نميه شب رو به اتمام بود دوتا پسر بچه تو خيابون تنها راه ميرفتن و خطراي زياي جلوي راهشون بود .
خطرايي مثهادماي مست , قاتل ها , قاچاقچياي كودك واعضاي بدن كه گول زدن دوتا پسر بچه فقط با وعده ي يه جاي نرم و گرم كار ساده اي بود .در اخر بعد كلي پياده روي هردو پاهاشون از سرما بي حس بود و دستاي كوچيكشون از سرما سرد و بي حس شده بود . اونا يه جا كنار سطل زباله نشستن و تقريبا همو بغل كرده بودن .
" ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده "
لوك گفتو سعي ميكرد كه دستا و بدن كو چيكشو اونجا قايم كنه .
" البته داداش كوچولو "
و هري لبخند زد .
اون نفهميد كه تو اون سرما چه شهامتي به خرج داد . اون شجاعت و مردونگي نشون داد . اون به بچه هفت ساله با قلبي اسموني بود .
...............
شنبه صبح تعريفي از شب قبل نداشت سرما هنوزم بي رحمانه هجوم مياورد . دوتا قهرمان كوچولو توي كوچه پس كوچه هاي نيويورك راه ميرفتن به اميد يه سرپناه . يه اتيش كوچيك و يه پتو اين تموم ارزوي اونا بود .تمام روز شنبه و يكشنبه همينطور به شب رسيد . يكشنبه شب هوا شناسي خبر داده بود كه برف سنگيني تو راهه و مردم خونشونو ترك نكنن.
هري و لوك از سرما ميلرزيدن و بدناي كوچيكشون ديگه تحمل اين هوارو نداشت . درست وقتي كه هري و لوك همو بغل كرده بودنو اميدي براشون نمونده بود هري با اندك سوادي كه داشت يه نوشته روي اون طرف خيابون رو خوند
" مركز... مركز نگهداري...(چشماشو ريز كرد تا بهتر ببينه )بي ... بيخانمان ها "
و همون موقع يه جرقه تو سرش زد . اونا ميتونستن به مركز پناه ببرن.
" لوك هي لوك بلند شو به جا. پيدا كردم . "
لوك اروم بلند شد و به هري نگاه كرد . لوك به هري اعتماد كامل داشت اون برادرش بود .
با اخرين جوني كه داشتن به طرف اون سمت خيابون رفتن و وارد مركز شدن .توي مركز به اون دوتا كوچولو جا داده شد و با چاي و يه سوپ گرم ازشون پذيرايي شد .
مدير مركز اقايي به اسم جاش مككينگز بود. جاش با ديدن اونا به بهزيستي زنگ زد و حضور دوتا بچه بي خانمان رو خبر داد . و فرداي اون روز هر دو پسر بع بهزيستي منطقل شدن .
اما يه ترس بهشون غلبه كرد
" اگه مارو از هم جدا كنن چي ؟"
اين تنها ترس زندگيشون شد . اونا سرماي زمستونو باهم دوس داشتن نه گرماي يه اتاقو جدايي از هم .
............
اوخييييي ناز بود برا ايندشون خوابايي ديدم كه نگو يوهاها
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .