ازدواج لوح و سارا خوشبختي رو به خونواده بر گردوند ديگه كسي نگران اين نبود كه لوك تنهاس و نكنه كه بلايي سر خودش بياره .
هريت به خونواده برگشه بود. و هري هر چند وقت يكبار به خونه ميومد و با بقيه وقت ميگذروند .
وضعيت بيانگر اين بود كه همه چيز اروم شده بود هري شمع ٢٥ رو فوت كرده بود و لوك يه مرد وضيفه شماس كنار همسرش بود تا اين كه .
Luke POV
-سلام هري خوبي كجايي مهم نيفقط پرواز امروزو زود تر بگيره- ديوونه اي خب به وقت ميرسم
- نه نميرسي ترو خدا بحث نكن زود بيا اومدي خودتو برسون بيمارستان
- چيزي شده ؟
-بيا ميفهمي
-پسره احمق سعي خودمو ميكنمواييي خيلي خوشحالم از طرفي هم استرس دارم . نه ما زود تر از اون چه كه فكر ميكرديم رفته وايي . دخترم و من ميتونم بغل بگيرم و نازش كنم . وايي نميتونم صبر كنم تا تك تك اون لباسا و گل سرا رو براش بزارم .
از استرس زياد رو صندلي نميتونم بشينم . مامان باهاش توي اتاقه و صداي جيغش دستو پامو شل ميكنه . از استرس رو زمين چهارزانو ميشينم .
زير لب با خودم حرف ميزنم و گاه گداري لبمو ميجوم و گاز ميگيرم .
صداي جيغ قطع ميشه و چندتا پرستار هي ميرنو ميان . به زودي مامان با يه ملافه توي دستش ماد بيرون و لبخند ميزنه .
ميخوام مثه فشفشه از جام بلند شم اما نمي تونم . كلملن خم ميشه و اون فرشته رو توي دستم ميزاره. واي خدا اين زيبا ترين چيزيه كه ديدم . اروم خوابيده و و انگشتاي كوچيكش و گاهي تكون ميده و لبخند كوچيكي ميزنه . با خميازه كشيدنش دهن بدون دندونش ديده ميشه .يه قطره ميريزه رو صورتش. واي خداي من . من گريه كردم . اره اون فسقلي اشكمو در اورد . خداي من ممنونم ازت براي خانوادم . بابت همه چي .
.......
خب اينم از قسمت جديد از اين ب بعد تند تر پيش ميره چون تا پايان چيزي نمونده
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .