chapter 16

4.1K 198 6
                                    

یه نفسه عمیق کشیدمو خودمو کش و قوس دادم
"بهت که گفتم بزار من بیارم "
ایان گفتو من چشم غره رفتم
چمدونارو برداشتو با خنده گفت
"بریم؟؟ منتظرن "
سرمو تکون دادم و پشت سر ایان راه افتادم
ما سواره یه ونه سفید شدیم و رفتیم سمته هتل و وقتی رسیدیم اتاق گرفتیمو هر کی رفت سمته اتاقش و لیام گفت که بهمون زنگ میزنه
لعنت بهش
به محضه این که رفتیم تو اتاق لباسامو دراوردم و خودمو انداختم رو تختو یه نفسه عمیق کشیدم
"اینجا خیلی نرمه "
گفتمو چشامو بستم
لبایه ایانو روی شونم حس کردمو چشامو باز کردم و گفتم
"میخوام بخوابم .... بذار واسه بعد "
"من فقط میخوام ببوسمت ... میتونم؟"
گفت و خندید
منم با خنده گفتم
"گمونم بتونی"
اون یه بوسه ی نرم و پر احساس بود
البته برای ایان
برایه من مثل یه بوسه از طرفه کسی بود که دوسم داره
کاش ...
کاش فقط منم ایانو دوست داشتم
خب دوسش دارم ولی نه اونطوری که لیامو دوست دارم
اروم ایانو هول دادم عقبو گفتم
"حالا هم میخوام بخوابم "
بعدم رومو کردم اونورو چشامو بستم

******

"من بهش دست نمیزنم ... قول میدم"
"اخه اون چیزی نداره که تو تا حالا ندیده باشی .... تازه خودت بهترینشو داری"
اینو بلند گفتم که لیام بشنوم و اون شنید چون قیافش تغییر کرد
"من بهش دست نمیزنم و این که میدونم بهترینشو دارم واسه همین میخوام اونو ببینم که قدره تورو بیشتر بدونم"
ایان گفتو بالاخره راضیم کرد
"خیله خب ... ولی فقط یه ساعت "
اون منو بوسیدو رفت و بعد از چند دقیقه اومدو بلند اعلام کرد
"تا چند دقیقه دیگه اون استریپره میاد"
همه خندیدنو ایان اومد پیشه من نشستو گفت
"بدترینشو گرفتم"
من چشم غره رفتم و وقتی استریپره اومد گفتم
"این بدترینش بود؟"
ایان شونه هاشو انداخت بالا و یه پک دیگه از سیگارشو کشید
اون استریپره یه جورایی تازه وارد بود
اصلن خوب نمیرقصید
جدی میگم
این از رویه حسادت نیست
رقصش خیلی کسل کنندست
خودم باید دست به کار بشم
"هی تو... دختره"
داد زدم و اون استریپره با ترس بهم نگاه کرد
"بیا اینجا"
دوباره داد زدم و اون از رویه اون سکو اومد پایین و من اروم دره گوشش گفتم
"ببینو یاد بگیر "
بعدم تاپمو دراوردم و رفتم اون بالا و شروع کردم به رقصیدن
به چشمایه لیام که از حدقه زده بودن بیرون و به نیشخنده ایان که میگفت 'وایسا بریم هتل ' توجه نکردم و به رقصیدن ادامه دادم
واقعن فاز میده
خیلی خوبه
بعد از دو بار چرخیدن دور میله
با خم شدنو باز کردنه پاهام رقصو تموم کردم
تاپمو از رو زمین برداشتم پوشیدمو رو به اون استریپره که الان لبخند زده بود گفتم
"نوبته توعه"
اون رفت اون بالا ..... و الان بهتر شد
"اگه میدونستم یه همچین استعدادی داری
بهت میگفتم که هرشب واسم برقصی "
ایان اروم دره گوشم گفت
"خب حالا که میدونی .... از این به بعد میتونی بگی"
گفتمو یه شات ویسکیه دیگه خوردم
بعد از این که یه ساعت رقصه اون استریپره تموم شد اون اروم تشکر کردو رفت
"این شغل واقعن مناسبه تو بود ماری"
صدایه لیام مثه زنگ تو گوشم پیچیدو نزدیک بود مشروبی که تو دهنم بودو تف کنم بیرون
بعد از این که اون مشروبه لعنتیو قورت دادم گفتم
" من واسه تو نرقصیدم که بخوای نظر بدی پس نظراتتو واسه خودت نگه دار "
"اوووو"
همه گفتنو لیام با عصبانیت گفت
"اگه نمیخواستی واسه من برقصی پس میتونستی بعدن واسه دوست پسرت برقصی اون طوری بهتر هم بود چون بعدش میتونستید همو به فاک بدید "
"اوه اتفاقن این کارم میکنیم ... امشب تو هتل ولی قبلش میخواستم بهش نشون بدم که چی در انتظارشه "
بعد از این حرفم لیام لیوانی که تو دستش بود رو محکم کوبید رو میز و رفت بیرون
پشت سرشم اون امیلیه رو مخ رفت
"این دیگه اخرش بود پسر "
بعد از چند دقیقه سکوت نایل گفت و فلورا زد بهش و گفت
"تند رفتی ماری "
ایان چشاشو چرخوند و گفت
"شاید فقط یه ذره "
اه کشیدمو گفتم
"اون نباید فک کنه که من هنوزم مثه قبل دوسش دارم "
با خیاله راحت گفتم .... انگار نه انگار که دارم الکی حرف میزنم و کصشر میگم :|
چشایه الیزابتو فلورا چارتا شد و همزمان با هم گفتن
"چییی؟؟"
چشامو چرخوندمو گفتم
"همین که شنیدید "
بعد از یکم سکوت در باز شد و امیلی اومد تو و با عصبانیت رو به ما گفت
"منو لیام داریم میریم .... شما هم خودتون برگردین "
بعدم چشاشو واسه ما چرخوند و رفت
دختره ی دیوونه
"خب بهتره ما هم بریم "
ایان گفتو من با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم
"از طرفه خودت حرف بزن"
اون اخم کردو گفت
"اوه پس همینجا بمون من برمیگردم لندن"
"اوه و من باید اهمیت بدم چرا؟؟"
اون با چشمایه گرد شده بهم نگاه کردو گفت
"هرزه "
بعدم پوزخند زدو رفت
"امم میشه یه چند لحظه دوست پسرتو ببری بیرون؟؟"
فلورا به کرولاین گفت و اون سرشو تکون دادو با هری رفت بیرون
من حتی وقت نکردم با اون دختره صحبت کنم
الیزابتو فلورا اومدن پیشم نشستن
"تو دیوونه ای"
الیزابت گفت من سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم
"من گند زدم ... من خیلی فاکیم مگه نه؟"
فلورا خندیدو گفت
"اره ... چه جورم "
بعدم الیزابت زد بهش و گفت
"نه تو اصلن فاکی نیستی ... شاید بعضی مواقع"
لبخند زدم و گفتم
"مرسی که سعی دارید بهم تلقین کنید من ادمه خوبیم ... ولی من میدونم که نیستم"
"امم من و نایل دمه در منتظرتونیم"
رابرت گفت و رفت
بعدم الیزابت بلند شدو روبه روم نشست و گفت
" تو خیلی زود جا زدی .... اصن چی شد که جا زدی؟"
"من ... پوفففف .... من با لویی خوابیدم"
فلورا و الیزابت پوکر فیس شدن و فلورا اروم گفت
"وات د فاک؟"
اروم خندیدم و گفتم
"من بهش خیانت کردم ... و به خاطره همین باهاش به هم زدم ... وقتی واقعیتو بهش گفتم اون فقط یه کلمه بهم گفت "
"چی گفت؟"
"بهم گفت برو "
فلورا لبشو گاز گرفتو گفت
"مگه عاشقش نیستی؟"
"چی؟؟ دیوونه شدی؟ البته که هستم"
"عاشق که باشی عقب نشینی و جا زدن هیچ راهی نداره ... یا باید بجنگی یا ... چه میدونم یا باید بجنگی ... وگرنه از دستش میدی"
اون گفتو اروم خندید
منم یه لبخند کوچیک زدم و گفتم
" پس باید واسش بجنگم؟"
الیزابت سرشو تند تند تکون دادو من گفتم
"اگه منو نخواد چی؟؟"
الیزابت دستشو گذاشت رو شونم و گفت
" اون تورو اونطوری که هستی میخواد پس انقد نگو که تورو نمیخواد "
"الیزابت راست میگی ... انقد مثه ماست نباشو برو جایه امیلیو بگیر ... تازه مطمعنم تو واسه اون بهتری"
فلورا گفت و منم سرمو تکون دادمو گفتم
"باشه ... از فردا برای پر کردنه جایه امیلی تلاش میکنم ... چه طوره؟"
"عالیه"
_________________________________
راستیه الیزابته
چپیه فلوراست

different worldsWhere stories live. Discover now