اسکاتو لیامم اومدن و نایل تمام غذا ها رو صاف کرد انگار اصلا غذایی نبوده
یکم حرف زدیمو تلویزیون نگاه کردیم
ولی چیزی که متوجه شدم این بود که اسکات خیلی آروم شده و ناراحته،
فکر کنم همش برای ویکی باشه!
قرار شد شب همونجا بمونیم،البته به لطف زین چون همونجا خوابش برد و دیگه بیدار شدنش،کار حضرت فیل بود
"من یه لحظه میرم بیرون"اسکات اینو گفتو از خونه رفت بیرون
با تعجب نگاش کردم
"این کجا رفت؟؟"لویی پرسیدو با تعجب به من نگاه کرد
"نمیدونم میرم دنبالش"اینو گفتمو ژاکتمو برداشتمو رفتم بیرون
وقتی رفتم بیرون چشام اندازه کاسه شد،
اون به یه درخته تکیه داده بودو داشت سیگار میکشید،باورم نمیشه کسی که حتی به سیگار نگاهم نمیکرد الان داره به سیگار پکهای قوی میزنه
سریع رفتم طرفش سیگارو از دستش درآوردمو زیر پام له کردم
و داد زدم"تو دیوونه شدی؟؟تو نمیتونی اینکارو با خودت بکنی!
بنظرت الان ویکی خوشحاله؟؟ اونم دوست داره که تو زندگیتو بکنی!!
اون مجبور بود!!مجبور بود خودکشی کنه،تو نباید خودتو نابود کنی!!"دیگه کم کم صدام آروم شد،اون درحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود به من نگاه کرد و دوباره سرشو گرفت پایین،
کنارش نشستم،
"پسر تو باید با این موضوع کنار بیای!اگه نتونی کنار بیای نمیتونی راحت زندگی کنی!"
"من بدون ویکی،هیچ وقت زندگیم به حالت اول برنمیگرده!هیچ وقت"
"این حرفو نزن،اونم دوست نداره که تو اینجوری باشی!اون میخواد تو شاد باشی،اون دوست داره تو اسکات سابق بشی،ما هم دوست داریم"
یه اشک از چشماش افتاد،فقط یه مرد میتونه حال یه مردو درک کنه!!
منم کاملا میتونم حال اسکاتو درک کنم،
دیگه چیزی نگفتم،و به درخت تکیه دادم
به خونه ای که لویی گفته بود نگاه کردم،واقعا بزرگه!!
ازش پرسیدم"کی اینجا زندگی میکنه؟؟"
ولی بعدش سریع فهمیدم اسکات الان تو چه حالیه بخاطر همین گفتم"ببخشید"
ولی اسکات یه نیشخند زد و گفت"یه دختره اینجا زندگی میکنه!"
"فقط یه نفر اینجا زندگی میکنه؟؟"با تعجب پرسیدم و اسکات جواب داد"آره ولی فک کنم خدمتکارم داره!"
"آها!!"
یکم گذشت که اسکات گفت"اون خیلی عجیبه!!"
"کی؟؟"
"همون دختره که اینجا زندگی میکنه!"
"چرا؟؟"
"هیچی بیخیال،بیا بریم خونه!"
میخواستم بدونم چرا میگه دختره عجیبه ولی چون حالش بد بود نپرسیدمو باهاش به داخل خونه رفتم.
................................................................................................................................
سلام به همگی،
لطفا لایک کنید و کامنت بزارید
تو رو خدا
مرسی
ESTÁS LEYENDO
numb life//B1
De Todoمن دختری،با احساس و خندون و مهربان بودم ولی منو شکستن،از عزیزترینهام گرفته تا کسایی که حتی نمیشناختم. ولی میگن که فردا بهتر خواهد شد، یعنی فردایی هم وجود داره؟