chapter 26

3.2K 160 8
                                    

لاشه ی گوشیمو از رو زمین برداشتم و کلی به خودم ... لیام و جینا فوحش دادم
خب تو با جینا خوش میگذرونی منم با جوزف ...
به استفن زنگ زدمو شماره ی جوزفو ازش گرفتم
هر چند که اون مطمعن نبود که باید شماره جدزفو بده یا نه پس بهش گفتم کیف پولم دسته اون عوضیه
" چی شده عشقم ؟"
جزف اینو گفتو من یکم خندیدم
" تو به همه میگی عشقم؟"
" خب از اونجایی که میدونستم کی هستی اره "
موهامو زدم پسته گوشمو گفتم
" از کجا میدونستی "
" خب استفن بهم تکست داد که تو قراره بیای پیشم و کیف پولتو پس بگیری ... و از اونجایی که هیچ کیف پولی دسته من نیست فهمیدم که تو فقط میخوای خوش بگذرونی "
" اره ... ولی یه مسعله دیگه هم هست"
اون صداشو صاف کردو گفت
" و اون چیه؟"
" من گم شدم "
تا اینو گفتم اون زد زیره خنده و بلند گفت
" خوشگل خانوم گم شده "
بعدم چند نفر دیگه همزمان باهاش زدن زیره خنده
" باشه فهمیدم که نمیخوای کمک کنی "
" من همچین حرفی نزدم ... لوکیشنتو واسم بفرست "
" باشه ... زیاد طولش نده "
سریع قطع کردمو لوکیشنمو فعال کردم
گوشه دیوار نشستمو پاهامو دراز کردم
خودت شروع کردی جیمزی
تو با اون جینایه لعنتی خوابیدی و حالا هم نوبته منه
" ماری اندرسون تویی ؟"
سرمو اوردم بالا و به کسی که اینو گفت نگاه کردم
" جوزف ! چه قد زود اومدی "
" خب این یکی از چیزتیه خوبه منه ... همیشه به موقع میرسم "
" یه چیزی "
دستشو گذاشت پشت کمرمو گفت
" چی؟"
" من فامیلیمو بهت نگفتم ولی تو بلدی ... چه طور ممکنه؟"
" اوه خب .. عشقم تو زیادی مست بودی که بفهمی چیو گفتی چیو نگفتی "
خب منتطقی به نظر میرسید واسه همین چیزی نگفتم
" میشه منو ببری خونه؟"
" البته ... فقط فک کردم امشبو قراره با من بگذرونی "
لبمو جویدمو گفتم
" اره فقط ... یه ذره خسته ام "
" نه عشقم فک نکن الان میخوام به فاکت بدم ... خودمم خسته ام ... منظورم این بود که بیای اونجا و چه میدونم تلویزیون نگاه کنیم و یه چیزی بخوریم ... از همین کارایه معمولی "
" اوه ... خب فک نکنم مشکلی باشه "
اون یه لبخنده فریبنده زدو تند تر راه رفت
وقتی رسیدیم سره خیابون به یه ماشین که اون ته بود اشاره کردو گفت
" خونه ی من تقریبن از اینجا دوره ... یعنی نیم ساعت راهه "
ابروهامو دادم بالا و گفتم
" خب مشکلش چیه؟"
" تو مشکلی نداری؟؟'
" نه ... "
گفتمو اروم لبشو بوسیدم
چشاش گرد شد ... ولی بعد از چند ثانیه اونارو بستو اروم طوری که من بشنوم گفت
" تو با این کارات منو تحریک میکنی و باعث میشی که بیشتر بخوابت "
رو به روش وایسادم و دستمو گذاشتم رو شونشو همونطور که دستمو میبردم طرفه دکمه هاش گفتم
" شاید من مودم تغییر کرده باشه و فک نکن تا نیم ساعت دیگه همین طور میمونه"
چشاشو باز کردو به دستام نگاه کرد که دارن با دکمه هاش بازی میکنن
" پس بهتره تو ماشین انجامش بدیم "
سرمو تکون دادمو اون وقتی جوابه منو فهمید بدون لحظه ای صبر منو از رو زمین بلند کرد پاهامو گذاشت دوره کمرش
محکم منو کوبوند به دیوار و لباشو گذاشت رو لبام و با اونا بازی کرد ... رو لباش لبخند زدم و اون لبمو گاز گرفت
همون طور که منو میبوسید رفت سمته ماشین و منو خوابوند رو کاپوت
دکمه هایه تاپه سیاهمو باز کرد و کم کم از لبم رفت سمت گردنم
بوسه هایه کوچیک میذاشت و من واسه حسه خوبی که تو بدنم به وجود اومده بود لبخند زدم
