chapter 38

2.5K 121 80
                                    


تام اندرسون ☝😐 که همون تامه خودمونه 😂

___________________________________

" تو ناراحت نشدی؟؟؟"
اون بلند بلند خندیدو من لبخند زدم
عاشقه صدایه خندشم ... خنده هایی که بیشتر از 8 ساله نه دیدمشون و نه شنیدمشون
" نه مارگر ... ماریا "
بازم لبخند زدمو گفتم
" چراااا؟؟؟ اخه موقعی که من اومدم داشتی میگفتی که نگران شدی"

" من هر کار واسه بیرون رفتن از اینجا و دوباره دیدنه تو میکنم ... حتی پاچه خواریه اونو"
" اون چه طوری تورو پیشه خودش نگه داشته بود؟؟ تو یه ادمه بالغی "

اون بازم خندیدو بعدم با یه لبخند بهم نگاه کرد
انگار داشت چهرمو تجزیه تحلیل میکرد که ببینه هنوز همون دختر کوچولوام یا نه
وقتیم مطمعن شد گفت
" خب واسه واست از 8 سال پیش تعریف کنم که .... "

" اوه بابا لطفن ... حوصله ی این چیزارو ندارم خلاصه تعریف کن "
" باشه ... خب اونروز یه روز بعد از روزی بود که منه الکی رو دفن کردن "

سرمو تکون دادمو اون ادامه داد
" جولیت منو با چند تا مرد کله گنده اینجا گذاشته بودو رفته بود ... من با دنیا هیچ ارتباطی نداشتم ... جز تلویزیون دیگه واقعن هیچی نبود ... منم کاری نمیتونستم انجام بدم ... یعنی راه های مختلفی رو امتحان کردم ولی نشد و هر دفعه بدتر میشد و خب از اون موقع فهمیدم که هر چه قدر با جولیت بهتر رفتار کنم اونم در عوض چیزایه بهتری بهم میده"

در حالی که سعی میکردم نخندم گفتم
" درست مثه فیلما "
یه لبخنده کوچیک زدو بعدش سکوت شد
هیچ کدوم نمیدونستیم چی بگم
واقعن عالیه ... بعد از 8 سال دیدمش و نمیدونم چه ضری باید بزنم

تا این که من گفتم
" خب جولیت یه نامه گذاشته بود که قرار بود بعد از این که دره اینجارو باز کردم اونم باز کنم پس چه طوره بیایم ببینیم چی نوشته"
نامرو باز کردمو دادمش به بابام

اون یه اخم ظریف کرده بودو داشت با وقت اون نامرو میخوند
اخرش ابروهاش از تعجب رفت بالا و با یه صدایه بلند گفت
" لعنتی "

" چی شد؟؟"
" جولیت جردن ... "
نیشخند زدمو گفتم
" جردن؟؟؟ اون که فامیلیش براون بود به قوله خودش یه اصیل زاده بود "
بابام سرشو تکون دادو گفت
" دقیقن ... اون دختره جورجه "

" فک کنم این خانواده علاقه ی شدیدی به حرفه 'ج' دارن "
اینو گفتمو ادامه دادم
" و این که جورج کیه؟؟"
" من سره اونو کلاه گذاشتم "

من پوکر فیس به بابام نگاه کردمو گفتم
" وات د فا ... هل ؟؟"
اون یه ابروشو داد بالا و به خاطره این که میخواستم بگم فاک چشم غره رفت
بعدم گفت

" این قضیه واسه خیلی وقت پیشه ... من تقریبن اونو فراموش کرده بودم .. اون فقط یه کلاه برداریه خیلی کوچیک بود .. که البته باعث شد جورج واسه 10 سال بیوفته زندان "
" بابا ؟؟؟ تو چی کار کردی؟؟"

different worldsWhere stories live. Discover now