لوك از صحنه پايين اومد و هنوز ذهنش درگير شعر اهنگ امنيژيا بود . اهنگي مماو از احساسات بي سرانجام و غم هاي پنهاني .
وارد بك استيج كه شد باز همون ماسك خندونشو به صورتش زد و شروع كرد به صحبت كردن و لبخند زدن به طرفدارا يا با اونا عكس انداختو بهشون امضا داد .
زمان خيلي چيزا و تغيير داده بود اما تنهايي لوكو نه . تنهايي واقعيه ادم توي جمع ديده ميشه . وقتي كه از درون داغوني اما باز ميخنديو ميگي خوبي .
بالاخره پسرا كارشون تموم شد و برگشتن به خونه مشتركشون . پسرا به اتاقاشون رفتن و هركدوم به يه كاري مشغول شد .
Luke's POV
در اتاقو باز كردم و دوباره همون اتاق قديميه خودمو ديدم . در و ديوار اتاقو خودم پركردم از پرتره . پرتره كسايي كه دوستشون دارم . كسايي كه برام مهمن يا منو ترك كردن .البته اين اتاق كاملا سالم بود و هيچ رنگي به جز سفيد نداشت تا وقتي كه مادام مارس ،مادر دوممو از دست دادم . ما همه از يه بحران روحي شديد عبور كرديم . روزاي سخت تموم شد و الان خوبي در انتظارمونه .
سمت ديوار رفتمو روي صورت مادام مارس دست كشيدم . كمي اونور تر عكسه منو هريه . وقتي مه تازه با بابا ومامان رفته بوديم خونه . ما تموم هيكلمون شكلاتي بود . الان كه نگاه ميكنم ميبينم كه چقدر سخت بود كشيدن اين نقاشي .
نزديك گوشه ديوار يه پرتره از هريه از دوصورتش . صورت شاد و خندون شيطونش و يه طرف صورت تحليل رفته و بي جونش . بازم دلم ميشكنه . ايكاش من همونجور ميموندم اما اون انقدر اسيب نميديد .
پايين ديوار عكس دسته جمعيمونه . البته كامل نيست خيليا هنوز رنگ نشدن .
پيرهنمو در ميارمو پرت ميكنم سمت ديوار پشت سرم كه مثه دست هري كه تتو هاي بي ربط داره اونم پره از نقشاي بيربط .
رنگاي داءمسمو از روي زمين برميدارم و شروع ميكنم به رنگ كردن همه . اول از همه با خودكار پر رنگشون ميكنم و بعد با قلم نوك گرد كوچيك شروع ميكنم . اول صورت بعد مو بعد لباسا .
انقدر كه درگير نقاشي شدم كه زمان رو فراموش كردم . كاش ميشد خيلي چيزا رو فراموش كرد.
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .