داستان از نگاه هری
به پیشنهاد نایل تصمیم گرفتیم بریم پیش اسکات،همه سوار ماشین شدیم و لیام پشت فرمون نشست،
وقتی رسیدیم همه پیاده شدن جز لیام ازش پرسیدم"چرا پیاده نمیشی؟؟"
"بزار به اسکات زنگ بزنم بگم که دم خونشیم،یهو شک نشه!"
یهو نایل داد زد"بیاین اسکاتو سورپرایز کنیم"
همه قبول کردیم وقتی برگشتم سمت خونه اسکات، یکیو دیدم که جلوی در خونش نشسته بود داد زدم"هی بچه ها؟؟اون کیه؟"
اینو گفتمو رفتم سمت دختره و دستمو رو شونش گذاشتم و رو به روش وایسادم ولی یهو رو دستم بیهوش شد،
داد زدم"این بیهوش شد!"
زین دوید طرفم،و به دختره نگاه کرد،دقت که کردم دیدم همون دخترس که شبیه ویکیه!!
قبل از اینکه بتونم کاری کنم زین بغلش کرد و به من گفت"هری در بزن"
سرمو تکون دادمو محکم در زدم
لوکاس از پشت داد زد"نمیخوای ول کنی نه؟؟حالا که اینطوری شد به پلیس زنگ میزنم"
با تعجب به زین نگاه کردم زین آروم گفت"این چی میگه؟؟"
شونمو انداختم بالا و داد زدم"لوکاس منم هری، درو باز کن"
صدای پاهاش میومد،سریع درو باز کردو با تعجب اول به دختره بعد به ما نگاه کرد.
"شما ها اینجا چیکار میکنین؟؟؟"
"اومده بودیم سورپرایزت کنیم دیدیم این دختره جلو خونته،بعد یهو غش کرد"
یهو صورت اسکات نگران شد،دختررو از دست زین گرفت و بردش داخل خونه
"چه خبره؟؟"لیام با تعجب پرسیدو منم گفتم"نمیدونم...
_____________________________________________________________________________________
سلام به همگی!!
لایکا خیلی کمه،اینطوری مجبور میشم داستانو پاک کنم!
بخدا سخت نیست،لایک کنید بی زحمت.
اونایی که همیشه لایک میکنن،عشقن واقعا ازشون ممنونم
نظرم یادتون نره
به داستان جدیدم هم سر بزنید
مرسییییی
CZYTASZ
numb life//B1
Losoweمن دختری،با احساس و خندون و مهربان بودم ولی منو شکستن،از عزیزترینهام گرفته تا کسایی که حتی نمیشناختم. ولی میگن که فردا بهتر خواهد شد، یعنی فردایی هم وجود داره؟