-لوك ميخوام يه چيري بهت بگم
هري با اشتياق گفت
- لوك همونجور كه لوچيلا رو بغل گرفته بود طوري كه ناراحتيشو با وجود لوچيلا پر ميكرد گفت
-من سروپا گوشم
-من ميخوام با لوسي ازدواج كنم
اون خيلي تند گفتو بالاخره نفس كشيد
- واو پسر من خيلي خوشحالم واست تو هم داماد شدي
هري لبخند زد ولي اصلا متوجه شكستگي توي صداي لوك نبود .
شب اون روز كه هري به لوسي عشقشو اعتراف كرد لوك تا به خودش اومد ديد كه يه بطري ودكارو توي حياط پشتي تموم كرده .
راستي اون كه الكلي نبود ؟
................
-تو چت شده لوك خيلي عوض شدي از وقتي لوسي اومده اينجور شدي چرا ؟ تو عجيب شدي؟-من چيزيم نيست . خوبم عشقم . فقط يكن ذهنم درگيره همين
لوك در حالي گفت كه دورگه بودن صداش معلوم شد
- ذهنت مشغوله كه هي سيگار ميكشي و مشروب ميخوري . تو هيچ كدومو نمي كشيدي.-سارا لطفا شروع نكن حالم خوب نيست .
-باشه پس با بد حاليت كنار بياسارا لوچيلا رو برداشتو رفت .
لوك كف زمين افتادو داغون بود .سارا رفت كجا معلوم نبود .
..................
قسمت بعد قسمت اخره
KAMU SEDANG MEMBACA
Death wish
Fiksi Penggemar- ميشه دستاتو بگيرم خيلي سرده -باشه داداش كوچولو ----------------- اي كاش هنوز تموم مشكلمون بي خونه بودن تو سرماي زمستون بود نه غرق شدن تو فساد ، نه رقابت سر عشق. منو ببخش شايد اين اخرين جرعه ي اين زندگيم باشه .