part 34

343 64 3
                                    

"خانم اسکارلت جانسون؟؟"برگشتمو گفتم"بله؟؟"
"شما کسیو به اسم،اشلی هیل میشناسید؟"
با تعجب گفتم"امم،آره اون اون خب مادرمه!"
"باید با ما بیاین،مادر شما تحت تعقیبه!"
دستمو داشت دستبند میزد،هری با تعجب داشت به من نگاه میکرد،
"منظورت چیه؟؟مامانم ده ساله که مرده!یعنی چی که تحت تعقیبه؟...
"نمیتونم چیزی بگم،شما امشبو پیش ما میمونید،"
"آخه برای چی؟؟به چه جرمی؟هری؟؟؟"با تعجب به هری نگاه کردم،با غم بهم نگاه کرد و گفت"چیکار کردی اسکارلت؟"
"تو دیوونه شدی؟"با تعجب به هری نگاه کردم،
"نه اسکارلت،اونا تو رو بی دلیل نمیبرن بازداشگاه،بگو چیکار کردی؟"
پلیسه منو کشید،با نفرت به هری نگاه کردم و داد زدم"ازت متنفرم،حتی سعی نکردی بخاطر اسکات منو نجات بدی!"
با ناراحتی نگام کرد،
منو بردن تو اتاق کوچیک و جلوش میله بود،پاهام میلرزید،
سرم به شدت درد میکرد،محکم سرمو تو دستم نگه داشتم،تمام بدنم میلرزید،
"از همتون متنفرم،از همتون"داشتم آروم میگفتم،با عصبانیت،دویدم سمت میله ها و محکم میکوبیدم بهشون،
"فاک یو اشلی هیل،فاک یو،"میله هارو ول کردم،اصلا هیچ کدوم از حرکاتم دست خودم نبود،دستامو محکم رو صورتم کشیدم و شروع کردم به جیغ زدن،
داستان از نگاه هری،
داشتم نابود میشدم،اون گفت که از من متنفره!،من تقریبا داشتم بهش نزدیک میشدم،"فاک یو!"به خودم گفتم و داشتم میرفتم بیرون که ببینم چیکار میتونم بکنم،که صدای جیغ و داد اومد،اوه اون اسکارلته!سریع دویدم سمت اتاقی که اونو برده بودن، که پلیسا جلومو گرفتن،
"بزارید برم،بزارید برم عوضیا"داد زدم،
"اینجا چه خبره؟"پلیسه گفت و اومد سمتم،"بزارید ببینمش اون بهش جنون دست داده
من میتونم کمکش کنم،"
"شما کی هستید"
"دوستشم،"
اگه نتونستی کاری کنی،میندازمت بیرون،حالا برو داخل"اینو گفتو منم رفتم تو،
با دیدن من،دوید طرفم،ولی میله ها اجازه نمیدادن که به من برسه،
رفتم جلو تر،و گفتم"اسکارلت آروم باش،تو رو خدا،بخاطر من بخاطر اسکات"
"از همتون متنفرم"داد زد،رفتم جلوی نرده ها،اون رو زمین نشسته بود منم جلوش زانو زدم،
با عصبانیت نگام کرد و سعی کرد بیاد جلو،که قبل از اینکه کاری بتونه بکنه،لبمو گذاشتم رو لبش...
_____________________________________________________________________________________
سلام به همگی،
خب این قسمت چطور بود،
میدونم هنوز گیجید،یا حتی گیج تر هم شدید،
ولی قول میدم به زودی زودی،همه چی مشخص میشه،
لایک و کامنت یادتون نره،
نمیخواستم بگم ولی تا به 20 تا لایک نرسه نمیذارم،ببخشید
مرسسییییی از همایتتون

numb life//B1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang