يه سوال ؟؟اگه شما توي يه نمايش كارگردان باشيد و نقش اولتون درست ٤٨ ساعت قبل از اجرا مجروح بشه چيكار ميكنيد؟
خب حتما به روش خودتون حلش ميكنيد . لوك هم به روش خودش اين كارو كرد . به جاي اين كه تو اون وقت كم بشينه و اون مشكل ادامسي رو با يخ پاك بكنه خيلي ساده اونو عوض كرد .
همه چيز درست بود . بچه ها با لباساي قرن ١٦ شون تو بك استيج بودن . لوك تموم دختراي نمايشو ميبوسيد و لپشونو ميكشيد و مدام بهشون ميگفت كه چه قشنگ شدن . بعد از اين كه خانم مارس اسم گروه نمايششو گفت همه دستاشونو رو هم گذاشتن و بعد با هم داد زدن " هوررراااااا" و بعد نمايش شروع شد .
زك كه نقش ويليام شكسپير يعني راوي داستانو داشت با قدماي شمرده روي سن اومد دستش روي قلبش بود و با احساس و جشماي بسته شروع كرد.
"اري اين داستان قلب ها را خواهد فشرد و داستان حيواني خون خوار و خون ريز روايت خواهد شد "
و بعد يه صدايي توي ميكروفون اكو شد
". كنون كه نميتوان عشق بورزم برگزيده ام تا شرارت كنم "
و كم كم فرشته كوچولو هاي با استعداد پرورشگاه فرشته هاي عيسي روي سن اومدن اما وقتي مه نوبت به نقش ريچارد شد يه اتفاق جالب افتاد. مردي قد بلند با قوز روي كمرش و لباساي سياه روي سن حاظر شد . اجرا به بهترين شكل ممكن برگزار شد و حتي مگان هم هيلي قشنگ تونست نقش زن ريچاردو بازي كنه با اين كه فقط تا زانوي لوك بود و لوك براي ديالوگاي مشترك بينشون مجبور بود كه بشينه . حتي جوري صحنه سازي كرد كه داره ريچاردو ميبوسه كه كسي شك نكرد كه هيچ اتفاقي پشت كلاه مشكي و بزرگ لوك ريچارد نما نميوفته . و در اخر ادريس ماير در نقش كشيش اومد و ديالوگ جنجالي داستانو با يكم پسو پيش گفت
"شادي كنيد اي مردم ان سگ خونريز مرده است "و بعد پرده هاي سالن پايين اومدن همه دور هم جمع شده بودن و خوشحال بودن .
بيشتر از همه لوك خوشخال بود . اين يه نمايش مسخره بود اما لوك يه درس ديگه از اين نمايش گرفت . مشكلات هميشه حل ميشن و حتي با يه ارتش كمم ميشه از پسشون بر اومد
................
رايو كامنت يادتون نره به ١٠تا راي و كامنت برسه بازم ميزارم
YOU ARE READING
Death wish
Fanfiction- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .