part 7

495 98 6
                                    

داستان از نگاه اسکارلت
چراغا خاموش بود و سکوت خیلی بدی خونه رو گرفته بود،کنار مبل نشسته بودمو پاهامو تو شکمم جمع کردم و سرمو رو زانوهام گذاشتم،
اشک آروم از چشمام میومد،از نظر همه من بی احساسم ولی اونا هیچی نمیدونن،اونا نمیدونن من چی کشیدم،
هیچ کس منو نمیفهمه!!
انقد خونه ساکت بود که هر صدایی از بیرون شنیده میشد،
یکی داد میزد"تو نمیتونی خودتو نابود کنی!"
ولی صداش دقیق نمیومد،
میخواستم برم ببینم چه خبره ولی حوصله نداشتم،بخاطر همین, حرکتی نکردم
"مامان؟؟"
"بله عزیزم؟؟"
"چرا گریه میکنی؟؟؟"
"هیچی گلم،"
"اون عکس چیه؟"اینو گفتمو به عکس توی دستش نگاه کردم
"این شبیه کیه؟؟"اینو گفت و به دختری که تو عکس بود اشاره کرد
"نمیدونم ولی یکم شبیه توءه"
"بیا اینو بگیر،قول بده هیچ وقت این عکسو گم نکنی،باشه؟؟"
عکسو تو دستم گذاشت و اینو پرسید
"قول میدم،قول میدم،قول...
یهو از خواب پریدم،صبح شده بود
دستمو رو سرم گذاشتم،چرا این خوابا منو ول نمیکنن؟؟
خسته شدم،خسته!!
اون عکس؟؟ همونیه که تو خواب دیده بودم!!
وای خدا نمیدونم چیکار کنم،
سریع از رو زمین بلند شدمو،رفتم داخل حموم،
لباسامو درآوردمو رفتم توی وان،
فک کنم یک ساعت کامل تو وان بودم بعد اومدم بیرون و لباسامو پوشیدمو رفتم تو آشپزخونه،یکم کیک خوردمو از خونه رفتم بیرون،
دو روز دیگه نگهبانا میان!
داشتم از حیاط خونه میرفتم بیرون که صداهای که از خونه رو به رو یی میومد توجهمو جلب کرد،صدای خنده و داد و بیداد میومد،
آخی دلم برای خندیدن تنگ شده!
برای شاد بودن، برای...
از حیاط رفتم بیرون و در اصلیو قفل کردم و بی اختیار به سمت خونه رو به رویی قدم برداشتم، بعدش پشیمون شدم،اصلا به من چه؟؟ داشتم راهمو کج میکردم که در خونه باز شد و یه پسره افتاد بیرون،با تعجب نگاش کردم
اون داد زد"حالا چرا منو میندازی بیرون"
"چون خونمو داغون کردی!!چه وعضشه؟؟"اینو همون پسره که تو پارک دیده بودم با خنده گفت،اوه خدای من اون خونش اینجاس؟؟
سریع از حالت متعجب دراومدم و خیلی معمولی بهش نگاه کردم اونم تا منو دید تعجب کرد،
اون پسره که پشتش به من بود هنوز متوجه من نشده بود که با دیدن اون پسره به طرف من برگشتم،یه نگاه بهش کردم اون موهاش فر بود،قیافشم بامزه بود، وای خدا من چرا دارم اینارو میگم؟؟
سریع و بدون توجه ازشون دور شدم
داستان از نگاه هری
بعد از بهم ریختن خونه اسکات،اون به شوخی منو از خونش انداخت بیرون
داشتیم میخندیدیم که چشای لوکاس به یه جا قفل شد،سریع برگشتم
اوه خدای من......!! اون چقد شبیه ویکتوریاس!!
................................................................................................................................
سلام به همگی!!
این خوابایی که دختره میبینه خیلی مهمه با دقت بخونیدش!!
یه سوال؟؟دکتر به شما گفته که لایک نکنید براتون ضرر داره؟؟قضیه چیه؟؟؟انقدر سخته لایک کردن؟
کلا شوخی بود ولی،تو رو خدا لایک کنید چیزی ازتون کم نمیشه
مرسی

numb life//B1Where stories live. Discover now