یهو از خواب پریدم،منضور این خوابا چیه؟؟اون پسره کیه؟
از رو تخت بلند شدم،به ساعت نگاه کردم اوه اونا تا یه ساعت دیگه میان،رفتم حموم و یه بلیز و شلوار مشکی پوشیدم و موهامو بالای سرم بستم،
یهو تلفن زنگ زد،حتما اسکاته!!
تلفنو برداشتم،
"اسکارلت جانسون!!" با تعجب گفتم"بله خودم هستم"
"باید همدگیرو ببینیم"
"شما؟؟"
"فردا تو رستوران..."اینو گفتو تلفنو قطع کرد،
با تعجب تلفنو سر جاش گذاشتم،آخه اون کی بود؟؟
با صدای زنگ در از فکر اومدم بیرون،درو باز کردم یکی از نگهبانا بود،
"خانوم؟؟چند تا پسر با شما کار دارن"
"بگو بیان داخل"اینو گفتمو رفتم داخل خونه ولی درو باز گذاشتم
سر صدا باعث شد دوباره برم طرف در،
سعی کردم لبخند بزنم،با همشون دست دادم و اسکاتو بغل کردم
"واو،اینجا خیلی باحاله"همون پسر مو بلونده که فکر کنم اسمش نایل بود گفت،
"مرسی"اینو گفتمو گفتم که بشینن،
رفتم که غذا رو آماده کنم ولی همش سنگینیه نگاه یکیو رو خودم حس میکردم،و این باعث میشد خجالت بکشم
رفتم تو آشپزخونه،
"وای،اینجارو نگاه کن،"صدای یکی باعث شد برگردم،
با تعجب به نایل نگاه کردم و گفتم"اینجا چیکار میکنی؟؟"
"همینطوری اومدم،که این بهشتو پیدا کردم،"اومد داخل آشپزخونه و کلی فضولی کرد تو آشپزخونه،و این باعث میشد خندم بگیره،
درحالی که میگشت چیزای خنده داریم میگفت،اون خیلی بامزس!!
"میتونی کمکم کنی؟؟"اینو گفتمو نایل اومد طرفم و غذا هارو برد بیرون
منم بقیه غذا هارون بردن.
همه نشستیم پشت میز،
"اوه یچیزی یادم رفت،"اینو گفتمو رفتم داخل آشپزخونه که ظرف سالادو بیارم،
که تلفن زنگ زد،داشتم میرفتم سمتش که اسکات گفت"من برمیدارم،"
گفتم باشه!!
صدای اسکاتو میشنیدم"بله بفرمایید"
"چییییییی؟؟"اسکات داد زد و باعث شد که همه برگردیم طرفش،
"لعنتی تو کی هستی؟؟"
دویدم سمت اسکاتو تلفنو بزور ازش گرفتم،"بله؟؟"
"ویکتوریا رو من کشتم"
با تعجب گفتم"تو کی هستی؟؟" بعد داد زدم،"بگو کی هستی؟؟"
"اسکاتم میکشم" و تلفن قطع شد،
تلفن از دستم افتاد و نزدیک بیافتم رو زمین که یکی منو گرفت،سرمو برگردوندم،اون هری بود،
سریع ازش جدا شدمو اسکاتو بغل کردم...
_____________________________________________________________________________________
سلام،!!
این قسمت خیلی مهمه!!
نظرتون دربارش چی بود؟؟
لایک و کامنت یادتون نره،
مرسییییییی
VOCÊ ESTÁ LENDO
numb life//B1
Diversosمن دختری،با احساس و خندون و مهربان بودم ولی منو شکستن،از عزیزترینهام گرفته تا کسایی که حتی نمیشناختم. ولی میگن که فردا بهتر خواهد شد، یعنی فردایی هم وجود داره؟
