Part8 Good times

294 49 3
                                    

"سلام لوكي "
اين صداي لوچيلا بود . اون سه سالشه . موهاش قهوه اي و فرن تپله و لباساي چين دار كه ميپوشه دوس دارم تا ميتونم پاهشو نشگون بگيرم . تازه كفشاشم خيلي نازن كفشاي صورتي ورني .

" سلام عشق من چطوره "
من گفتمو سعيكودم لحنم مثه خودش باشه .

" خوب فقط ادري اذيتم كرد . اون دامن قرمزه منو هي ميپوشه "
خندم گرفت . بزرگ ترين مشكلش دامن قرمزه چين دارشه .
" خيلي خوب من به ادر ميگم بدو كلاسمون دير شد. "
من گفتمو بغلش كردم . اون ميخنديد . خندش بهترين هديه ي امروزمه .

وارد كلاس شدمو بعد با خنده به بچه ها سلام كردم . لوچيلا رفت و نشست رو صندليش كنار جورج . واقعا كه نميدونم اين دايناسور بزرگ بشه چي ميشه .

" خب ليديز اند جنتلمنز امروز ميخايم رو طرح كلبه كار كنيم . اول نگاه كنيد بعد بكشيد باشه "

همه با سر تاييد كردن.

بعد از اين كه من كارم با تخته تموم شد حضور غياب كردم . يكي از دخترا كم بود .

" بچه ها كسي ميدونه لوسي كجاس "
" اون دستش زخمي شد امرود برا هنر نيست ولي برا موسيقي قول داده بياد ."
اين هم اتاقي لوسي بود ارييل. اون يه دختر دل سوزه . گاهي به دوستيشون حسوديم ميشه.

" ممنون اري "

يكساعت كلاس خيلي خوب بود كلي هوش گذشت . من با اين دايناسورا كلي كار كردم . اخرشم بايد ميرفتم تا مشكل لوچيلا و ادريا نا رو حل بكنم .

..............
" ادري ميشه لطفا به لباس هاي لوچي رو بر نداري "
"نوچ "
"خب چرا خوشگلم "
" چون لباساش خوشگله "
خندم گرفت مگه اينا لباساشون شبيه به هم نيست؟

" اگه لوكي قول بده براتون لباساي يه شكل و يه رنگ بگيره به علاوه ي عروسك قول ميدي ديگه به لباساي لوچي دس نزني؟"

ادري يك با دستاش بازي كرد و بعدم فكر كرد .

" باشه ولي شرط داره "
من با خنده نگاش كردم . اين فسقلي ازم باج ميخاد .
"باشه چه شرطي "
"اين كه ماچت كنم و از شيرينياي لوييزا برام بياري "
خندم شدتش بيشتر شد . نميدونم اين دختر چرا ميخاد ماچم كنه .
" باشه ولي چرا تو هميشه ميخاي ماچم كني ."
بعد از اين كه لباي كوچيكش رو روصورتم حس كردم .نشست و دستامو گرفت و صاف تو چشام نگاه كرد
" اخه هري لپاش ترم نيس ولي مال تو نرمه . اون هميشه فقط ميتونه ماچم كنه . "
بعد صداشو اروم كردو گفت
" اون لباش نرمن "

من ازنجا از بسخنديدم اشكم در اومد . خب حد اقل لوچ و ادري مشكلشون حل شد . اهان قرار بود به لوسي سر بزنم .

اروم وارد راهروي خوابگاه دخترا شدم . دم در اتاق ايستادم و در زدم .
" بفرمايين "
صداي خودش بود.
درو باز كردمو رفتم تو .
" نبودي امروز دلم واسه شاگردم تنگ شد اومدم ببينمش ."
اينارو با خنده گفتم . اونم در جواب خنديد.
" شاگردتون نابود ه اقاي كيلاروس."
وبعد زد زير خنده . اون بمب انرژيه .
" خب دستت چيشده خانم "
من باژست دكتر گفتم .
" داشتم با بچه ها تو سالن باله تمرين ميكردم كه دستم سر خورد . فعلا ازباله معافم "
لپشو كشيدم و گفتم
"مواظب باش كوچولو ."
خلاصه بعد از كلي كل كل من گفتم
" پاشو پيانو داره جيغ ميزنه لوسيييي لوسييييي"
از خنده اشكش ريخت رو صورتش .
" باشه بريم تا كر نشديم "
و ما وارد كلاس موسيقي شديم . كسي هنوز نيومده بود .و ما تنها بوديم.
لوسي تلاش كرد كه نت هاي جديو بزنه اما خيلي موفق نبود.
" پيانوي احمق "
اون غر زد.
" اون اخمق نيس تو حوصله نداري "
من با لحن خودش گفتم .
اون از جاش بلند شد . من نشستمو نتارو از حفظ زدم . تعجب كرده بود.
" ممنون نمي خاد تشويقم بكني."
اخم كردو گفت
" از خود راضي "
" بيا بشين رو پام تا بهت بگم "
اون سر تكون دادو نشست.
دستامو رو دستاش گذاشتمو با هم نتا رو زديم .
شايد بگين ديوونه شدم اما حسي كه تماس دستاش با دستام بهم ميداد خارق العاده بود . اين حس يه حسنو بود چيزي كه قبلا احساس نكرده بودم .

Death wishWo Geschichten leben. Entdecke jetzt