" part 34 "

936 151 36
                                    

Part 34

" قلبی داشته باشید که هرگز سخت نشود ، طلبی که هرگز فرسوده نشود و حس لامسه ای که هرگز صدمه نبیند
چارلز دیکنز "

[رم_ایتالیا_عمارت استرانو]

جیمین بعد از مرتب کردن تخت و پوشیدن لباس هاش از اتاق بیرون رفت و به طبقه پایین رفت تا قهوه‌ی صبحش رو بخوره که همون لحظه با استرانوی داخل آشپزخونه مواجه شد
+ صبح بخیر

یونگی که تازه متوجه ی حضور جیمین شده بود سمتش برگشت و همونطور که محتویات داخل کاسه رو هم میزد گفت :

- بونجورنو فابیو

• بونجورنو ‌یا buingiorno به معنای " صبح بخیر " به ایتالیایی

+ بقیه کجاان ؟!

- هوسوک و داسام رفتن آخرین گردش هاشونو توی شهر بکنن و جونگکوک داره از تهیونگ مراقبت میکنه

جیمین گیج لب زد :
+ نه ... منظورم خدمه ی اشپزخونست... اونا همیشه همینجاان

- مرخصشون کردم
+ چرا ؟!
- چون به فضا لازم داشتم تا بتونم یکی از موارد بدست اوردنت رو انجام بدم و اون ... آشپزیه ...

پسر بهت زده از جا بلند شد و درحالی که سمت استرانو می‌رفت و توی کاسه های جلوش سرک می‌کشید گفت :
+ صبحانه ی امروز با توعه؟!

- بله و تو اولین نفری هستی که قراره امتحانش کنی ...
حتی از زمانی که برای خودم غذا درست میکردم خیلی سال میگذره و این ... مایع کیک پرتغالیه

و بی توجه به انگشت اشاره که کمی از مایع کیک بهش خورده بود ، دستش رو روی هوا تکون داد و گفت :
- همونطور که داشتم میگفتم خیلی ساله که ...

که حرفش با فرو رفتن انگشت اشارش داخل دهن خیس از بزاق جیمین قطع شد !
بهت زده به جیمینی که بی حواس بهش ، مک آرومی،  به انگشتش زد خیره شد و پسر با لبخند به حرف اومد :
+ خیلی خوب شده ... من همیشه این مایع کیک رو خام میخورم خیلی باحالن ... هر چند که میگن باعث میشه دل درد بگیری ولی خیلی خوش ...

و البته اینبار حرف جیمین با کوبیده شدن بدنش به کابینتای پشت سر نصفه موند .

یونگی تقریبا تو صورتش غرید :
- تو داری صبر من و امتحان میکنی؟!

جیمین هنوز متوجه ماجرا نشده بود با گیجی و کمی ترس گفت :
+ چ ... چی ؟!
یونگی که از گیج بودن پسر جری تر شده بود فشار دیگه ای به کمر جیمین که حالا بین دستای خودش بود وارد کرد و گفت :
- جیمین ! ... تو همین الان انگشت لعنتی من و مکیدی!

پسر چند ثانیه بی حرف و بعد که کم کم ویندوزش راه افتاد با چشمای گرد شده و گونه های صورتی گفت :
+ شت ... نه من ... من واقعا منظوری نداشتم ... خدای من ... من ... من فقط میخواستم اون مایع کیک روی انگشتتو بخورم!

یونگی که کم کم داشت از هول شدن پسر خوشش میومد ، با حفظ قیافه ی جدیش گفت :
- چون مایع کیک و دوست داری دلیل نمیشه هرجا ریختش رو بمکی ! شاید اون مایع کیک جای دیگه ای غیر از انگشت میریخت

جیمین با درک حرف مرد ، کمی به عقب هولش داد و با صدای بلندی گفت :
+ یاع یاع یاااا ... این چرت و پرتا چیه من ... من فقط ... من فقط انگشتت ...

پلکاشو روی هم فشار داد و با لحن ناامیدی گفت :
+ آه خدای من ابن خیلی خجالت اوره ... من میرم بشینم

یونگی ریز خندید و از سر راه پسر کنار رفت تا بتونه بشینه روی صندلیش
بعد از پنج دقیقه که هم زدن مایع کیک تموم شد نیم نگاهی با جیمین که هنوزم به لبه ی میز خیره بود و داشت خودخوری می‌کرد انداخت و سعی کرد خنده ای که تا الان پشت لباش میومد رو کنترل کنه

جیمین همچنان توی ذهنش خودش رو فحش میداد که با قرار گرفتن کاسه کوچکی که محتویات داخلش مایع کیک بود از فکر خارج شد و به یونگی که بالا سرش ایستاده بود خیره شد

استرانو درحالی که موهای طلایی پسر رو طبق عادت نوازش می‌کرد گفت :
- زیاد بهش فکر نکن اینکه انگشت پارتنر آینده رو مکیدی اصلا چیز خجالت آوری نیست ، در آینده چیزای بیشتری برای مکیدن هست

و قبل اینکه جیمین فرصت واکنشی داشته باشه ، انگشتش رو توی مایع کیک توی کاسه کرد و بعد اون رو ، روی لب های پسر موطلایی خشک شده کشید ، و بعد در کمال آرامش انگشت خودش رو مکید

- هوم ... راست میگفتی خوشمزست ... البته نمیدونم بخاطر طعم پرتغالشه یا طعم لبای تو !
وبعد پشتشو به پسری که فرقی با گوجه فرنگی نداشت کرد و با لذت تمام به ادامه آشپزیش رسید ...

( یک ساعت بعد )

یک ساعت گذشته بود و حالا ظرف حاوی کیک های قاشقی پرتغالی که به طور تصادفی روش با سس شکلات یه جوجه بود ، شیر قهوه و ساندویچ پنیر و بیکن جلوی جیمین روی میز قرار داشت

استرانو مغرورانه پشت صندلی روبروی پسر نشست و گفت :

- خب ؟! تست کن

جیمین سر تکون داد و از اونجایی که که معدش خالی بود اول سراغ کیک ها رفت یک تیکه از اون جسم نرم پرتغالی رو توی دهنش گذاشت و از نرمی و لطافت بافت کیک چشماش گرد شد
بعد از اینکه لقمه رو قورت داد با تعجب گفت :
+ واه ... خیلی خوب شده

یونگی دست به سینه شد و همراه یا نیشخند مغروری گفت :
- انتظاری کمتر از این نمی‌رفت

+ نه جدی میگم انگار که ... انگار که یک قناد حرفه ای درستشون کرده باشه ... راستشو بگو ...قبلا کلاس قنادی رفتی ؟!

یونگی پوکر فیس به جیمین خیره شد و گفت :
- بچه جون من اصلا فرصتی برای کلاس رفتن داشتم ؟ ... این چیزا استعداده !
پسر مو طلایی به سر تکون دادن اکتفا کرد و دوباره مشغول خوردن شد و با حرف استرانو لقمه تو دهنش موند

- کی میخوای موهاتو رنگ کنی ؟!

+ جیمین چشمی چرخوند و گفت:
+ مجبورم دیگه ... امروز

مرد نیشخندی زد و گفت :
- خیلی هم عالی ... مشتاقم فابیوی کله توت فرنگی رو ببینم

جیمین سر تکون داد و بعد از نوشیدن آخرین قطره‌ی شیر قهوه ی توی لیوان ، از جا بلند شد و درحالی که سمت اتاقش می‌رفت گفت :
+ پس باید هرچه سریعتر استرانوی بزرگ‌ رو به آرزوش برسونم ... هوم ؟!
یونگی نیشخندی زد و گفت :
- اوه آرزومه؟ ... موی صورتی نه ، اما اینکه بالاخره توروبدست بیارم و برای خودم داشته باشمت آرزومه !

جیمین سر جاش ایستاد و بی تفاوت به لاس زنی استرانو ، با گیجی زمزمه کرد :
- نمیدونم ... شاید مهره ی مار دارم که انقدر همه بهم جذب میشن ... نکنه طلسم شدم ؟

یونگی بدون اینکه از جا بلند بشه ، پا روی پا انداخت و با سرخوشی گفت :
- طلسم ؟! اریدیکولو ... تو یه اغواگر لعنتی هستی منظورت چیه فابیو؟! تو خودت افسونگری نیاز به طلسم نداری !

اریدیکولو یا è ridicolo یه معنای " مسخرست " در ایتالیایی

( همان زمان )

اتاق تهیونگ

جونگکوک دستش رو روی پیشونی تهیونگ گذاشت و درحالی که دارو های روی تخت رو مرتب می‌کرد گفت :
~ خوبه ... تب نداری ... چیزی لازم داری برات بیارم ؟!

تهیونگ خواست جواب بده که همون لحظه صدای در اتاق اومد و ویلیام توی چارچوب در ظاهر شد

× جناب جئون

~ چیشده

مثل اینکه برای آقای کیم ایمیل فرستاده شده که چون ما همه ی حساب هاشونو از دسترس خرج کردیم به گوشی خودشون نرسیده ولی افراد ما دریافتش کردن و من براتون آوردمش

جونگکوک نگاه پرسشی به تهیونگ که با گیجی به ویلیام خیره بود انداخت و گفت :
~ از طرف کیه

× یکیش از طرف وزارت فرهنگ ، ورزشی و جهانگردی کره ی جنوبیه و دیگری ...

نیم نگاهی به تبلت توی دستش انداخت و با جدیدت لب زد :
× دیگری از طرف کمیته ی بین المللی المپیکه !

جونگکوک نگاه گیجی به تهیونگ انداخت و گفت :
~ برای چی باید برات ایمیل بفرستن ؟!
تهیونگ شتاب زده توی جاش نشست و گفت :
○ برای مسابقات ... او ... المپیک کیه ؟!

قبل اینکه جونگکوک چیزی بگه ویلیام با اخمی که نشان از تمرکزش میداد به صفحه ی تبلت خیره شد و گفت :
× طبق چیزی که اینجا اومده حدود یک ماه دیگه ... و کمیته المپیک به طور مستقیم ازتون دعوت کردن که توی مسابقات باله ی امسال المپیک شرکت کنید *و وزارت ورزش کره هم احتمالا خبر رو شنیده و حالا بهتون ایمیل داده که به عنوان نماینده ی کره جنوبی توی مسابقات باشید و برای تمرین های قبل المپیک به کره برگردید ... لطفا فکر کنید و بهمون بگید که جواب ایمیل ها رو چی بدیم

و بعد از خم کردن سرش ، بی هیچ حرف دیگه ای از اتاق تقریبا بزرگی که درحال حاضر برای تهیونگ بود بیرون رفت .

جونگکوک به تهیونگ نگاه کرد و گفت :
~ نمیدونستم انقدر کارت خوبه که برای المپیک دعوتت کنن

تهیونگ با حالت خود پسندی نشست و سرش رو طبق عادت به دو طرف تکون داد و گفت :
○ جونگکوک شی چی فکر کردید ؟! .. پس فکر کردید الکی المپیک توی بهترین سالن باله ی ایتالیا ، تدریس میکنم ؟!

جونگکوک تکخندی به حالت جدی که از پسر مقابلش میدید گفت
~ استدعا میکنم قربان ... شکا برای ما ثابت شده اید

هردو به شوخی کوتاهشون خندیدن و بعد در سکوت به همدیگه خیره شدن که جونگکوک به حرف اومد و گفت :
~ حالا میخوای شرکت کنی ؟!

تهیونگ مشتاقانه سر تکون داد و گفت :

○ توی تمام سال های هنری ورزش ... فقط هر چهار سال این ... تورنومنت برگزار میشه ... میخوام ... میخوام که به همه نشون بدم ... که ... که اوتیسم نمیتونه ما رو ... از زندگی کردن و موفق شدن محروم کنه !

جونگکوک سر تکون داد و بعد با یادآوری چیزی ، با لحنی مردد گفت :
~ اما گفته بودن باید به کره بری ... اینهمه جابجایی از اینجا به کره ... بعد به کشوری که المپیک برگزار میشه ...

تهینگ با یادآوری این موضوع کمی بادش خوابیده بود لبخند محوی زد و گفت :
○ مجبورم ... سالن قوی سیاه توی این ... این تایمی که من نیستم یک مربیه دیگه گرفته برای ۵ ماه ... پس ... پس نمیتونم اونجا تمرین کنم ... تنها سالن مناسبی که میتونم توش راحت باشم و خصوصی تمرین کنم همون کره ی جنوبیه

مرد بزرگتر با درک این مسئله که شرکت در مسابقات برای پسر اوتیسمی روبروش به شدت حیاتیه سر تکون داد و با ایده ای که به ذهنش رسید با لحن امیدوار تری از قبل گفت :
~ فعلا کاری نکن تا من برم پایین ، با استرانو یه کاری دارم ... بعد میام دربارش صحبت کنیم و بعد به ویلیام بگیم جوابت رو ایمیل کنه !

تهیونگ نگاه کنجکاوش رو به مرد روبروش دوخت و زمزمه کرد :
○ باشه

• در واقع المپیک اصلا رشته ی باله رو نداره و این فقط تخیل منه !



( چند دقیقه بعد )

دفتر کار استرانو

یونگی به جونگکوک که روی صندلی میز کارش نشسته بود خیره شد و گفت :
~ چیزی شده ؟!

- جنازه ی سوخته ی عمارتت همچنان مونده و هیچ دستوری دربارش ندادی ... نمیخوای ترمیمش کنی ؟!

جونگکوک با صدایی که سعی می‌کرد محکم باشه گفت :
~ هیونگ من ... نمیخواستی اینجا بمونم بهم میگفتی ... سعی میکنم تا فردا یک هتل خوب پیدا کنم تا زمانی که عمارت ...

یونگی حرفش و قطع کرد و با لحن خنثی گفت :
- بیا اینجا

جونگکوک گیج بعش نگاه کرد که مرد دوباره با دستش اشاره کرد و جدی تر از قبل گفت :
- بیا اینجا !

مرد کوچکتر جلو رفت که استرانو گفت :
- خم شو

جونگکوک با فاصله ی تقریبا کمی توی صورت استرانو خم شد و نخواست سوالی بپرسه که همون لحظه استرانو گوشش رو گرفت و جوری پیچ داد که آخ پسر کوچکتر به هوا رفت

~ آی آی هیونگ ... هیونگ گوشم !

- تو احمقی چیزی هستی پسر ؟ ... وقتی میگن عمارت فاکیتو چیکار کنی دقیقا منظورم اینه که میخوای ... عمارت ... لعنت شدتو ... چیکار کنی ... کجای حرف من از اضافه بودن تو توی این عمارت بود ؟!

~ ای ... باشه ببخشید هیونگ فاک ...

یونگی بالاخره گوش پسر رو ول کرد که جونگکوک همونطور که گوشش رو که حالا قرمز شده بود رو مالش میداد گفت :
~ چرا انقدر خشن برخورد میکنی خب ؟!

- خیر سرت مافیایی ... فقط گوشت رو پیچوندم ... این خشنه؟!

~ حالا هرچی ... عه !

یونگی طبق عادتی که از جیمین گرفته بود چشم چرخوند و گفت
- یه فکری برای عمارت سوخته بکن و تا هر وقت که خواستی اینجا بمون ... در هر صورت میدونی که برای یک مافیای ایتالیایی خانواده حرف اول و میزنه ...

جونگکوک لبخندی زد و گفت :
~ پس حالا خانواده ایم ؟!

- خانواده بودیم !

~ ولی تو قبلا میگفتی نباید جلوی بقیه‌ی هیونگ صدات کنم !

استرانو حرصی لب زد :
- هنوزم میگم ... اینکه بفهمن برادر منی اول از همه به ضرر خودت تموم میشه

پسر کوچکتر سری به حالت تفهیم تکون داد که استرانو ادامه داد
- و درباره ی اون پسر ...

جونگکوک وسط حرفش پرید و گفت :
~ اتفاقا اومده بودم تا در همین باره باهات حرف بزنم

یونگی نیم نگاهی بهش انداخت و گفت :
- می‌شنوم

~ ماه دیگه به مسابقات باله ی المپیک دعوت شده تا به عنوان نماینده کره ی جنوبی برقصه

- خب !

~ اگر بخواد تمرین کنه باید ررگرده کره چون بخاطر ما و مافیای کره ی شمالی به مدت ۵ ماه نمیدونه به سالنی که اینجا توش کار می‌کرد بره و جاهای دیگه ام سالن خصوصی بعش نمیدن

- اصل ماجرا رو بگو

جونگکوک کمی مکث کرد و مردد گفت :
~ میخوام درخواست کنم یکی از اتاقای عمارت رو سالن رقص کنیم

یونگی آبرویی بالا انداخت و گفت :
- امر دیگه ؟! ... به چه دلیل باید عمارتم و خراب کنم

جونگکوک نالید :

~ هیونگ چرا بزرگش میکنی ؟! ... یک اتاقه دیگه ... بخاطر اوتیسمش نمی تونه تایم طولانی مدتی تو رفت و آمد باشه و به کره بره

- خب که چی ؟! ... اصلا حالا که مافیای کره ی شمالی داستانش تموم شد ... چرا ولش نمیکنی بره ؟ ... دیگه خطری جونش رپ تهدید نمیکنه !

~ بخاطر ما تو این وضعیت و ... و ... نمیتونم ... احساس میکنم وقتی بهش کمک میکنم یا وقتی بهش نگاه میکنم نگاه ذوق زده ی آریانا رو میبینم

یونگی آهی کشید و گفت :
- جونگکوک تو نمیتونی بخاطر ...

جونگکوک وسط حرفش پرید و گفت :
~ میدونم ... ولی فقط ... فقط دخترم کنارش خیلی خوشحال بود ... لطفا

یونگی چشمی چرخوند و گفت :
- چی به من میرسه ؟!

جونگکوک کمی فکر کرد و با ایده ای که به ذهنش رسید با نیشخند گفت :
~ بهش میگم به جیمین باله یاد بده تا دوست پسرت بتونه برات برقصه!

استرانو حالا که بحث براش جالب شده بود پوزخندی زد و درحالی که روی میز خم میشد گفت :
- تو الان داری با جیمین به من باج میدی ؟!

جونگکوک شونه ای بالا انداخت و گفت:
~ حالا حالا ... کیه که ندونه فابیو مو طلاییت چطور با هر حرکتش کیش و ماتت میکنه ؟!

یونگی قهقه ای زد و گفت :
- کیش و مات ؟! تو بازی که خودم گردانندشم؟!

اما قبل اینکه جونگکوک فرصت پاسخگویی داشته باشه در اتاق زده شد و فابیویی که حالا موهاش مثل پشمک صورتی روی سرش خودنمایی میکردن وارد شد
و البته که یونگی خشک شده بهش خیر بود متوجه شد که واقعا به دست جیمین کیش و مات شده!

لورنزو | LorenzoOù les histoires vivent. Découvrez maintenant