"اینجا افتضاحه ملیسا..... مطمعنی اینجا کلابه سکس نیست؟"
"نمیدونم... من تا حالا اینجا نیمدم "
اینجا واقعن افتضاحه پر از ادماییه که دارن همو میکنن....اگرم نمیگم پسرو دختر واسه اینه که اینجا دخترایی هم هستن که لزن یا پسرایی که گی ان
اه کشیدمو دستمو دراز کردم که دسته فلورا رو بگیرم... ولی اونجا نبود
فاک یو فلی
"امم... اشکال نداره چند دقیقه تنهاتون بزارم ؟؟"
ملیسا گفتو به پسری که ته کلاب وایساده بودو داشت سیگار میکشید اشاره کرد ... فک کنم خیلی زشت باشه ... چون کلاهه سویی شرتشو انداخته رو صورتش
نمیدونم....
"بهم اس بده "
به ملیسا گفتمو بدون این که منتظر جوابش باشه رفتم تو دستشویی که به فلورا زنگ بزنم
رفتم تو دستشویی...
خب ... بر عکسه جاهایه دیگه اینجا وضعش بهتره
موبایلمو از تو سوتینم در اوردمو تا خواستم زنگ بزنم به فلورا شاشم گرفت
این دیگه چیه؟؟؟
فاک
موبایلمو گذاشتم سره جاش
چشم غره رفتمو و در دستشوییه پشتمو باز کردمو داد زدم
"هولی فاکینگ شیت..... تو ؟؟؟؟"
سریع شلوارشو کشید بالا و با من من گفت
"خب... امم... من "
"لازم نیست چیزی بگی ... فقط ... حالم به هم خورد "
رفتم تو دستشویی بغلی و با خیال راحت نشستمو شاشیدم
اومدم دامنمو بکشم بالا که یه دفعه در باز شدو اون داد کشید
"هولی فاکینگ شیت.... من "
بعدم زد زیر خنده...
من با خیال راحت... بدون هیچ عجله ای در حالی که اون جلوم وایساده بود دامنو شورتمو کشیدم بالا و زیپ دامنمو بستم
اون با یه نیشخند بهم زل زده بود
به لبخنده موزیانه زدم
هلش دادم کنارو از دستشویی رفتم بیرون که دستامو بشورم
بعد از شستنه دستام اون گفت
"ووهووو.... عجب کصی بود "
"اره... خوب بود ؟"
"محشر بود... فک کنم باید خیلی تنگ باشی "
"ممکنه "
"پس چه طوره که امتحان کنم ؟"
"نه لازم نیست ... من خودم بهت میگم... فکرت درسته .... من حسابی تنگم "
اروم در گوشش زمزمه کردمو اون از فرصت استفاده کردو گردنمو بوسید
هولش دادم عقبو گفتم
" تو چرا مثه بقیه یکیو گیر نمیاری که بکنی ؟"
"گیر اوردم... ماری ... درسته ؟"
"درسته .... ولی اونی که میخوای به فاک بدی من نیستم.... و اگرم من باشم منظورم اینه که چرا قبل از من کسیو گیر نیورده بودیو داشتی با خودت ور میرفتی درسته حق با منه نه ؟؟"
اون شصتشو کشید گوشه لبشو با لبخند گفت
"درسته ماری"
"خب... فک کنم که این منصفانه نیست ... تو اسمه منو میدونی ولی من نه ... "
"به نظره تو اسم من چیه ؟"
" کونی "
"اشتباه حدس زدی... اسمم لیامه "
اینو گفتو من زدم زیره خنده
"این تنها اسمیه که بهت اصلن نمیاد لیام " "هاها ... مرسی "
"نگفتی ... "
"چیو ؟"
"چرا داشتی با خودت ور میرفتی؟؟"
"خب واسه این که.... ببین تو مگه تا حالا با خودت ور نرفتی ؟"
"اوهوم ... خب که چی ؟"
"خب هیچی مثه خود ارضایی نمیشه حتی سکس با کسی مثه تو "
اینو گفتو دستشو به طوره خطرناکی گذاشت رو باسنم
خندیدمو دستشو زدم کنار...
اون یه صدای عجیب از خودش در اوردو گفت
"تو واقعن ضده حالی "
"اره خیلیا بهم گفتن "
"چون هستی "
"میدونم "
اون به پایین نگاه کردو خندید بعد گفت
"این دورو بر میبینمت ماری "
بعدم رفت
"اره اره .... بلاب بلاب بلاب"
واسه اون عوضی چشم غره رفتم هرچند که رفته بود
گوشیمو دوباره از تو سوتینم در اوردم و تا اومدم شماره فلورا رو بگیرم خوده احمقش اومد تو دستشویی
اونم با نایل و ... نایلو لویی
با چشمایه گرد شده به اونا نگاه کردم
نایل و فلورا
لویی و یه دختره.... ملیسا
"فلورا؟؟"
"ماری.... اوه خب...خب....نایل زنگ زدو گفت که اینجاست... با دوستش.... و خب دوستش لوییه "
"اره دارم میبینم "
با زور لبخند زدمو به لویی نگاه کردم
اونم مثه من تعجب کرده بود ...
"اممم... خب یادم رفت معرفی کنم.... لو عزیزم.... این ماریه.... هم خونه ی من "
لویی دستشو اورد جلو و گفت
"خوشبختم "
به دستش نگاه کردمو سرمو تکون دادم
اون دستشو برد عقبو یه نگاهه کلی بهم انداخت
"هی.... شما دو تا چرا ابنجوری همو نگاه میکنین ؟"
ملیسا گفت و باعث شد که من نگامو از روی لویی بردارم اما لویی نگاشو از من نگرفت و به ملیسا گفت
"اخه هم خونت خیلی با خودت فرق داره " خندیدم.... یه خنده ی الکی بعدم گفتم
"کاش منم میتونستم به همین راحتی دوروغ بگم .... کاش یکیو میشناختم که مثه خودم احمقو ساده لوح بودو همه ی دوروغایی که میگفتمو باور میکرد.... چه طور این کارو میکنی...؟ "
صدام کم کم بالا رفت و اخر سر داد زدم
"چه طور انقد راحت دوروغ میگی؟ همون حرفایی که به من میزدی به ملیسا هم میزنی اره؟؟؟ .... کارت با من تموم شد؟ قلب منو شکستی ؟ چی به دست اوردی؟ خیلی پستی .... خیلی "
من عصبانیم.... خیلی زیاد.... یه ذره هم ناراحت نیستم.... اه کیو دارم گول میزنم؟ من خیلی عصبانیم... منه لعنتی خیلی ناراحتم
به جایه این که برم مثه تو فیلما مشروب بخورم و بی خیاله همه چیز شم از کلاب رفتم بیرون
گوشه خیابون نشستمو تصمیم گرفتم بهش فک کنم....
به لویی نه... خب باشه به اون .... ولی فقط اون نه.... خیلی چیزایه دیگه هست که من باید بهش فک کنم
مهم ترینش خودمم ....
من خیلی وقته به خودم فک نکردم...
من خودمو فراموش کردم...
وقتی لویی ولم کرد همه چیو فراموش کردم حتی خودمو
اون یه ادمه پسته...
من فقط ... فقط خیلی دوست دارم بدونم که چه طور یه ادم میتونه انقد راحت قلبه یکیو بشکنه و بعدم بره سراغه یکی دیگه
من نمیتونم درکش کنم...
نمیتونم
"به چی فک میکنی ؟"
"ولم کن "
رو به اون پسره ی عوضی گفتمو دوباره سرمو گذاشتم بین زانوهام
"هی .... تو داری گریه میکنی ؟ نه... بهت نمیاد "
"من گریه نمیکنم "
"ولی اب دماغه اویزونت یه چیز دیگه میگه "
دستمو کشیدم رو دماغم... راست میگفت
الان دسته من اب دماغی شده
چشامو ریز کردم از جام بلند شدمو کله اب دماغمو مالیدم به لباسه لیام...
هی من اسمشو یادمه...
"دختره ی .... "
بقیه حرفشو نگفت به جاش خیلی بدجنسانه اومد جلو و منو قلقلک داد
پوکر فیس شدمو گفتم
"هاها... من قلقلکی نیستم ضایع "
اونم پوکر فیس نگام کردو گفت
"ولی هر کسی به نقطه ضعفی داره نه؟"
چشامو چرخوندمو گفتم
"اووووو..... پس از این جور حرفا هم بلدی"
"اره"
یه وری لبخند زدمو گفتم
"امروز یادت رفت ژاکتتو ببری.... "
"و اون الان کجاست ؟"
شونه هامو انداختم بالا و با خیال راحت گفتم
"خونه ی من "
"خب... بریم بیاریمش "
"الان ؟"
"اره... دقیقن همین الان "
"الان دیره "
"و زمان مناسبی برای اوردن ژاکته منه درست میگم؟"
"شاید "
"خب پس ... بریم ؟"
سرمو تکون دادمو گفتم
"البته که بریم.... این قراره عالی بشه "
____________________________
=|
![](https://img.wattpad.com/cover/50962219-288-k758639.jpg)
YOU ARE READING
different worlds
Random_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!