Part11 Two brithers like an army

268 40 0
                                    

"خب ميدوني كه امروز مسابقه داژ بال داريم ."
به يه قيافه ساده و يكم اخمالو برگشتم طرفش
" رءيس جمهور كه نميخاد بياد ديدنم يه مسابقس كه من بازي ميكنم "
يه خنده مزخرف كرد و گفت
" موفق باشين كيلاروسا "
اي خدا دوس دارم اين بلتوثو جوري بزنم كه توپ ببينه جيغ بزنه . هيف حال پاپا راضيا رو ندارم .
.........
دقايق اخر بازي

تو تيم ما براك , سيلور , اوريل , مي , رومن , و صوفي مثه چند تا پرنده شكار شدن و منو لوك مونده بوديم .
لوك بهم يه نگاهي كرد . من معني اين نگاهو خوب ميفهمم . خب الان قراره طوفان بشه . معرفي ميكنم لوك ياغي . ما دوتا بوديم در برابر ٨نفر . اما خب لوك همين الان پتانسيل ايفاي نقش ٢٠نفرو داره .

من فقط تو زمين ايستاده بودم و باهنده به افراد تيم رو به رو نگاه ميكردم كه چجوري پوكر فيس از زمين بيرون ميرفتن. و در اخر سوت مربي. ما برنده شديم . لوك اومد بغلم كرد و هيجان تو چهرش ديده ميشد.

بالاخره كلاساي امروز تموم شد و منو لوك تو رخكن بوديم . من به لوك نگاه كردم كه داشت اب مبخورد و حوله سفيدش دور گردنش بود. منم يكي مثه اونو دارم . خب يه تبصره از قانون كنار هم شامل چيزاي جفت هم ميشه . كفشاي جفت , حوله هاي جفت و حتي شورتاي جفت. خب نيازي نيس بگم كه چند بار شورتامون با هم قاطي شده . البته براي لوك مهم نيس اون شرت همه رو ميپوشه و اهميت نميده اسمششرت باشه مال هركي باشه . مثه چاي سرد خوردنش اينم نتونستيم عوض كنيم .
...............
از كالج اومديم بيرون
" هي لوكي من يكم كار دارم بعد ميريم خونه اشكالي نداره "
من گفتم و لوك مكث كرد .
" امم من تو خونه كار دارم خودم ميرم ."
و بعد يكم با كيفش ور رفت . خب معلومهمضطربه.
" باشه ولي باچي ميري "
" با با اتو بوس "
" باشه بدو تا نرفته "
اون سرشو تكون داد و با دو ازخيابون رد شد و بعد توي يه چشم بهم زد رفت . رفتم سمت ماشينم . اون نه بازم كاميلا.
"Would you please tell me what the fuck are you doing here?"
من با تموم عصبانيتم داد زدم.
اون يه پوزخند زدو اومد طرفم .
" Hey , slow it down harry "
اومد نزديك و دستشو رو سينم گذاشت .
" I really need you now . I want to be with you once again ."
اون نز ديك شدو خودشو بيشتر بهم چسبوند .
من هلش دادم و عصيانيتم از حد گذشته بود.
"Shut up ! Bech. Leave me now ."
بهم نگاه كرد(اينم خواستم اينگليسي باشه اما گفتم شايد همه متوجه نشن.)
" اون موقع تو تخت اينجوري نبودي "
" تو يه اشغالي كه تو اون دوسالي كه من اينجا بازيگري درس ميدادم از هر فرصتي براي ارتباط با من استفاده ميكردي . تو كسي بودي كه باكرگيمو دزديدي نه من ."
همه رو داد زدم و سوار ماشين شدم و از پاركينگ در اومدم .
.................
ساعت٤:٤٥دقيقه رو نشون ميده . من تموم اين مدت رو يعني تموم ٤ساعتو٤٥دقيقه قبل رو با ادماي مزخرف گذروندم اما الان قراره برم سراغ منبع ارامش پرورشگاه.
ماشينو پارك كردمو رفتم داخل . خانم مارس نبود . حتما داره به كاراي بچه ها ميرسه . وسايلامو برداشتمو رفتم سمت كلاسم . بچه هاي اينجا همه منو به اسم صدا ميزنن. ماهمه باهم دوستيم . يه خانواده .
كلاس عالي بود ما روي نمايشمون كار كرديم و قراره هفته اينده به تهيه كنندگي موءسسه پاوءل واكر نمايش ريچارد سوم روي صحنه بره ولي حيف من باهاشون نيستم . البته لوكي هست و من خيالم راحته .
وسايلامو جمع كردم و داشتم ميرفتم سمت اتاق خانم مارس كه يه صدا از كلاس موسيقي منو متوقف كرد. يه موسيقي قديمي . اهنگي كه جما اونو خيلي دوس داشت.
رفتم تو كلاس و بي صدا پشت سر اون پيانيست نشستم و بهش گوش دادم.
"I sense theres something in the wind.
That feels like tragedys at hand.
And though id like to stand by him .
Cant shake this feeling that i have ...."
قلبم تو سينه فشرده شد وقتي كه ياد اون افتادم .
چند سالپيش چند نفر رو فرستادم تا دنبالش بگردن اما بعد فهميدم كه اونو اجاره ميدادن . وقتي كه ١٨سالش بود خودكشي كرد و فقط يه دست نوشته گذاشته بود كه اگه يه روز منو پيدا كردن بهم بدن . تو اون نامه نوشته بود:
" دوستت دارم اميدوارم كه زندگي خوبي داشته باشي "
اشكام ريختن پايين .
انقدر تو فكر بودم كه نفهميدم اون نوازنده ديگه نميزنه . سرمو گرفتم بالا و با قيافه متعجب لوسي مواجه شدم . بي اختيار بغلش كردم . تازه فهميدم كه چقدر دلم براي جما تنگ شده .
وقتي لوسي هم بغلم كرد احساس ارامش كردم . انگار جما كنارمه .
............
خبتا اينجا با مشكلات هردوشون اشنا شديم . اونا كنار هم خوبن و دور از هم دتا ادم كاملا مجزا كه يكي دوتا اخلاق متفاوت داره و يكي كلا عصبي و دنبال ارامش . ولي به زودي همه چيز تغيير خواهد كرد

Death wishDonde viven las historias. Descúbrelo ahora