part 8

464 80 2
                                    

سریع از رو زمین بلند شدم و به طرف اسکات رفتم
"اون کی بود؟؟چرا انقد شبیه..."
"این همون دخترس که تو اون خونه زندگی میکنه!!خیلی شبیه ویکیه،نه؟؟"
"امم...خب آره،خیلی زیاد،بخاطر همین گفتی عجیبه؟؟"
"همه چی تو این دختر عجیبه!!رفتارش،صحبت کردنش،چشماش و قیافش...
داستان از نگاه اسکارلت
نمیدونم چرا با دیدنم تعجب کرد!!
آخه اون پسره،اسکات چی داره که انقد برام آشناس؟؟
شاید بخاطر اسمشه!!
قطعا نه چون من خیلیا رو دیدم که اسمشون اسکات باشه!
ای خدا!!نمیدونم چیکار کنم از طرفی خوابایی که میبینم و الانم که این پسره!
راه رفتن کوفتم شد، داشتم برمیگشتم،که دم خونه پسره پنج تا پسر وایساده بودن، یکیشون همون مو فرفریه بود،
داستان از نگاه هری
از لوکاس خدافظی کردیم و داشتیم میرفتیم طرف ماشین،ولی چشمام خورد به همون دختره!یه نگاه به ما کرد و داشت رد میشد که نایل گفت"اااا،بچه ها داره میره طرف همون خونه باحاله!! برم ازش بپرسم چند نفر اونجا زندگی میکنن؟؟"
"وای خدا نایل تو چقد فضولی!! بشین تو ماشین بریم،"
"بزار..."نایل داشت میگفت که هلش دادم تو ماشین،
داستان از نگاه اسکارلت
رفتم تو خونه و تلویزیون رو روشن کردم،داشتم میدیدم
که تلفن زنگ زد،با تعجب رفتم و تلفنو برداشتم
"بله؟؟"
"مامان؟؟"
"اشتباه گرفتید"
"من متاسفم ولی دیگه نمیتونم ادامه بدم!"
"خانوم شما اشتباه گرفتید"
"از اسکات مواظبت کن...
تلفنو از گوشم جدا کردم و میخواستم به شماره نگاه کنم ولی صفحه تلفن خاموش بود دوباره تلفنو رو گوشم گذاشتم
"الو؟؟الو؟"
"مامان؟؟"صدای جیغ از تو تلفن اومد، خدای من!!یه اشک از چشمام افتاد پایین،تلفن از دستم افتاد و سریع از خونه دویدم بیرون...
................................................................................................................................
این قسمت تلفن به یکی از خوابایی که دیده بود ربط داره!!
به نظرم برید یه بار دیگه اون خوابرو بخونید،!
لایک کنید،تقاضا میکنم
لطفا،
مرسی





numb life//B1Where stories live. Discover now