chapter 13

4.3K 215 9
                                    

دستشو اورد جلو که باهام دست بده
منم با یه لبخنده کوچیک باهاش دست دادم
"امروز خیلی جذاب شدی..... مرسی که به حرفم گوش کردیو اون دامنه سکسیتو پوشیدی  "
اون گفتو با اون چشایه فریبندش زل زد به من یکم از مشروبم خوردمو با خنده گفتم
"مرسی ... تو هم خیلی جذاب شدی و این که پیشنهاد خودت بود که دامن بپوشم"
لباشو یه حالته خاصی کرد ، سرشو یوری کرد و گفت
"میدونم ... واسه همینه که میگم خیلی جذاب شدی  "
با خنده به ساعت نگاه کردمو بهش گفتم
"خیلی از دیدنت خوشحال شدم ایان ولی من باید برم "
"چی؟؟ کجا؟؟ تو که تازه اومدی!"
"میدونم ... اما واقعن باید برم من فقط اومده بودم که بتبته اون شب ازت تشکر کنم و بگم که تو واقعن دوست پسره خوبی هستی "
اون در حالی که اخم کرده بود سرشو تکون داد
لبمو گاز گرفتمو گفتم
"اممم خب چه طوره که تو هم بیای ؟"
یه نیشخند موزیانه زدو گفت
"با کمال میل "
ما از اون کافی شاپه مسخره اومدیم بیرونو سواره ماشینه ایان شدیم
اگه میخواید بدونید ایان کیه بهتون میگم
منو ایان الان سه روزه با هم دوست شدیم
تویه بار
من مست بودمو از ایان خواسته بودم که منو به فاک بده
خودمم وقتی شنیدم از خجالت داشتم اب میشدم چون ایان یه جنتلمنه واقعیه
خب اون به جایه این که منو به فاک بده منو برده خونه خودشو تویه یه اتاق حبسم کرده .... بهترین کار :)
و  بعد از اون ما با هم دوست شدیم
خب...... الان یه هفتست که از به هم زدنه من با لیام میگذره
در واقع من دو روز بعد از به هم زدن با لیام با ایان دوست شدم 
فک کنم لیام هم رفته باشه سراغه یکی دیگه
"هی تو خوبی؟؟"
چند بار پلک زدپو به چشایه نگرانه ایان نگاه کردم
چشاش محو کنندست
سرمو تکون دادم و گفتم
"اره ... میشه بریم؟"
"اره میشه بدونم کجا بریم؟"
خندیدمو گفتم
"مغازه .... من به فلورا قول دادم که ساعت 6 اونجا باشم "
ایان به ساعت نگاه کرد
چشاشو گرد کردو گفت
"من باید تا 5 دقیقه دیگه تورو برسونم اونجا؟؟؟"
سرمو تکون دادمو اون دوباره گفت
"پس کمربندتو ببندو محکم بشین چون اگه چیزیت بشه خودت مقصری"
به محضه این که اون مطمعن شد من کمربندم بستس گازشو گرفت
لعنتی
فاک به معنایه واقعی
اون خیلی تند میره
خیلیییییی
من جیغ زدمو خندیدم
ایان هم نیشخند زده بودو رو جاده تمرکز کرده بود
رانندگیش فوق العادست

به لطفه دست فرمونه اون من 6:01 اونجا بودم
فلورا از دیدنه منو ایان خیلی تعجب کرد
خب من یه هفته مرخصیه بدونه حقوق گرفتم و امروز اخرین روزشه
فردا و پس فردا هم که تعطیله
دستمو جلو صورته فلورا تکون دادم که از زل زدن به ایان دست برداره
اون با تعجب به منو ایان سلام کرد و گفت
"قراره با این اقا خوشگله بریم ؟"
ایان با خنده شصتشو کشید گوشه لبشو و گفت
"اگه مشکلی نیست ... اره"
بعدم دستشو گذاشت دوره کمرم و منو به خودش نزدیک تر کرد
ما چند دقیقه اونجا منتظر موندیم تا الیزابتو نایل از مغازه اومدن بیرون
هردوتاشون واسه چند ثانیه سره جاشون وایسادنو به منو ایان زل زدن
نایل با ایان دست دادو خودشو به ایان معرفی کرد
اوه شیت
نایل در مقابله ایان واقعن مثه یه جوجه ی پانکه
پیشه خودم خندیدمو با خندیدنه من ایان لبخند زد
"خب ... بریم دیگه؟"
الیزابت گفتو من سرمو تکون دادم

different worldsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang