-تو فكري مرد جوان
برگشتمو با مامان روبه رو شدميه لبخند براي اين كه بگم از ديدنت خوشحالم كافي بود
- اوهه بازم ودكا
خيلي سريع جامو اوردم پايينو همونجور ساكت روبه روي مامان نشستم .
-هري ناراحتي چيزي شده
مامان گفتو كنارمنشست
خب چيزي كه نميشه گفت چه چيز هايي شده زندگيم مزخرف تر از روز قبلش ميشه و منم كنترلي روش ندارم.-گيج شدم مامان گيجم نميدونم چي ميخام چي نميخام اصلا ميخام زنده باشم يا نه اصلا ادامه اي واسم هست. مامان خستم از اين دوربينايي كه هي از من عكس ميگيرم از اين شايعه ها از همه اين چيزايي كه كنو محاصرم كردم از اين كه من نميتونم خودم باشم از اين كه نميتونم رازي داشته باشم خستم.
اينارو با ناراحتي گفتم.
لمساي مامانو رو صورتم ديدم و حس كردم.
من گريه كردم؟
من؟
من مغرور؟دلم واسهجم تنگ شده واسه انه واسه پرورشگاهو بچه هاش من دلم واسه لوسيم دلم تنگ شده.
دستاي مامانو همونجا روي صورتم نگه داشتم . ميخاستم تا ابد همونجا باقي بمونن . حتي دلم نميخاست كه جابه جا بشن. همينجا روي گونه هام .
شكستمو روي دامن مامان كه هميشه يه عطر خوب و داشت فرود اومدم. من گريه كردم و كسي نيست كه بخاد سرزنشم كنه .
من هنوز همون هفتساله ي طرد شدم . همون يتيم بي خانمان و اگر تموم جهان اينو ناديده بگيره من فراموش نمي كنم كه كيم و از كجا اومدم.
يكم بعد من سرم روي پاي مامان بودو اون منو نوازش ميكرد. ارامش جهان توي نوازشاي اون خلاصه شده بود و من كم كم مي خوابم اروم اروم .
قبل از اين كه به خواب برم با صدايي كه شنيده بشه گفتم مامان دوست دارم.
و بعد بوسه اروم و كوچي ك مامان روي سرم اخرين چيزي بود كه حس كردم . بعد از دوسال تازه حس ميكنم كه ميتونم اروم سرمو روي بالشت بزارمو بخوابم. يه خواب بدون دقدقه و ترس از فردايي كه هست يا نيست.
خاطرات كودكي و ادماش اروم بخوابين.
.................
خب احساسي بود؟
منم فكر ميكنم بود
فردا بهتر از امروزه
دقيقا اين درباره قسمت بعد صدق ميكنه .
من امتحانام شروعش از١٦ فروردينه پس ممكن اين هفته اپ كنم شايدم ٢٠خرداد. خدا ميدونه
دوستتون دارم
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .