chapter 9

4.7K 268 3
                                        

"اه بیخیال لیام "
گردنمو بوسیدو گفت
"فقط چند دقیقه وقتتو میگیرم "
چشامو محکم رو هم فشار دادم که اه نکشمو همین الان ازش نخوام که منو به فاک بده
اون به کارش ادامه دادو کم کم داشت منو وسوسه میکرد
بعد از این که گردنمو محکم گاز گرفت و رو من علامت گذاشت -__-
من اه کشیدمو اون به لبام حمله کرد
دستامو گذاشتم رو سینه هاشو هولش دادم که تمومش کنه اما اون میدونست که من میخوامش خودمم میدونستم
اون یه ذره هم با هولی که من دادم تکون نخورد
دستشو گذاشت رو کمرمو منو به خودش نزدیک تر کرد
منم لباسشو چنگ زدمو خودمو چسبوندم بهش و تونستم کیرشو که برامده شده بود حس کنم
اون..شورت پاشه؟؟؟
شیت
من چه طور نفهمیدم ؟
اه کشیدمو سعی کردم رو لیام تمرکز کنم رو قیافش
بدنش
و لباش
اون همونطور که منو میبوسید اروم دستشو برد تو شلوارکم
من اه کشیدم و اون دستشو تند تر حرکت داد +_+
نه این الان نباید اتفاق بیوفته
ملیسا و لویی اون بیرونن
که چی؟؟
ملیسا همیشه موقعی که من خونه ام با پسرایه مختلف میخوابه
اره ولی اون ملیساست
اون هرزست
لبمو گاز گرفتمو دستشو از تو شلوارکم اوردم بیرون
لبشو بوسیدمو اروم دره گوشش گفتم
"ما که نمیخوایم سکسمون تماشاچی داشته باشه...میخوایم؟؟"
از لا دندوناش نفس کشیدو گفت
"نه ولی من همین الان میخوامت "
اون دوباره به لبام حمله کردو این دفعه من خودمو کشیدم کنارو گفتم
"منم میخوام ولی همه چیزایه خوب با صبر به دست میان تو که دکتری باید اینو خیلی خوب بدونی "
سرشو تکون دادو هیچی نگفت
شلوارشو پاش کردو اومد جلو و اروم لبمو بوسیدو گفت
"میخواستم بهت بگم که چه طوره امروز قبل از این که بری سره کار بیای بیمارستانو یکم به من کمک کنی ؟"
خب من با این حرفش کلی تعجب کردم
از این که انقد زود جوه بینمون عوض شد
یادمه روزه اولیم که دیدمش خیلی زود حالتش تغییر کرد
چه باحال
"هی ماری....حواست هست؟ ... میای یا نه؟؟"
اخم کردمو بعد از یکم فکر کردن گفتم
"باشه ... ولی من ساعت 2 باید سره کارم باشم "
"باشه...منم تا نیم ساعت دیگه باید بیمارستان باشم "
سرمو تکون دادمو در کمدمو باز کردمو گفتم
"اممم...از اونجایی که من تا حالا نخواستم تو بیمارستان کار کنم الان چی باید بپوشم؟؟"
اون به نگاه به بدنم انداختو گفت
"خب...خب تو ...تو باید یه لباسه که استیناش بلند باشه بپوشی که تتوهات معلوم نشه و شلوارم که دیگه فک کنم خودت بدونی "
"باشه.."
به لباسه یقه اسکیه سیاهه جذب برداشتمو سریع پوشیدم
بعدم یه شلوار جینه مشکی پوشیدمو گفتم "چه طوره؟؟"
"خو..خوبه "
بهترم میشه...
نیشخند زدمو رفتم طرفه میز ارایشم
ارایشه همیشگیمو کردمو تا خواستم کتم هم بردارم اقایه محافظه کار اومدنو گفتن " تو که نمیخوای با این ارایش بیای اونجا
میخوای؟؟ اونجا پر از ادمایه مریضه"
"من مواظبم لیام..."
"خب شاید بهتر باشه که سایه ای که پشته چشمت زدیو کمرنگ تر کنی "
"نه لیام خوبه...."
اه کشیدو گفت
"باشه ... پس فک کنم بهتر باشه بریم "
"هی صبونه چی؟؟"
"تو راه یه جا نگه میدارم "

different worldsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang