هري
مامان- خب يه خبر براي هر ستاتون دارمماها باهم يهو برگشتيم. يه درصد احتمال بده ما نترسيده بوديم.
- خب از اين به بعد سارا با ما زندگي ميكنه
همين كافي بود تا سارا بپره و با جيغو داد هي بگه منون مامان مممنوووونننننننمنو لوك بهم نگاه كرديم و با قيافه اي پر از حسادت گفتم
-مامان!!
لوكم كه حسادتش گل كرده بودگفت
-اره همون مامان-خبلي خب حالا حادتتون باشه واسه بعد شما ها هنوز كچولوي منين جوجه هاي من
ماماني گفتو اول من بعد لوكو كاچ كرد. لوك عين گربه هاي ملوس خودشو تو بغل مامان جا كرده بود.
- نوچ نوچ نوچ
من گفتم و سرم و از تاسف تكون دادم. خجالتم نميكشه هرس گنده ...................
نيمه شب بعد از جا گيري سارا توي اتاق قبلي لوك
لوك
- همينجا درسته؟
-عاليه
-هي سارا فكر نميكردم كه به اين راحتي بزارن بياي بيرون
- نذاشتن
-هان!
- قراره با وكيلاشون حرف بزنن ممكنه مجبور بشم كه برگردماون گفتو ناراحتي تو تك تك كلماتش حس ميشد.
-نه ما نميزاريم اين اتفاق بيوفته .
خنديد و با مهربوني پريد بغلم كرد
-تو جوجه طلايييي منيييي
-خب سارا با اين روش ادامه بدي تا يه هفته ديگه لوكو ميكشي . ولش كن داداشمو خفش كردي.بله حضور پر رنگ مستر ادوارد عالي بود
-كاملاموافقم هرولد-واقعا كه شما قراره داداشام باشين
ما دوتا با هم گفتيم
-تا دلتم بخادصداي قهقه هامون كل خونه رو پر كرده بود
....................
يك هفته بعد كليسا
مادر ايسنات-ما با وكلاي حقوقي صحبت كرديم متاسفانه اونها قبول نكردن.سارا سرش پايين بود و با انگشتاش بازي ميكرد
ل-راه ديگه اي نيست كه بتونه سارا از اينجا بره !
مادر -به راه هست كه تقريبا غير ممكنه.
ل-چي؟مادر-اگه ازدواج كنه ميتونه بره. اما كيو ميتونيد پيدا كنيد كه باهاش ازدواج كنه به خصوص بعد اين خودكشي اخيرش.
لرزش بدن سارا قابل احساس بود خيلي نگذشت كه قطره هاي اشك روي شلوارك صورتيش ريخته بشه.
هري-ولي اگه ازدواج كنه ميتونه بره؟!
مادر-البتهما سه تا از اونجا بيرون اومديمسارا داشت گريه ميكرد و نميخاست به يتيمخونه برگرده. من يه فكر شوم تو سرم دارم كه يه لبخندو رو لبام مياره.
-هري من بايد جايي برم ميشه سارا رو ببري خونه.
-باشه فقط كجا
- خيلي زود ميفهميبه محظ اين كه رفتن به اشتون زنگ زدم
-هي اش كجايي
- la
با يه هواپيما زود خودتو برسون نيويورك . به كمكت نياز دارم......................................
جلوي ايينه ايستادم و خودمو مرتب كردم . هري قراره سارا رو بياره و ما هم اماده ايم.
-اش من چطورم
-عالي مثه هميشه-سلام هرولد باشه همون الاچيق سبز و صورتيه فعلا
خب الان وقتشه . نميدونم شايد احمقانه باشه اما من اين كارو ميكنم.از دور صداي حرفاشونو شنيدم .صدا قطع شد و بعد يه پيام از هري
-نميدونم چي كار ميخاي بكني ولي اون اونجا ايستاده.به هر حال موفق باشي.به طرفش رفتم.
-سلام سارا
شوك زده برگشت نگاهم كرد و با تعجب بهم خيره شد.
-چشماتو ببند تا جواب سوالات توي ذهنتو بفهمي يالا بجنبچشماشو بست و من طبق نقشه عمل كردم
سارا
از صبح هري باهام بود و سعي ميكرد ارومم كنه و لوك غيبش زده بود. بعد از ظهر هري گفت كه اماده شم و بعد اينجا و حالا هم لوك اميد وارم كه اتفاق خوبي بيوفته.
ل-چشماتو باز كن
من اروم چشمامو باز كردم و نميتونستم چشمامو باور كنم.لوووككك جلومم زانووو زدههه؟!!!
ل-قبول ميكني تا با من ازدواج كني سارا تا ايندمو كنار تو بگذرونم؟؟ شريك زندگيم ميشي؟؟
مثله يه رو يا بود. اشكام از زندانشون ازاد شدن . ارزوهام دارن به حقيقت ميپيوندن من هم ازادم و هم قراره بهترين دوستم شريك زندگيم باشه . اين خوشبختيه مطلقه.
با صداي لرزون گفتم
-بله................
سلام به دوستاي گلم
بابت تاخيرهاي مكررم عذر ميخام .
درگيري ذهني استرس امتحان و هزار تا چيز ديگه .
اميدوارم كهتا اينجا ي داستانو دوست داشته باشيد
فرازو نشيب ااز اينجا زياد ميشه واين كه يه جاهايي از زبون ناشناس هست.
ممنون ميشم كتابو به بقيه دوستانتون هم معرفي كنيد
دوستتون دارم
جيران
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .