chapter 40 (last chapter)

4.9K 183 0
                                    

با تعجب به لیامو بابام نگاه کردمو گفتم
" و از من هم انتظار دارید که باور کنم اتفاقی همو دیدید؟؟"
لیام نیشخند زدو بابام گفت
" ماریا یکم کم تر بدبین باش "

" یعنی هردوتون همزمان با هم رفتید اپارتمانه من و بوممممم همو دیدینو فهمیدین که هردوتون ماریو میشناسین و بعد تو زنگ زدیو گفتی که منتظری و وقتی دیدی توجه نمیکنم لیامو فرستادی ... مسخرست :| "

" اه ماریا "
چشم غره رفتمو به بابام نگاه کردم و اون ادامه داد
" خیله خب ما اینطوری با هم اشنا نشدیم ولی دلم نمیخواد تو بدونی "

طلبکارانه به بابام زل زدم
اون اه کشیدو گفت
" من شمارشو از ملیسا گرفتم و باهاش یکم صحبت کردم "
" پس چرا نمیخواستی من بدونم؟"
" چون که میدونم همین الانشم داری باخودت فکر میکنی که چرا بابام تو کارام دخالت کرد ولی من فقط میخواستم دوست پسرتو ببینمو یکم باهاش صحبت کنم "

وقتی دیدم حق با اونه ساکت موندم و بعد از چند ثانیه گفتم
" پس ... امم بابا مگه نمیخواستی خرید کنی؟"
"خب راستش من با لیام رفتمو ... خریدامو انجام دادم "

" بهتر از این نمیشه ... پس چرا خواستی که من بیام پیشت؟"
بابام کلافه دستشو کشید لایه موهاشو گفت
" چون نمیخواستم تو اون کلابه لعنتی در حالی که مستی اتفاقی واست بیوفته "

خب معنیه حرفش اینه ... چون نمیخواستم تو اون کلابه لعنتی در حالی که مستی با یه غریبه بخوابی و یه سکسه لذت بخش داشته باشی .

پوکر فیس شدمو گفتم
" من میرم بخوابم ... "
اونا سرشونو تکون دادنو من رفتم تو اتاقم
خب اتاقی که تو خونه ی بابام دارم اتاقه مهمونه که البته الان واسه منه و اتاقه جولیت شده اتاقه مهمون
چون من نمیخواستم با یه روحه سرگردون تو یه جا باشم 

به محضه این که لباسامو دراوردم در باز شدو لیام اومد تو و درو پشت سرش بست
چشاش گرد شده بود و داشت کله بدنمو تجزیه تحلیل میکرد

منم با تعجب زل زده بودم بهش
اروم نشستم رو تخت و گفتم
" هی ... باید تا اخره هفته دیگه صب کنی "
" میدونم "
" پس نگاهتو درویش کن "

اون اب دهنشو قورت دادو بالاخره نگاهشو از رو بدنم گرفتو به صورتم نگاه کرد
"  هان؟؟"
" میگم نگاهتو درویش کن "
اون روشو برگردوندو گفت
" ببخشید "

از کی تا حالا اون انقدر پسره خوبی شده؟؟
بعد از چند ثانیه اون گفت
" گوره باباش "
سریع اومد سمتمو منو کوبوند رو تخت
خب جوابه سوالمو گرفتم
از هیچوقت

لباشو رو لبام حرک میداد و اونارو میخورد :|
دستامو گذاشتم لبه تیشرتشو اونو اوردم بالا
و اون رو لبام نیشخند زدو خودش تیشرتشو کامل دراوردو پرت کرد اون سمت و کمکم کرد که سوتینمو در بیارم
بعدم از جاش بلند شدو اروم درو قفل کرد

different worldsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant