درحالی که همه افراد حاضر در جمع در شوک حرکت جونگکوک، ساکت بودن ، جونگکوک و تهیونگ فریاد بلندی زدن و تقریبا سمت هم پریدن و برای اولین بار ، کف دستاشونو به حالت پیروزی روی هم کوبیدن
تهیونگ که تا حالا توی زندگیش، حتی زمانی که برنده ی المپیک شده بود این حجم از هیجان رو احساس نکرده بود درحالی که دستاش میلرزید و برای تخلیه انرژی و شوک عصبی ( از خوشحالی ) که هر لحظه بیشتر وارد بدنش میشد بالا پایین پرید و فریاد زد :
● م..ما .. ما .. ما بردیم .. ما بردیمممم
و این درحالی بود که این مسابقه فقط برای جونگکوک بود !
اونا خوشحال بودن و اطرافیان بخاطر صحنه ی مقابل بهت زده ...
ویلیام که تقریبا بیهوش روی زمین افتاده بود و دو مردِ تقریبا هم قدی که کمی اونور تر ... خب ... وضعیت جالبی داشتن..
جونگکوکی که همچنان از بینیش خون میومد و با بالا تنه ی برهنه ، یقه ی تهیونگی که از شدت خوشحالی میلرزید و بالا پایین میپرید، توی دست گرفته بود و طوری با هم فریاد میزدن که انگار مدال قهرمانی جهان در مسابقات کیک بوکسینگ رو گرفتن !...
[ همان شب ]
[ رم_ ایتالیا_عمارت استرانو ]
جونگکوک به سختی روی تخت دراز کشید و درحالی که از درد ناله میکرد گفت :
~ هیونگ ازت متنفرم ! تمام تنم درد میکنه
یونگی چشم چرخوند و درحالی که بالشت زیر سر پسر رو درست میکرد گفت ؛
_ تا سه ساعت پیش که درد نمیشناختی یقه ی اون بچه رو گرفته بودی مثل زنای حامله جیغ میزدی !
پسر کوچکتر با شنیدن توصیفی که برادر بزرگترش ازش کرد با چشمای گرد شده اعتراض کرد ؛
~ یا یااا یااااا هیونگ ! .. همش تقصیر تو بود دیگه ... من نمیفهمم مسابقه چه ربطی به باله تمرین کردن اون به قول خودت بچه داشت؟
استرانو نیشخندی زد و گفت ؛
_ خیلی درد داری؟
جونگکوک صادقانه جواب داد :
~ فکر نمیکنم امشب بتونم بخوابم .. ویلیام چطوره؟
یونگی ریز خندید و گفت :
_ صورتش کبود شده اما خوشبختانه فکش درنیومده... وحشی !
جونگکوک لبخند بیحالی زد و باز هم اعتراض کرد :
~ ولی خیلی نامردی
_ نگران نباش ... من هرکاری بکنم یه نتیجه ای داره
پسر کوچکتر چشم چرخوند و گفت؛
~ مثلا این به جز خونه نشین کردن من چه نتیجه ای داشت؟
که همون لحظه در اتاق زده شده و یونگی با نیشخند چشمکی به جونگکوک زد و درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت :
_ نتیجه خودش اومد
و قبل اینکه فرصت واکنش به جونگکوک بده در اتاق رو باز کرد که همون لحظه تهیونگ سینی بدست توی چارچوب چوب در ظاهر شد و درحالی در سرش رو به اطراف تکون میداد گفت:
○ شب .. شب بخیر
[ چند دقیقه بعد ]
[ اتاق استرانو و جیمین ]
یونگی با لبخند به جیمینی که روی تخت نشسته و کتاب به دست منتظرش بود نزدیک شد و بعد از اینکه تقریبا خودش رو روی پسر پرت کرد گفت:
_ منتظرم بودی ماتیا؟
+ آره... کتاب هنوز تموم نشده
یونگی کتاب رو از دست پسر کشید و درحالی که به لب هاش نگاه میکرد کفت :
_ به کتاب هم میرسیم
و بی مکث لب هاش رو روی لب های جیمین گذاشت و شروع به بوسیدن کرد . به نوبت لب بالا و پایین پسر رو بوسید و زبونش رو روی اونها کشید که جیمین درجواب ، تیزی زبونش رو بوسید و باعث شد مرد بزرگتر حین بوسه آه کوتاهی بکشه
لب پایین پسر رو آروم گاز گرفت و وقتی دهن جیمین برای ناله باز شد ، زبون سرکشش رو داخل حفره ی خیس دهانش فرستاد و مثل یک کاوشگر کنجکاو به همه ی دهن پسر که انگار قبل از این شکلات خورده بود سرک کشید
حداقل زبون های دو مرد توی دهن جیمین به قدری براشون لذت بخش بود که بی توجه به خیس شدن چونه هاشون با ردی از بزاق به کارشون ادامه میدادن و دست هاشون توی موهای دیگری چنگ میشد
جیمین با خباثت ، یکبار دیگه لب پایین دوست پسرش رو بوسید و عقب کشید و خیره به چشمای یونگی که همین حالا هم خمار شده بود ، نفس زنان گفت :
+ میخواستیم.. ک..کتاب بخونیم جناب استرانو
یونگی بعد از چند ثانیه مکث نگاه ترسناکی به جیمین انداخت و گفت :
_ که کتاب بخونیم اره؟
پسر ابرویی بالا انداخت و درحالی که میخندید کتاب رو جلوی چشم یونگی گرفت که باعث شد مرد آهی بکشه و درحالی که از روی پسر کنار میره زمزمه کنه :
_ یک کتابی من به تو نشون بدم
و جیمین فقط میخندید ...
[ همان زمان اتاق جونگکوک ]
~ پس هیونگم گفت که من دارم جون میدم و تو گفتی میای ازم مراقبت کنی؟
تهیونگ سر تکون داد و گفت :
○ بله ..وقتی ... وقتی من سرماخوردگی شما از من ... مراقبت کردین آقای.. جئون
و همزمان با تموم شدن حرفش چشماشو به حالت اطمینان بخشی بست که باعث شد جونگکوک ریز بخنده و بگه :
~ ولی الان حالم خوبه کاملا اوک... فاک
و همزمان با فریاد بلندش چنگی به ملافه روی تخت زد که باعث شد تهیونگ با چشمای گرد نگاهش کنه
جونگکوک آه دردمندی کشید و همزمان که ملافه رو از روی تخت کنار میزد سعی کرد دراز بکشه که بلافاصله تهیونگ به کمکش اومد و بدون اینکه لمسی در کار باشه ، با گذاشتن بالشت زیر سرش کارشو راحت تر کرد
جونگکوک آهی کشید و گفت :
~ متشکرم ... فکر میکنم که عضلات پام حسابی نابود شده ... لعنت بهش
تهیونگ کمی فکر کرد و گفت:
○ میتونم براتون حوله گرم بیارم
جونگکوک بی حرف سر تکون داد که باعث شد پسر چند دقیقه از اتاق بیرون بره و بعد درحالی که تعداد زیادی حوله ی سفید کوچیک در دست داشت به اتاق برگرده
تمام حوله هارو به کمک اتو گرم میکرد و در نهایت روی پاهای جونگکوک که بخاطر شلوارک کوتاهش برهنه بودن میذاشت و جونگکوک در سکوت به تقلا های پسر خیره بود که با نشستن تهیونگ روی تخت ، درست وسط پاهای باز شدش و لمس عضلات ساق پاش از روی حوله تقریبا فریاد زد :
~ داری چه غل... ی... ینی داره چیکار .. چیکار میکنی ؟
تهیونگ نگاه گیجی بهش انداخت و درحالی که نگاهش رو دور اتاق میچرخوند گفت :
○ ماساژ .. میدم؟
جوری سوال کرده بود که انگار خودش هم نمیدونه
مرد مافیا بزاقش رو قورت داد و گفت :
~ ب..باشه
و تهیونگ که فکر کرده بود لابد کارش رو درست انجام میده لبخندی زد و دوباره مشغول ماساژ ساق های جونگکوک، از روی اون حوله ها که هنوز هم گرم بودن شد
چند دقیقه بعدی به همین منوال گذشت و وقتی تهیونگ برای ادامه ی کارش رون های جونگکوک رو ( از روی حوله ) لمس کرد و برای اینکه نمیتونست بالاتر بشینه ( چون بدنش به بدن جونگکوک میخورد ) کمی بیشتر خم شد ، جونگکوک آب دهنش رو پر سر و صدا قورت داد و با خودش فکر کرد :
《 پیش خودش چی فکر کرده که داره همچین غلطی میکنه ؟ ... چرا دستاش انقدر ظریفه ؟ ... اصلا چرا انقدر خم شده ؟ .. انگار که اگر یکم دیگه خم بشه به این فکر کنی که میخواد برا ساک ب... ن...نه جونگکوک ... فاک ! بهش فکر نکننن!》
و بعد هول شده از افکاری که بیشرمانه توی سرش میومد تکون شدیدی خورد و خیره به تهیونگِ متعجب گفت :
~ خ... خب دیگه بنظرم ... بنظرم کافیه ... من ... من الان خو..خوبم
تهیونگ لبخند بزرگی زد و درحالی که از تخت پایین میرفت گفت :
○ باید ... باید قرصاتونم بخورین تا ... تا بدن دردتون کم بشه
[ روز بعد ]
[ رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]
یونگی بی توجه به صدا زدن هایی که مشخصا مربوط به جیمین بود چشماشو بسته بود و از خوابش لذت میبرد که با قرار گرفتن جسم سنگینی درست روی شکمش که مشخصا باز هم جیمین بود همزمان با خنده گفت :
_ آخ... ماتیا شلوغ کاری نکن
جیمین ریز خندید و درحالی که پیشونی استرانو رو میبوسید گفت :
+ پدرخوانده هم پدرخوانده های قدیم ... پاشو رئیس باید بریم شرکت
یونگی بی توجه به حرف پسر چنگی به باسنش که هنوزم روی شکم خودش بود زد و گفت :
_ مجبورم نکن اول صبحی کارت و بسازم ماتیای کله توت فرنگی
+ فعلا که ۲۰ دقیقه دیرت شده جناب استرانو ... مگه اینکه بخوای شرکت رفتن و به کل کنسل کنی !
مرد بزرگتر درحالی که میخندید ، دو دستش رو ستون بدنش کرد تا کمی خودش رو بالاتر بکشه و بعد از اینکه لب های دوست پسرش رو بوسید گفت :
_ اگر موضوع تو باشی ، یک روز که هیچی... یک ماه رو کنسل میکنم ! .
جیمین که دید مرد بالاخره بیدار شده و حالا هوشیاره قهقهه ای زد و درحالی که از روی شکمش بلند میشد گفت :
+ هاهاها ... پاشو ببینم مردک باسن نازنینم و از سر راه نیاوردم که بدم دست توی وحشی .. اونم یک مااااه !
یونگی بی حرف قهقهه ای زد و به پسر مو صورتی که به سمت حمام اتاق میرفت خیره شد
[ همان زمان ] [ اتاق جونگکوک ]
جونگکوک بی حرف به جسم خوابیده روی کاناپه خیره شد و آهی کشید
دیشب هرچقدر اصرار کرده بود که پسر کوچکتر بره و روی تخت بخوابه ، اون از ترس و اظطراب لمس شدن مخالفت کرده بود و در آخر روی کاناپه خوابیده بود ( ترس از لمس بخاطر اوتیسم )
از روی تخت بلند شد و با احساس گرفتگی عضلاتش ، با صورتی جمع شده گفت :
~ هیونگ ازت متنفرم
و درحالی که سمت کاناپه میرفت دستش رو به کمر خشک شدش کشید
به تن خسته ی روی کاناپه خیره شد و با یادآوری شب گذشته لبخندی زد ...
[ فلش بک ]
[ شب قبل _ رم_ایتالیا_عمارت استرانو]
○ کلی براش تمرین کردم ولی ... ولی دیوید میگه ... میگه قدم اول و خطر.. خطرناک برمیدارم
جونگکوک لبخندی زد و درحالی که بلند میشد تا به تاج تخت تکیه بده گفت :
~ برو حالت آماده باش واستا ببینمت
تهیونگ کمی مردد بود اما نهایتا سر تکون داد و بعد از کنار گذاشتن لیوان آب توی دستش عقب رفت و جایی وسط اتاق ایستاد
~ گارد بگیر
پسر دستاش رو بالا آورد و همزمان با گارد ، یکی از پاهاش رو عقب برد ، کمی زانوهاش رو خم کرد و به جونگکوک خیره شد
~ خب حالا فکر کن میخوای به حریف نزدیک بشی .
تهیونگ سر تکون داد و همزمان با قدم اول کمی پرش مانند توی جاش تکون خورد و جونگکوک با فهمیدن اشتباه پسر گفت :
~ متوجه شدم ... بیا اینجا
تهیونگ نزدیک رفت و دقیقا کنار تخت ایستاد
~ نباید قدم برداری ... پاهات نباید حرکت کنه ... مثل یک خرگوش بپر بپر کن و جلو عقب برو
پسر کوچکتر با گیجی حرف های مرد رو تکرار کرد اما ناخودآگاه باز هم قدم برداشت که باعث شد جونگکوک بخنده و بگه :
~ خیله خب برای اینکه راهنماییت کنم باید پاهاتو بگیرم ... اشکالی داره؟
تهیونگ بزاقش رو قورت داد و با تردید گفت :
○ ا...اشکالی نداره
~ خوبه
مرد سرش رو تکون داد و با آرامش، با دستاش ساق دو پای پسر رو گرفت و متوجه لرزش بدنش شد اما سعی کرد به روی خودش نیاره
~ حالا بپر
○ ن..نمیتونم
مرد بزرگتر خندید و درحالی که لبه ی تخت مینشست گفت :
~ خیله خب حالا برگرد سمت من
تهیونگ سمتش برگشت و جونگکوک از پایین بهش خیره شد و گفت :
~ حالا من پاهاتو میگیرم و تو سعی میکنی بپری باشه ؟
تهیونگ سر تکون داد و وقتی دو دست جونگکوک جایی بین زانو هاش رو گرفت نفس عمیقی کشید و خواست بپره اما انقدر محکم پریده بود که پاهاش به دست جونگکوک گیر کرد و وقتی حس کرد داده میوفته از ترس چنگی به گردن مرد زد تا خودش رو نگه داره
جونگکوک درحالی که سر و گردنش توسط دستای لرزون تهیونگ به شکم پسر فشرده میشد قهقهه ای زد و گفت ؛
~ گفتم بپر ، نگفتم پرواز کنی !
و البته که تهیونگ از شدت خجالتی که معمولا خیلی کم براش پیش میومد خیلی سریع گرد جونگکوک رو رها کرد و با جمله ی " الان خسته ام نمیتونم تمرین کنم "
سمت کاناپه رفت تا بتونه بخوابه
و البته که ندید جونگکوک تا چند دقیقه بعد هم ریز ریز بهش میخندید
[ پایان فلش بک ]
[ رم_ایتالیا_عمارت استرانو ]
جونگکوک بار دیگه خندید و خطاب به پسر خوابیده روی کاناپه با لبخند غمگینی گفت :
~ فارفالینای من حق داشت که دوستت داشته باشه مربی کیم !
و بی هیچ حرف دیگه ای تن پسر رو در آغوش گرفت و بعد از اینکه روی تخت گذاشتش از اتاق بیرون رفت ...
[ توضیحات پایین صرفا جهت آپدیت اطلاعات شما از استرانوعه چون توی فایل معرفی شخصیت چیزی نگفته بودیم
مین یونگی | استرانو
رئیس/پدرخوانده ی مافیای عمق
دوست پسر پارک جیمین
برادر ناتنی جئون جونگکوک
قاتل حرفه ای مسلط به کار با انواع اسلحه ، اما کار با چاقو رو بیشتر ترجیح میده که قطعا تا اینجای کار فهمیدین
از بچگی به واسطه ی پدرش درگیر مافیا بوده و مشکل کم خوابیش از همون موقع شروع میشه که به واسطه حضور جیمین این موضوع رفع شد
علایقش خلاصه میشن توی یک کلمه . " جیمین "
هرچیزی که مربوط به جیمین باشه ...
لبخند جیمین ، کتاب خوندن جیمین ، تمرین رزمی جیمین ، سکس با جیمین ، آشپزی جیمین ...
هرچیزی که عزیزکردش در اون حضور داشته باشه
....
ووت و نظر فراموش نشه
YOU ARE READING
لورنزو | Lorenzo
Fanfictionلورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز بعد یه نسخه نو از هر کتابی که لمس کردم دم در خونم پست بشه و روی اون بسته فقط یه نوشته باشه... " از...