Sarah's POV
از پله هاي طبقه بالا داشتم ميومدم پايين كه اريكا از عمد بهم زد و من پرت شدم . دوباره درد . دردي كه از سرم زبونه ميكشيد تا سر انگشتاي پام . اما مثه هميشه دستامو مشت كردمو بعد از بلند شدن بدون حتي يه كلمه حرف از جام بلند شدم .انقدر كم حرف ميزنم كه گاهي حتي دلم براي صداي خودم تنگ ميشه . جلوي اينه ي قدي مي ايستم . موهاي بنفش ر موتاهم پخشو پلا شدن . جثم نحيف و بي جون شده و راحت ميتونم استخونامو ببينم . لباسام به تنم زار ميزنه .
حالم از اين دختر توي اينه بهم ميخوره .راهمو به سمت غذاخوري كج ميكنم و ميرم سمت همون ميز قديميه كنار پنجره . بيرونو نگاه ميكنم . بيرون چه رنگي بود ؟ حتي رنگ بيرونو به خاطر نميارم . تا جايي كه يادمه اون بيرون خاكستري بود .
اماندا و ادلاين از كنارم رد شدنو جوري كه من بشنوم گفتن
" دختره هرزه حتي باكره هم نيست . يه جنده( ببخشيد) رو نبايد تو كليسا راه بدن "جوري وانمود كردم كه نشميدمو يه گاز به بيكن توي چندگالم زدم . وقتي كه دور شدن تك تك خاطراتم از چشمام شروع كردن به چكيدن .
اره من باكره نيستم چون وقتي كه بچه بودم دوست پسر مادرم بهم تجاوز كرد . من باكره نيستم چون پدرم بجاي ترميم بكارتم منو از خونه بيرون كرد .من باكره نيستم اما زجر ديدم اما تحقير شدم . تازه بعد از يازده سال قرار بود ارامشو حس كنم چرا همه چيز خراب شد . چرا لوسي رفت چرا مادام مارس مرد چرا هري ديوونه شد .
ذهنم داغونه . نجاتيافته يه طوفان به اسم احساسات و تابود شده يه دنياي تاريك . بغضهاي شكسته قرار بود كه بي جواب نمونن . درد هاي بيگناه قرار بود التيام پيدا كنن . معجزات هنوز وجود دارن و اتفاق ميوفتن . اينا همه دروغاي شيريني بود كه باهاشون بزرگ شديم .
We are pieces of broken memories.
ماتكه هايي از رو يا هاي خرد شده ايم .
.......................
خب راي و نظر نشه فراموش . من قسمتا رو نوشتم و راي و نظر شما مهمه كه اگه زياد باشه قسمت بعدو زودتر اپ ميكنم . اگه ميشه كه راياي كل داستانو ببريد بالا چون نسبت به بازديدا خيلي كمه .
دوستتون دارمجيران
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .