chapter 30

2.8K 157 24
                                        


دو ماه از روزی که جوزف بهم گفت لیام بهم اهمیت میده گذشته و خب تویه این مدت روزایه من تکراری بودن
خوردن ، تلویزیون دیدن ، مشروب خوردن ، حرف زدن با جوزف یا هر کسه دیگه ای ، استراحت کردن ، خوردنه دوباره و در اخر خوابیدن .... و همین طور تکرار میشد

تا دیروز که گچه دستام و پامو باز کردم
هر چند که بازم با این حال نمیتونم بدوم ، بپرم یا چیزایه سنگین بلند کنم و این که خیلی باید مواظب باشم که کسی پامو له نکنه و بلاب بلاب بلاب

" موفق باشی "
جوزف همونطور که نیمه بیدار بود گفت و دوباره خوابید
لبخند زدمو چشامو چرخوندم
نمیدونم اگه اون تویه این مدت نبود چی کار میکردم

عینک افتابیمو از رو میز برداشتمو از خونه رفتم بیرون
حداقلش اینه که اجازه ی پیاده روی دارم
خب راستش این به دستور از طرفه اون دکتره بود
گفتش که چون پات به مدته دو ماه تو گچ بوده فعالیتی نداشته و تو باید کم کم کارش بندازی یا یه همچین چیزی 

البته که من به حرفه اون توجهی نداشتم و ندارم ... من فقط به بهونه ی اون به مدته
دو ساعت تو روز خودمو از همه چیز و همه کس دور میکنم ... از جمله لیام

جینا هم که رفت
اره خب باورش سخته ولی رفت و شرشو کم کرد
از اون موقع خب لیام خیلی کم پیداتر شده و من به زور اونو در طوله روز میبینم
که خب این به جورایی بده
جوزف بهم گفت که باید کم کم بهش نزدیک بشم و بعد همه چی درست میشه ولی به این راحتیا نیست

هدفونمو گذاشتم رو گوشم و شروع کردم به راه رفتن
خب دیگه باید فک کردن به این چیزایه مزخرفو تمومش کنم
یه نفسه عمیق کشیدم و زیره لب شروع کردم به شماردنه قدمام

"یک ... دو ... سه ... چهار  ... پنج ... "
" هی ماری "
یکی از پشت داد زدو من با زور صداشو از زیره هدفونم شنیدم
هدفونمو انداختم دوره گردنمو برگشتم به پشتم نگاه کردم

"لیام؟؟؟"
اون دستشو کشید پسته گردنشو بعد از یه مکثه طولانی گفت
" میخواستم بگم که ... میخواستم بگم که مسیرامون یکیه میشه منم کنارت راه بیام؟"

نمیدونستم چی بگم
بعد از دو ماه دوری کردن ازش الان ازم میخواد که کنارم راه بیاد ؟؟
فک نکنم درست باشه از طرفیم خب دلم واسش تنگ شده

اخر سر با تهه موهام ور رفتمو گفتم
" نه "
بعدم به راهم ادامه دادم (عنتر خانوم :|)
"ماری ... خب من نمیخوام فقط باهات راه برم ... میخوام باهات صحبت کنم "
" چه خوب و چه بد که من حرفی باهات ندارم "
" من متاسفم باشه؟؟؟ نمیدونم باور میکنی یا نه ولی من تویه این مدت که با هم قهر بودیم فقط یه بار ... شایدم دو بار جینارو به فاک دادم "

اخم کردمو گفتم
" الان باید خوشحال بشم؟؟؟ و این که نه .. معلومه که باور نکردم "
" ولی باید باور کنی ... من دارم راستشو میگم "

different worldsWhere stories live. Discover now