"سلام من الکسم"
"منم اسکارلتم" نیشخند زد و گفت"خوشبختم،"،با تعجب نگاش کردم،هری اشاره کرد بریم به یه طرف دیگه سالن،
هری،دوتا لیوان با خودش آورد میخوایت بده من بعد ایستاد و گفت"میخوری دیگه؟"
سرمو تکون دادمو لیوانو ازش گرفتم،یکم ازش خوردم و با لبخند به هری نگاه کردم،به گرمایی که تو دلم احشاش کردم دقت نکردم،
دیگه داشت حوصلم سر میرفت،نه من نه هری نمیدونستیم باید چی بگیم،
"هی هری؟دیلان اومده،!"نایل داد زد و هری یه لبخند کوچیک زد و گفت"بیا میخوام دوستمو بهت معرفی کنم"منم قبول کردم و داشتیم میرفتیم که شنیدم اون دختره الکس داره به زین یگفت"زین،من باید برم..."
دور شدیم بخاطر همین چیزی نشنیدم،
رسیدیم به یه پسره،قدش از هری کوتاه تر بود و چشای آبیه بدجنسی داشت،هریو بغل کرد و با نیشخند با من دست داد،صورت ترسناکی داشت،
یه لبخند کوچیک زدمو با ازشون دور شدم،اوه اون چرا انقد رو من تاثیر گذاشت اون خیلی صورته بدجنسی داره و انگار منو میشناسه!
رفتم تو بالکن و جلوی نرده ایستادم،یه نفس عمیق کشیدم و به رو به روم خیره شدم،
"هی تو کجا بودی؟"
صدای هریو که شنیدم برگشتم و گفت"یکم اومدم اینجا هوا بخورم"
سرشو تکون داد و اومد کنار من ایستاد،
یه دختره اومد اونجا و یه سینی که توش پر لیوان بود آورد جلومون هری دوتا برداشت و دختره با لبخند گرمش از اونجا رفت،یکیشو داد به من، من تقریبا تا نصفش خودم،
"هی دختر آروم تر"
آروم خندیدم،هری موهامو که رو صورتم ریخته بودو گذاشت پشت گوشم(به من چیزی نگیدا!خو چیکار کنم معمولا همین کارو میکنن^_^)
صورتمو خم کردم و با لبخند کوچیکی نگاش کردم،
"میدونم تو تو زندگیت مشکلات زیادی داشتی،ولی من قول میدم که همیشه پیشت بمونم،حتی اگه تو منو نخوای"
هری اینو گفتو تو چشمام
نگاه کرد،ضربانم داره کم کم میره بالا و میترسم دیگه نتونم خودمو کنترل کنم،D:
لیوانمو برداشتمو تا تهش خوردم،هری با تعجب به من نگاه کرد،فکر نمیکرد بعد از این همه حرف رمانتیک بخوام اینطوری کنم،
داخل بدنم یه سوزشی احساس کردم،من واقعا به این آرامش نیاز داشتم من واقعا کنار هری احساس آرامش میکنم،
"اوه،هری دیگه اینو نگو،من همیشه تو رو میخواستم(^_^)"
د.ا.ن هری
"اوه،هری دیگه اینو نگو،من همیشه تو رو میخواستم"
اینو گفتو محکم یقمو گرفتو لبشو گذاشت رو لبم،اون کاملا مسته،اون فقط دوتا لیوان خورد،:|
ولی منم دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم،دستمو کشیدم دور کمرش،
یکم خودشو کشید بالا و دستشو گذاشت رو صورتم،
دهنشو باز کردو منم لبشو به گاز کوچیک گرفتمو زبونمو کردم داخل دهنش،
یه آه کشیدو از من جدا شد،دوتامون نفس نفس میزدیم(آخی کوه کندین:|)
معلوم بود که اسکارلت خجالت کشیده،یه لبخند کوچیک زدمو سرشو گذاشتم رو سینم و دستمو دور کمرش حلقه کردم،
د.ا.ن اسکارلت
اوه من تا حالا اینکارو نکرده بودم،من مشکلی که دارم اینه که خیلی زود مست میشم ولی خیلی زود از سرم میپره،ولی ما تاحالا همو اینطوری نبوسیده بودیم،این یه حس جدید بود
"منو میرسونی خونه؟"اینو گفتمو هری با تعجب گفت"الان؟"
"آره میخوام برم خونه"
سرشو تکون دادو با هم رفتیم داخل خونه...
________________________________________________________________________________________________
سلام به همگی،:)))))))
باید بگم که این کتاب تموم شد،
امیدوارم که خوشتون اومده باشه،:)))))))
من همیشه عاشق پایانای بازم،خخخخ
شوخی کردم،درسته که این کتاب تموم شد ولی کتاب دومش که هست،D:
تو قسمت بعدی دربارش توضیح میدم،
لطفا این قسمت آخر کتابو اولو،بلایکین دیگه،لطفا!
کامنتم بزارید،
مرسیییییییی،عشقولیا!

STAI LEGGENDO
numb life//B1
Casualeمن دختری،با احساس و خندون و مهربان بودم ولی منو شکستن،از عزیزترینهام گرفته تا کسایی که حتی نمیشناختم. ولی میگن که فردا بهتر خواهد شد، یعنی فردایی هم وجود داره؟