Harry's POV
خب باد امروز منو يه جورايي زنده كرد . يه اممم اهان برنامه نلوزيوني شايد خوب باشه . تلوزيونو روشن حردمو زدم هاليوود ريپورت و خودم به اشپزخونه رفتم و درحالي كه صداي تلوزيونو ميشنيدم دنبال اسنيكرزم بودم
- سلام نانسي من جوليان هستم و الان از دم بيمارستانHTW براتون خبر پخش ميكنم . شب گذشته هريت معروف همون مدل دوستداشتني و نوجوون به تين بامارستان اورده شد . اون الان توي كماس و دكترا علت رو حمله ي قلبي اعلام كردن . و...ديگه صدايي نشنيدم سريع رفتم سر گوشي و شماره ي لوكو گرفتم
- جوابده مسخره جواب بده زود باش
- الو سلام هري
داشت نفس نفس ميزد
- هي لوكي هريت اون حالش چطوره
-نميدونم هرولد ولي دام با اولين پرواز ميرم نيويورك من الان مياميم .
- اوكي باي
سريع رفتم طبقه بالا يه پيرهن پوشيدمو گوشي و ايپدمو برداشتمو رفتم سمت فرودگاه . تو راه با سرعت بالا رانندگي ميكردم . حتي اگه يه ميليون دلارم جريمه بشم مهم نيست . موضوع خواهرمه .سمت باجه خريد بليط رفتم . كلي بحث مردم نا تونستم يه بليط گير بيارم . وقتي سوار شدم هيچي نمي شنيدم و چشمام كور بود.
هي هريت دختر اين چه بلايي بود كه سر خودت اوردي لعنتي. تصور نبودنش نديدنش اين كه نتونم دوباره لبخنداي زيباي اونو ببينم عذابم ميده .
يهو ياد خودم افتادم و اين حماقتام . خانوادمو به خاطر يه دختر كنار گذاشتم . من رقت انگيز ترين ادم دنيام.
........
سلام خوبين ؟! من كه نابودم. خب متاسفانه تا هفته ديگه فقط همين يه قسمتو اپ ميكنم . عاشقتونم راي و نظر فراموش نشه .
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .