part 35

347 68 4
                                    

داستان از نگاه اسکارلت،
با تنفر به هری نگاه کردم،و داد زدم که از همتون متنفرم و رو زمین افتادم،هری اومد نزدیک تر و پشت میله رو زانوهاش نشست،حرکاتم دست خودم نبود بی اختیار با عصبانیت به سمتش رفتم که از پشت میله ها،لبشو گذاشت رو لبم،
نفس عمیق میکشیدم و با تعجب به هری که لبش رو لبم بود نگاه میکردم،
ازم جدا شد،
من هنوز تو بهت بودم،از رو زمین بلند شد و نیشخند زد و گفت،"نگران نباش من میدونم تو بیگناهی،تو رو از اینجا میارم بیرون!"اینو گفتو برگشت سمت در و از اتاق رفت بیرون،
رو زانو هام نشسته بودم،که از رو زانوهام افتادم پایین و رو زمین نشستم،
تا بحال همچین حسی نداشتم،یه حس آرامش،
تقریبا لبخند زدم و دستمو رو لبم کشیدم،نمیخوام این حس تموم شه!
صبح که از خواب بلند شدم،دو تا پلیس اومدن و منو بردن داخل یه اتاق،
"سلام!"یه خانومی خیلی جدی اینو گفتو اومد رو به رو من نشست،
"س..سلام"
"ببینم گفته بودی،که اشلی هیل مادرته؟؟"
"بله!"
"الان کجاس؟"
"مرد!ده سال پیش"
"مطمءنی؟؟"
با عصبانیت از رو صندلی بلند شدمو گفتم"یعنی چی؟؟منظورتون از این سوالا چیه؟؟مامانم جلو چشمم خودکشی کرد،جلو چشمم،پس چرا نباید مطمءن باشم؟اصلا شما باهاش چیکار دارید؟؟"
"یعنی تو میگی که چیزی نمیدونی؟؟"زنه با تعجب بهم نگاه کرد،رو صندلی
نشستم و چشمامو ریز کردم"منظورت چیه؟؟من چیو نمیدونم"
"مافیا،باند مواد مخدر،دوید جکسون!"
"چی؟؟"
"تو دیوید جکسونو نمیشناسی؟؟"
"اون کیه؟؟"
"رءیس باندی که مامانت توش بود،اشلی هیل ازش باردار بود،اونا همیشه تحت تعقیب بودن،ولی بعد از مدتی اشلی کاملا ناپدید شد،هیچ خبری ازش نشد،تا الان که دخترشو پیدا کردیم،"اینو گفتو نیشخند زد،
"یعنی؟؟"
"آره،مامان تو جزء باند مواد مخدر بود،یکی از اصلی ترین اشخاص تو مافیا،اشلی هیل بود...
_____________________________________________________________________________________
خب،الان چه حسی ؟
فکر میکردین قضیه این باشه؟
بزودی تموم میشه،پس لطفا بخونید،
لایک و کامنت یادتون نره،
مرسیییی

numb life//B1Where stories live. Discover now