هري
وارد خونه شدم .
پدر داشت برنامه ي الن رو نگاه ميكرد. اون اين برنامه رو خيلي دوست داره حتي نميدونم چرا . يادم مياد كه الن يه بار كلي منو اذيت كرد و شوخي كرد .اما اعتراف ميكنم اون عاليه . من نميتونم فكركنم كسي غير از اون توي برنامه بياد . حتي يه درصد.
رفتم توي تراس. باد اروم ميوزيد و اب استخر حالت موج مانندي ميگرفتو به يه طرف حركت ميكرد. روي صندلي نشستم . باد لابه لاي موهام ميچرخيد( موفرا ميفهمن چيميگم:) ) حس خوبي بود .
جامو برداشتم و تا نصفه ودكا ريختم توش. تو اين شرايط جدا لازمه . جرعه اول كافي بود تا زندگيم ري پلي بشه.
من يه مادر بيچاره يه پدر لعنتي و يه خواهر كه دلم براش لك زده. دختر بيچاره اي كه حتي يه قبرم نداره. دلم واسه محله قديمي مون تو انگليس تنگ شده وقتي بارون ميزدو منو جم با جيغ ميدويديم . كاش هيچ وقت به كسي اون همه بول بدهكار نبوديم و مجبور نبوديم فرار كنيم.
ياد لوك افتادم. برادراش كسايي كه لوك خيلي دلش براشون تنگ شده.
لا به لاي افكارش يهو لوسي ظاهر شد. راستي اون الان كجا بود ؟ تو اين دو سه سال چجوري شده بود . خب هرجور بود بهتر از هري بود .
تو تموم اين مدت پاپارازيا دست از سرش بر نداشته بودن . افسردگي و افشاي اخلاقي و سلف هارم و هزار و يك درد ديگه .
داشت تو امواج افكارش شنا مي كرد كه كه يه صدايي اونو به ارشه ذهنش اورد.
................
بعد از قرون متمادي بالاخره نوشتمش.
عاغا نظرا پايينه اگه نظر ندين. قسمت بعدي هم نيست.
دوسيتون دارم
ESTÁS LEYENDO
Death wish
Fanfic- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .