part 4

622 93 4
                                    

"خب من دیگه برم،فردا بهش سر میزنم،بزارید استراحت کنه"
"مرسی پسرم.خیلی زحمت کشیدی"
"خواهش میکنم،ولی میتونم اسم ایشونو بدونم؟؟"
"بله قطعا اسمشون، اسکارلته ولی خب ما معمولا خانوم صدلشون میزنیم"
سرمو تکون دادم و خدافظی کردمو از خونه رفتم بیرون
داستان از نگاه اسکارلت
چشامو آروم باز کردم،اولش چیزایی که میدیدم تار بود ولی بعد درست شد
سرمو به اطراف بردم،همه چیزو یادم میاد
فقط قیافه کسی که آخرین لحظه اومد تو اتاقمو دقیق یادم نمیاد
آروم پاشدم، و رفتم بیرون از اتاقم
خانوم مارتا داشت صبحانه درست میکرد
رفتم طرفش اون با دیدنم با نگرانی پرسید"خانوم حالتون خوبه؟"
"آره فقط سرم درد میکنه!"
"ببخشید شما چیزی از دیشب یادتون میاد"
"آره!!یه چیزایی یادمه،میگم صدمه که ندیدی؟"
"نه"
"خیلی خب،میشه بپرسم دیشب کی به من کمک کرد"
"یه پسر جوون بود،من نگران بودم اونم اومد و کمکم کرد"
سرمو تکون دادم
"خانوم مارتا،یه لحظه کارتو ول کن میخوام باهات صحبت کنم"
"چشم،"اینو گفتو نشست رو به روم
"تو سال ها پیش من کار کردی،تو مثل مامانم میمونی،مرسی از تمام زحماتت ولی دیگه باید بری،من هر چقدر بخوای بهت پول میدم،باید از اینجا بری،ممکنه من بهت صدمه بزنم.تو دیگه نباید اینجا بمونی"
"خانووم؟؟"
"لطفا چیزی نگو،فقط هر چی سریع تر از اینجا برو"اینو گفتمو از آشپزخونه رفتم بیرون
،دو سه روز از خونه بیرون نرفتم،خانوم مارتا هم رفت،کلی هم گریه کرد.
صدای زنگ خونرو شنیدم،اول تعجب کردم ولی بعدش فکر کردم که شاید خانوم مارتا باشه،با بیحوصلگی رفتم سمت در و اونو باز کردم،
"سلام"
این همون پسره بود تو دلم تعجب کرده بودم ولی اصلا رو صورتم نشون ندادم
"سلام،شما اینجا چیکار میکنید؟؟"
"تو میتونی منو اسکات صدا بزنی!!"
"شما اینجا چیکار میکنید؟؟"دوباره با همون بی احساسی گفتمو بهش نگاه کردم
"میخواستم ببینم حالت خوبه؟؟"
"متوجه نمیشم!!"چشامو ریز کردمو بهش نگاه کردم
"سه شب پیش، شما..."
دستمو بردم جلو صورتشو بهش گفتم که بس کنه،
وای خدا اون از کجا میدونه؟؟نکنه اون پسره که کمکم کرد این بود؟
"حالت خوبه؟؟"
"ت..تو اون شب کمکم کردی؟؟نه؟"
"ام،آره"
برگشتم به حالت معمولیم و گفتم
"ممنون بخاطر اینکه کمکم کردی،منم حالم خوبه"
نذاشتم حرف دیگه ای بزنه و درو محکم بستم، و همونجا نشستم رو زمین
"چشای اون منو یاد یکی میندازه!!نه اون نمیتونه!!نه!"
................................................................................................................................سلام،
تو رو خدا لایک کنید
بخدا سخت نیست،هیچ چیزیتونم نمیشه،بخدا انگشتتون درد نمیگیره!!
لطفا لایک کنید
اگر هم کلا از داستانم بدتون اومد کامنت بذارید که از داستانت متنفرم!
مرسیD:

numb life//B1Where stories live. Discover now