من هیچوقت نتونستم بفهمم چرا اون کارو کرد
من بهش اعتماد داشتم
من دوسش داشتم
دقیقن بر عکس اون
من میخواستمش ...
اونم منو میخواست منتها از لحاظ جنسی
و این خیلی فرق داره ...
بعد از رفتن اون من شکستم...
من خورد شدم
هیچکس هیچوقت نفهمید ... حتی فلورا
بهشون نگفتم ...
اونا منو درک نمیکنن
"هی ماری نگفته بودی با یکی تو رابطه ای شیطوون "
دولا شدم سوهانو از روی زمین برداشتم
یه لبخند مصنوعی زدمو گفتم
"خب...م..من و لو دیگه با هم نیستیم...." "اوه..متاسفم... من واقعن نمیدونستم وگرنه ازت نم.."
قبل از این که نایل حرفشو تموم کنه دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتم
"نه واقعن عب نداره "
سرشو تکون دادو به محض این که دستمو از رو دهنش برداشتم گفت
"اون به ما میگه که هنوز با توعه...در صورتی که هیچوقت نمیبینیم که با تو باشه اون به ما گفته که تو از لندن رفتی"
"خب اون دوروغ گفته ...ما به هم زدیم و
.... واو من تویه لندنم "
فلورا با اخم به من نگاه میکرد و مطمعنم به محض این که نایل بره کلی سوال پیچم میکنه ...
"یه سوال دیگه.... میدونم اذیت میشی ولی .."
"اگه میدونی اذیت میشم پس نپرس و گورتو گم کن "
"هی اروم.... باشه نمیپرسم "
چشم غره رفتمو رومو کردم اونور
"خدافظ عزیزم بهم زنگ بزن "
صدای بوس نایل و بعد صدای خنده ی فلورا اومد و نابل رفت
فلورا اومد جلوم وایساد و با عصبانیت گفت
"فک کنم دیگه باید توضیح بدی "
"چیزی واسه توضیح دادن وجود نداره فلورا .... "
بعدشم فوری اضافه کردم
"من میرم که از ورونیکا اجازه بگیرمو امروزو زود برم .... چون همونطور که میبینی مشتری نداریم "
من گفتمو سریع رفتم طبقه ی بالا ...
******
"ولی تو هنوز یک ساعت هم نیست که اومدی ماری "
"میدونم .... حق با توعه ولی من ... من فقط نمیتونم "
"من واقعن متاسفم ولی منم نمیتونم اجازه بدم که به این زودی بری ... تو تا چند ساعت دیگه میتونی بری ولی حالا نع و قبلشم بهم خبر بده.... الانم برو سر کارت فلورا واقعن بهت نیاز داره "
"باشه ورونیکا... ولی اگه تتوی حرفه ای خواستن من کاری از دستم بر نمیاد و خودت باید باشی... یادت که نرفته؟ پس فک کنم فلورابیشتر از من به تو نیاز داره پس بذار که من برم ... لطفن"
ورونیکا خندیدو گفت
"مارگریت برو سر کارت "
یه لبخند عصبی زدمو رفتم پایین
فلورا تا منو دید اخم کردو سرشو با وسایل رو میز گرم کرد
خیلی اروم رفتم پایین و گفتم
"فلی..."
"فقط کسایی که بهم اعتماد دارن و دوسته منن میتونن منو اینجوری صدا کنن"
"خب من هم دوست دارم هم بهت اعتماد دارم "
چشم غره رفتو وسایلیو که گذاشته بود تو کشو در اوردو دوباره شروع کرد به چیدن اونا توی کشو
اه کشیدمو دستاشو گرفتم تو دستم که بهم نگاه کنه ولی اون چشاشو بست
دختره ی لجباز
"فلوراااا"
"بله مارگریت ؟"
"فلیییی "
با عصبانیت گفتمو دستشو ول کردم
"برعکس شد نه؟؟ الان تو باید از من عذر بخوای ... که چرا بهم راجع به لویی نگفتی نه من که بهت گفتم مارگریت "
اخمامو باز کردمو با لبخند گفتم
"خب ببخشید باشه؟؟ ولی من فعلن امادگیه اینو که واست تعریف کنم ندارم و امروز بی خیال شو باشه؟"
"باشه میبخشمت حالا هم بیا کمکم کن "
"چرا؟؟"
فلورا به ته سالن اشاره کرد که یه پسره رو تخت خوابیده بودو داشت با موبایلش ور میرفت و منتظر ما بود
اه کشیدمو رفتم جلو و گفتم
"خب اقا شما چی میخواید تتو کنید ؟ کجا میخواید تتو کنید؟ تتوتون رنگی باشه یا سیاه ؟"
سرشو بلند کردو با یه نیشخند گفت
"ببخشید خانومی ولی سوالاتو یادم نمیاد" "مشکل خودته "
خب همه اکثرن بهم میگن که سوالامو دوباره دونه دونه بگم ولی من دو تا دلیل دارم که اونطوری جوابشو دادم
1- اون به من گفت خانومی و خب اون حقه اینو نداره
2-نمیدونم...ولی کرمم گرفت
"اوه پس..."
از رو تخت بلند شدو ادامه داد
"میخوای با من دعوا کنی؟ بذار قبل از هر چیزی بهت بگم که تو هیچی نیستی حالا هم بیا واسم تتو کن من چار تا فلش میخوام .... رو دستم .... سیاه باشه بجنب"
پس اون تموم سوالامو میدونست
اون یه نگاه کلی بهم انداخت خندیدو کتشو در اورد
فاک اون فقط ...
اون افتضاحه اره ... این چیزی بود که میخواستم بگم
دوباره رفتم پیش فلورا و گفتم
"سیاه "
با یه لبخند شیرین گفت
"بفرمایید "
"مرررسی"
جوهرو ریختم تو دستگاه و گفتم
"فلشات چه شکلی باشن ؟ کجای دستت و به چه صورت قرار بگیرن؟"
خندیدو گفت
"پشت ساعدم ... و این شکلی و به این صورت باشن"
یه کاغذ از تو جیبش در اوردو بهم نشون داد
خب طرحه چرتیه
چشامو چرخوندمو شروع کردم به تتو کردن
این ساده ترین طرحی بود که تا حالا تتو کرده بودم ولی نمیدونم چرا انقد استرس داشتم... شاید چون اون خیلی ایراد گیر بود وقتی داشتم تتو میکردم مدام بهم گوشزد میکرد که مواظب باشم و درست تتو کنم و بلاه بلاه بلاه
موقعه ی تتو کردن نتونستم جلو خودمو بگیرمو به بهونه ی تتو دستمو گذاشتم رو بازو های عضله ایش و باعث شدم که اون به نیشخند بزرگ بزنه
بعد از این که تتو کردم رو دستش کرم زدمو دستشو با باند بستم و با رضایت گفتم
"تموم شد "
با نارضایتی دستمو از رو بازوش برداشتمو چشامو چرخوندم
اون یه نگاه به دستش انداختو گفت
"خوبه "
"چرا..."
حرفمو خوردمو سرمو انداختم پایین و گفتم
"پولشو باید طبقه بالا حساب کنید اقا "
سرشو تکون دادو رفت بالا
بعد از چند دقیقه اومد پایینو گفت
"امم...چی میخواستی بپرسی؟"
"هیچی...مهم نیست "
"من میخوام بدونم...بگو "
"خب تو ... تو ... چرا از کتفت تا ارنجت تتوعه و پاییناش... تتو نداره؟"
"اوه ... سوالت این بود؟"
"اره خب.... ولی اگه نمیخوای جواب بدی مشکلی نیست "
"نه فقط تعج..."
"ماری لاس زدن بسه بیا اینجا به کمکت نیاز دارم "
چشم غره رفتمو داد زدم
"اومدم فلی"
با خجالت به اون پسره نگاه کردم و اون گفت
"پس اسمت ماریه... خب ماری جوابه سوالت .... من اینجاهارو تتو نکردم چون که میخواستم چیزایی رو تتو کنم که منو یاد کسایی که دوسشون دارم میندازه "
"اها... چه جالب "
پس اون چار تا فلش واسه .... واو چه باحال اون همزمان چار نفرو دوست داره
به فکر خودم خندیدم... این کارمه... من همیشه به فکرایه خودم میخندم
"و حالا سوال من ..."
"ولی من باید برم"
"سریع میپرسم قسم میخورم "
"باشه "
"تو چرا انقد تتو داری ؟"
"چون از تتو خوشم میاد "
"واو خوبه از این جور دخترا خوشم میاد....بیشتر از این وقتتو نمیگیرم خدافظ ماری امیدوارم دوباره ببینمت"
"خدافظ "
تغییر حالته سریعش باعث شد که من تو فکر فرو برم
چه طوری میشه که انقد بدجنسانه بهم نگاه کنه و نیشخند بزنه... حتی بد باهام برخورد کنه ولی پنج دقیقه بعد مهربون شه و یه لبخنده شیرین بزنه؟
"هی ماری دختر کجایی؟؟؟"
فلورا دستشو جلو صورتم تکون دادو من گفتم
"من همینجام "
"اره مشخصه "
"انقد گیر نده "
"باشه .... ولی ورونیکا کارت داره "
"اه خدا "
******
"خب چی گفت؟؟"
فلورا ازم پرسیدو من یه ابرومو دادم بالا و با لبخند نگاش کردم
"بجنب بگووو ماریییی"
"باشه باشه.... اون چیزه خاصی نگفت... فقط گفت که حقوقمون زیاد میشه و امروز میتونیم زود بریم خونه این عالی نییست؟؟"
اون از ته دل خندیدو گفت
"اونوقت تو میگی این چیزی نیست؟؟؟"
"خب باشه هست "
"کی میتونیم بریم؟"
به موبایلم نگاه کردمو گفتم
"حدود 1 ساعته دیگه "
"عالیه "
ما تو این یک ساعت چار تا مشتری داشتیم
یکیشون اولین تتوش بود خب تعجبی نداشت چون اون 12 سالش بود
زیاد پیش نمیاد که ما مشتریه 12 ساله داشته باشیم شاید 4 یا 5 بار تویه سال
اون یه گل تتو کرد
و خب واقعن رو کمرش خوب به نظر میومد
"هی وایسااا"
فلورا گفتو سریع رفت تو مغازه و با یه کت اومد بیرون
"فلی..."
"هوم؟"
"این چیه؟؟"
"کته اون پسرست که امروز اومد و تو داشتی باهاش لاس میزدی بگیرش... دستت باشه و هر وقت دوباره دیدیش بهش بده "
"اه خب خودت وقتی دیدیش کتشو بهش بده "
"تو داشتتی باهاش لاس میزدی نه من "
"حالا هر چی"
فلورا کته اونو اونداخت تو بغلمو گفت
"فردا میبینمت خوشگله "
"وایسا ببینم مگه قرار نبود بیای خونه من؟"
"خب چرا ولی سری پیش زیاد بهم خوش نگذشت "
"اوه بی خیال تو دیگه لازم نیست از اتاق من بری بیرون و در ضمن امروز دوشنبست ... ملیسا مرخصیه "
"خب باشه میام "
"خوبه "
ما رفتیم خونه
ملیسا از فلورا عذر خواهی کرد و فلورا هم گفت که عب نداره.... و البته که الکی گفت... از اون ماجرا یه ماه میگذره و روزی نیست که منو فلورا راجع بهش صحبت نکنیمو فلورا نگه که اصن بهش خوش نگذشته
عوضی
خب سری پیش نزدیک بود پسره به فلورا تجاوز کنه...
اگه بخوام روراست باشم باید بگم که دقتی دره اتاقو باز کردم با صحنه ی جذابی مواجه شدم
دستای قویه پسره دستای فلورا رو بالا سرش نگه داشته بودو خودش داشت سینه و گردنه فلورا رو ساک میزد -_-
اره من به این میگم جذاب ...
خندیدم
دست فلورا رو گرفتمو بردم تو اتاق و اون فوری لباساشو در اوردو خودشو انداخت رو تخت
"فلورا؟"
"هوم؟"
"فک کنم که پریودی"
"چییی؟؟؟"
با جیغ گفتو به شورتش نگاه کرد
یه جیغ بلند تر زدو گفت
"حالا من چی کار کنم؟؟؟ "
با شک بهش نگاه کردمو گفتم
"یعنی چی که چی کار کنی؟؟ این یه چیزه معمولیه ... نه؟"
"خب... خب... خب... اها... من پد ندارم " "من دارم "
گفتمو همون موقع یه پد از کشو در اوردمد پرت کردم جلوش اون با تعجب به پد نگاه کردو گفت
"م..مرسی "
سرمو تکون دادم و اون رفت بیرون که بره دستشویی
موهامو باز کردمو دستمو کشیدم لاشون
واقعن حسه خوبیه
فلورا با استرس از دستشویی اومدو گفت "اخه الان وقت پریود شدن بود؟؟"
ابروهامو دادم بالا و گفتم
"منظورت چیه؟؟"
"خب.... تو گفتی که امشب بیام اینجا و من مخالفت کردم ... "
"خب؟"
"من امشب با ... با نایل قرار دارم ... دومین قراره رسمیه ما "
"هولی فاک یعنی میخوای بذاری به همین راحتی به فاکت بده؟؟"
"چی ؟؟؟ نع این فقط... فقط .... هیچی"
"بگووووو "
"نمیگم .... من قرار نیست امشب برم "
"البته که باید بری"
"نمیرم "
خندیدمو گفتم
"پس از خونه من گمشو بیرون "
"تو حق اینو که منو بیرون کنی نداری.. من واسه ... واسه ملیسا اینجام نه تو "
"پس برو پیشه همون "
اون ادایه منو دراوردو گفت
"من نمیرمو تو هم نمیتونی مجبورم کنی"
چشم غره رفتمو چیزی نگفتم چون میدونم اگه ادامه بدم تا صبح باید دعوا کنیم
"امم...فلیی؟"
"هومم؟"
"نایل..."
"خب؟"
"اون از لویی خبر داره؟"
یه مشت چیپس گذاشت تو دهنشو با دهن پر گفت
"چطور؟؟"
"من باید از لویی یه چیزیو بپرسم "
چیپسارو قورت دادو گفت
"باشه بیا "
موبایلشو پرت کرد تو بغلم و ادامه داد
"برو توی کانتکتام.... شماره نایلو بگیرو ازش بپرس "
"وااای مرسییی فلورا تو بهترینی "
"میدونم "
بدون توجه به حرفش شماره نایلو گرفتم
"هیییی.... فلوراااا نایل دستش بنده کاری داری بگووو "
اوه شیت ... اون خودش بود
____________________________
0_O

YOU ARE READING
different worlds
Random_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!