چشایه ابیش پر از اشک شده بودو گونه هاش کم کم داشت تغییره رنگ میداد
و فقط چند ثانیه کافی بود تا صدایه گریش همه جارو پر کرد
خودشو انداخت زمینو یه چیزایه مبهمی رو با خودش تکرار کرد
مثله ... تخم مرغ ؟؟؟
نمیدونمرفتم سمتشو نشستم کنارش و گفتم
" بیخیال ملیسا مطمعنم اگه لویی اینجا بود دلش نمیخواست گریه ی تورو ببینه ..."بعدم یکم مکث کردمو ادامه دادم
" اون الان یه جایه بهتره "
اینو گفتمو خودمم مطمعن نبودم
و اصلن از این که این حرفو بزنم خوشم نمیومد
ولی ادم باید چیزایی رو به بقیه بگه که دوست دارن بشنوندستمو کشیدم رو پشته ملیسا
اه ماریا بیخیال اون احتیاج داره خالی شه
اوم باید انقدر گریه کنه تا بفهمه بی فایدست
پس من فقط باید ولش کنم
اه کشیدمو از جام بلند شدم
دستمو کردم تو جیبم و بهش زل زدمبعد از چند دقیقه که دیدم تصمیم نداره بیخیال شه رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم روتخت
خب زندگیم بالاخره برگشت به حالته عادیشخب عادیه عادی که نه
من الان یه بابا دادم !
و یه دوست پسر که دارم سعی میکنم راضیش کنم منو به فاک بده ولی اون میگه باید تا هفته ی دیگه صبر کنی ... فک کنم میخواد منو امتحان کنه ولی بسه واقعن و فاک من تویه این پنج ماه به اندازه کافی صبر کردم
مگه نه؟؟من پنج ماهه لعنتی مجبور بودم با خوردم ور برم :|
لبمو گاز گرفتمو بهش اس دادم
" هی :)"
بعد از پنج دقیقه منتظر موندن که جواب نداد
از جام بلند شدمپیرهنه صورتیه گشاده توریمو دراوردم به جاش یه شلوار جین پاره با یه نیم تنه ی مشکی پوشیدم و روشم یه ژاکته مشکی پوشیدم و زیپشو تا ته کشیدم بالا
بعد از تموم کردنه ارایشم موهامو ریختم دورم به خودم تو اینه چشمک زدم و از خونه رفتم بیرونخب من باید برم پیشه ورونیکا و اخرین حقوقمو ازش بگیرم چون میدونم الان صد در صد به جایه ما ادمایه دیگه ای رو اورده
دره مغازرو باز کردمو همون موقع سه تا کله برگشتن سمتم
یه دختر با موهایه بنفش و چشایه مشکی اون یکی با موهایه مشکی و چشمایه قهموه ای و در اخر یه دختره قد کوتاه با موهایه مشکی قرمزبعد از این که ژاکتمو در اوردم سرمو با غرور گرفتم بالا و رفتم سمته پله ها که صدایه یکیشون متوقفم کرد
" میتونم کمکتون کنم؟؟"
" نه "
اومدم برم بالا که دوباره گفت
" نمیتونید برید بالا خانوم "
برگشتم سمتشو فهمیدم اون مو بنفشه تمامه این حرفا رو زده چون خیلی طلبکارانه وایساده بودو پاشو میزد زمینبه نگاه به پاش انداختمو گفتم
" راستش میتونم ... چون من دوسته ورونیکا هستم "
موقرمزه هینه بلندی کشید و گفت
" خانومه ترنر گفتن که دوست ندارن با اسمشون صداشون کنیم "
ابروهامو دادم بالا و زدم زیره خنده
" خانومه ترنر؟؟ تو حتمن داری باهام شوخی میکنی؟؟ اون دختره مو کوتاهه چشم طوسیه خوشگل الان شده خانومه ترنر ؟؟ بیخیال"
YOU ARE READING
different worlds
Random_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!