سرشو بلند کرد و بعد از این که بهم نیسخند زد از رو کاپوت بلندم کردو منو برد و رو صندلی عقبه ماشینش خوابوند به محضه این که دره ماشبنو بست از جام بلند شدمو روش نشستم
مهامو با انگشتام زدم عقب خودمو روش تکون دادم
اون دستشو اروم کشید رو صورتمو گفت
" بهت که گفتم عشقم ... من با دخترایه بد خیلی حال میکنم "
دکمه ی شلوارشو باز کرد و اونو کشید پایین
منم لبمو گاز گرفتم و دکمه ی شلوارکه جینمو باز کردمو انداختمش اونوره ماشین
اون تیشرتشو در اورد و عضله هاشو به نمایش گذاشت
حتمن انتظار داره منم سوتینمو در بیارم ولی من این کارو نمیکنم
من فقط میخوام کاره لیامو جبران کنم
شورتمو در اوردم و وقتی اون اومد شورتشو در بیاره دستاشو گرفتمو لبامو گذاشتم رو لباش
" فقط که پسرا نباید علامت بزارن .. "
دمه گوشش گفتمو وسطه گردنشو جایی که معلوم بشرو محکم گاز گرفتمو بعدم اونجارو اروم بوسیدم
یکم منو بلند کردو شورتشو در اورد
" خب فک کنم این بهترین سواریه عمرم بشه " 
خودشو اورد بالا و فرو رفت توم
از لایه دندونام نفس کشیدم و اروم شروع کردم به حرکت کردن
بعد از 5 دقیقه یکی محکم زد رو شیشه
من چشما گرد شدو دیگه حرکت نکردم
" چیزی نیست ... "
منو گرفت و اروم منو خوابوند رویه صندلی و لباسارو انداخت روم
" فاک "
زیر لبم فوحش دادمو سریع لباسامو پوشیدم و در همین حین اون سریع شورتو شلوارشو پوشیدو بدون این که تیشرتشو بپوشه دره ماشینو باز کردو رفت بیرون
اروم از جام پاشدم و رفتم بیرون
هیچکس نبود
جلویه ماشینو دیدم و بازم کسی نبود
" جوزف؟"
داد زدم و بازم هیچ صدایی نیمد
رفتم اونوره ماشینو سریع جلو دهنمو گرفتم که جیغ نزنم
از سر و دهنش داشت خون می اومد و خیلی اروم ناله میکرد 
با چشمایه گرو شده دویدم سمتشو گوشمو نزدیکه دماغش کردم که ببینه نفس میکشه یا نه
فاک
من چه قد احمقم اول باید ببینم نبض داره یا یه چیزی مثه این ..
دستمو گذاشتم رو سینشو تونستم زدنه قلبشو احساس کنم
سریع برگشتم تو ماشین و زنگ زدم به لیام و دوباره اون جینایه عوضی برداشت
" الووووووو ؟ شماره لیام پینو گرفتییییید" 
لبمو محکم گاز گرفتمو گفتم
" دقیقن ... من شمارخ لیامو گرفتم نه به هرزه ی خیابونی پس سریعتر گوشیو بده بهش "
" اوه عزیزم ... تو حتمن خیلی دلت میشکنه وقتی که ... "
نتونست ادامه حرفشو بزنه چون بعدش صدایه لیام گوشمو پر کرد
" ماری؟"
" اوه خدارو شکر ... لیام یکی از دوستام ... یکی اونو زده و فرار کرده ... من باید چی کار کنم؟؟ لطفن بیا اینجا ... اینجا خون هست ... کلی خون ... از دهنشو سرش داره خون میاد .. انگار که ضربه مغزی شده ... و چه میدونم یکی محکم زده تو دلش ... هر چه قدر میگذره این دریاچه ی خون بزرگتر میشه .... بیا اینجا .... هر کار بگی انجام میدم فقط بیا اینجا "
" باشه ماری ... هول نکن من میام فقط اروم باش فقط .... اممم لوکیشن؟"
" فعاله "
"باشه دو دقیقه دیگه اونجام فقط سعی کن تا اون موقع زنده نگهش داری "
" اکی "
سریع گفتمو قطع کردم
جوزفو بازور بلند کردمو تکیش دادم به دیوار
سریع رفتم از تو ماشین بطریه ابو  دستمال کاغذیو برداشتم اوردم
دوره دهنشو که خونه بود پاک کردم و سعی کردم یکم اب به خوردش بدم
رویه بدنشم کلی خون ریخته بود که نمیدونستم چه جوری تمیزش کنم ولسه همین تیشرتشو از تو ماشین اوردم و بدنشو تمیز کردم 
بعدم خودم کنارش نشستم و اروم به خودم گفتم
" همه چیز درست میشه ماری فقط اروم باش "
" ماری؟؟ کجایی تو دختر؟"
سریع از جام پاشدم و لیامو دیدم که اونوره ماشین وایساده
خیلی دلم میخواست که بپرم تو بغلش و محکم بوسش کنم و بگم که از اومدنش خیلی خوشحالم ولی ما هنوزم قهریم ...
میدونم دعوامون سره یه چیزه بچگانه بود ولی هم من و هم اون کاری کردیم که دعوایه کوچیکمون تبدیل به یه دعوایه بزرگ بشه  ... خیانت چیزه کوچیکی نیست
من از خیانت بیشتر از هر چیزی متنفرم :|
و اگه لیام اون کارو نمیکرد منم این کارو نمیکرد
هر عملی به عکس العملی داره
" ماری"
لیام جلو صورته من داد زد و باعث شد من از عکر بیام بیرون
اخم وردمو گفتم
"امم .. بله ؟ چیه؟ چیزی شده؟"
"تو اونو از کجا میشناسی ؟"
" از همون جایی که تو میشناسی "
اون با عصبانیت بهم نگاه کرد ولی چیزی نگفت
رفت سمته جوزفو گفت
" من اونو میبرم بیمارستانو بعدش تورو میذارم خونه ... خواهشن مخالفت نکن چون اصلن حوصله ندارم "
اروم باشه ماری
اروم باش دختر
تو بعدن بهش میفهمونی که نباید دستور بده ولی فعلن
دهن بسته ... گوشا باز ...
هی به خودم گفتمو با حرص بهش نگاه کردم
بعدم بدون این که چیزی بگم رفتم سواره ماشینش شدم
اون دره ماشینه جوزفو قفل کردو بعدم جوزفو کشو کشون اورد تو ماشینه خودش که احتمال میدم واسه جینایه عن باشه
به سقف چشم غره رفتمو منتظر موندم که لیام بیاد تو ماشین
بعد از چند ثانیه لیام اومد نشست و یکم مکث کرد و گفت
" تو ... تو چه طوری باهاش دوست شدی؟"
" قک نکنم مهم باشه .... تازه الان اصلن حوصله ندارم "
حرفه خودشو به خودش زدم بعدم ضبطو روشن کردم که غیر مستقیم بهش بگم خفه شه
اونم یه نگاهه بد به انداختو راه افتاد
بعد از نیم ساعت خونه بودیم
" خدافظ ... "
اون گفتو قفله ماشینو باز کرد
" میبینمت لیام "
دره ماشینو باز کردمو رفتم بیرون
از پله ها رفتم بالا و در زدم
" هی کجا بودی دختر؟"
ساشا گفتو دستمو گرفت منو کشید تو
یکم خندیدمو گفتم
" خب ... شاید فقط رفته بودم یه جایی که بشه خوش گذروند "
"تنهایی؟؟"
" نه خب من یه دوستایی پیدا کردم ... استفن و جوزف .... و اون اکیپه مزخرفشون"
تا اینو گفتم ساشا با دهنه باز به من نگاه کردو اروم گفت
" استفن؟؟؟"
شیت فک کنم گند زدم
اون دهنسو بستو دوباره گفت
" تو گفتی استفن؟"
"ا...ره "
اون چند بار پلک زد و بعدم یه لبخنده مصنوعی زدو گفت
" خب ... خوش گذشت؟؟"
" اره ... جوزف ادمه باحالیه "
" استفن چی؟"
با یه لحنه خاص مرسید و من با شک گفتم
" اون خب .... اون ادمه خوبیه اما مورده علاقه ی من نیست "
قیافش یکم تغییر کرد و لبخندش واقعی تر شد بعدم فقط گفت
" اوه .. "
" و این که من میدونم اون قبلن دوست پسرت بوده ... پس این چیزارو بزار کنار "
قسمته کچله سرشو خاروند و گفت
" اممم ... بهتره که از لیام راجع به جینا بپرسی " 
اه کشیدمو خودمو انداختم رو مبل
" میدونم " 
چند ثانیه بعد از جام پاشدم و به دماغش یه نگاهه عجیب انداختم و گفتم
" چه طوری دماغتو میگیری؟؟ عن دماغات به .... "
اون جیغ کشید و گفت
" بس کن ... و این که نه گیر نمیکنه "
" باشه حالا اروم باش "
با خنده گفتمو ادامه دادم
" من برم بالا بخوابم تقریبا صبح شده "
" پس صبح به خیر "
" صبح تو هم به خیر "
اون خندیدو منم با یه لبخند از پله ها رفتم بالا
تقریبن جینا رو یادم رفته بود ولی وقتی رفتم تو اتاقو
اونجارو دیدم نزدیک بود مثه بچه ها بزنم زیره گریه

_________________________________

میدونم قرار بود دیشب اپدیت کنم ولی خب .... نشد
ببخشید  :* ❤
اونم ساشاعه 😊 :|

different worldsWhere stories live. Discover now