" مشکله من اینه که تو هیچ عکس العملی نشون ندادی"
داد زدمو قابه عکسه رویه کمدو پرت کردم طرفش
لیام جاخالی دادو گفت
" دقیقن من هیچ عکس العملی نشون ندادم اون منو بوسید ولی من نه "
چشامو گرد کردمو با عصبانیتی که 100 برابر بیشتر شده بود جیغ زدم
" تو حتی اون هرزرو از خودت دور نکردی ... اون خودشو مالید به تو و تو چی؟؟؟ فقط نگاش کردی "
گلدونم پرت کردم سمتشو اون محکم خورد تویه پاش و اون افتاد زمین
ماگی که دستم بودو پرت کردم سمته دیوارو خودمو انداختم رو تخت
با دستم سرمو مالیدم و خیلی اروم پرسیدم
" خوبی؟"
" اره اره ... فقط پام یکم درد میکنه ... تو زیادی اونو جدی گرفتی "
عصبانیتم برگشت
لعنت بهش
از جام بلند شدمو با حرص گفتم
" اره؟؟؟ پس اگه یکی دیگه منو ببوسه و خودشو بمالونه به من تو جدی نمیگیری؟؟"
اون زیر چشمی بهم نگاه کردو گفت
" خب ... نه اگه که تو اونو نبوسی و هیچ کاری نکنی"
چشامو ریز کردمو کیفمو از رو تخت برداشتم
" باشه ... پس عکسشو واست میفرستم "
از اتاق رفتم بیرون و وقتی پله هارو اومدم پایین اون جینایه جنده هنوز اونجا بود ... با اون چشمایه ابیه تخمیش و موهایه بلونده مصنوعیش
" به خدا قسم ... اگه یه بار دیگه ... فقط یه بار دیگه بهش نزدیک بشی خودم میدونم باهات چیکار کنم "
با داد بهش گفتمو از خونه رفتم بیرون
خب من جایی رو بلد نیستم ولی یاد میگیرم
یکم راه رفتم تا رسیدم به خیابونه بعدی
به هر ادمی که رد میشد یه نگاهه کوتاه مینداختم که قیافشو ببینم و اگه خوب بود برم پیشه همون
حدوده هزار تا ادم رد شدن و بالاخره یه پسره جذاب ... بالاخره
اون موهایه سیاهه کوتاه داره و اونارو داده به سمته بالا و یه تیشرته پوشیده و چشمایه ابی ... خب جذابه دیگه نه؟
از بغلش سریع رد شدمو یکم جلوتر خودمو انداختم زمین
خب اگه که جنتلمن باشه میاد کمکم که من یه جنتلمن میخوام اگرم نیاد که خب بره به جهنم
اومد جلو و کمکم کردو به یه زبون دیگه یه چیزی گفتم
اخم کردم و گفتم
" چی؟"
اون یه لبخنده کوچیک زدو گفت
" پس اهله اینجا نیستی ... پرسیدم حالت خوبه؟"
" اوه اره مرسی فقط عجله دارم که سریع تر برم جایی که باید برم ... و خب من اینجاهارو بلد نیستم "
" فک کنم بتونم کمکت کنم ... فقط بهم بگو میخوای کجا بری؟؟"
" یه کلاب بود ... که دوستم بهم گفته بود اسمشو یادم نیست ... "
اخم کردم و وانمود کردم که دارم فک میکنم
امیدوارم جواب بده
" خب پس مسیرامون یکیه "
اون گفتو من لبخند زدم
با همون لبخندی که داشتم گفتم
" واقعن؟؟ "
" اره ... از این طرفه "
" چه خوب"
" فقط مطمعنی همین کلابه؟ "
" اره فک کنم ... چون دوستم گفت که به خونشون نزدیکه و خونشون خیابون بالاییه"
اون چشاشو گرد کردو گفت
" اسمه دوستت چیه؟؟ چون منم تویه خیابون بالایی زندگی میکنم "
" اوه خب اون تازه اومده اینجا ... اسمش لیامه "
" لیام چی؟"
" لیام جیمز پین "
اون اخم کردو سرشو تکون داد و گفت
" خب ... بریم دیگه؟"
همون طور که راه میرفتیم ازش پرسیدم
" میشناسیش؟"
" کیو؟"
"لیامو"
اون یه نفسه عمیق کشیدو گفت
" فقط در این حد میدونم که اون دوسته ساشاست .... اسمه تو چیه؟؟"
" ماری ... و تو؟"
" استفن "
" خوشبختم "
" اره منم "
سرمو تکون دادمو به راه رفتن ادامه دادم
بعد از چیزی حدوده ده دقیقه گفت
" خب دیگه رسیدیم ... و مثه این که دوستت هنوز نیمده "
به ساعتم نگاه کردمو گفتم
" اون قرار بود یک ساعته پیش اینجا باشه .... واسه همین عجله داشتم ... فک کنم بهتره برم "
بهش یه لبخنده کوچیک زدمو گفتم
" مرسی که راهنماییم کردی ... و تا اینجا منو تحمل کردی و لیام ... اون یه ادمه کثیفه .... بازم مرسی و خدافظ "
راهمو کشیدم برم
یک ... دو .... سه
" اگه بخوای میتونی امشبو با منو دوستام بگذرونی"
لبمو گاز گرفتمو گفتم
" مطمعنی مزاحم نیستم؟"
" اره ... مطمعنم "
"باشه پس"
استفن رفت جلو و دره گوشه اون نگهبانه یه چیزی گفتو اونم سرشو تکون دادو همزمان با برداشتن طنابه اون دم گفت
" شبه خوبی داشته باشین اقا "
از بین ادمایه مستی که اونجا بودن گذشتیمو رسیدیم به یه سری دختر پسر که دوتاشون داشتن صورته همو میخوردن
" به به ... ببین کی اینجاست ... استفن امل"
پسره به من یه نگاهه کوتاه انداختو گفت
" بعد از مدت ها اومده و تازه با خودش مهمون هم اورده "
استفن چشم غره رفتو دره گوشه من گفت که چیزی نگم
" راستش اون مهمون نیست ... اون دوست دخترمه "
وقتی استفن اینو گفت
همه اوو کشیدنو اون پسره با خنده گفت
" فک کردم که گفتی بعد از ساشا کسه دیگه ای نمیتونه بیاد و دوست دخترت باشه "
استفن با خشم بهش نگاه کردو دستاشو کنارش مشت کرد
" پسرا بس کنید ... فیلم بازی کردن بسه نگاه کنید دختره ی بیچاره جدی گرفته"
استفن یه نگاه به من انداختو خندید بعدم گفت
" این برنامه هر دفعه ب ماست میدونی یه جور تیکه انداختن از طرفه جوزفه "
" یعنی ... هر سری با خودت یه دختر میاری؟؟"
" نه خب ... ولی هر وقت با یه دختر اشنا میشم همینو میگه ... "
نشستم رو مبل و گفتم
" مسخرست "
استفن نشست کنارمو دوستش دخالت کرد گفت
" نه مسخره تر از دعوایه تو و لیام ... سره جینا "
چشام گرد شد
اون از کجا میدونه؟؟
زود خودمو جمع و جور کردمو گفتم
" نمیدونم از چی حرف میزنی ..."
" پس فک کنم اشتباه گرفتم "
پسره گفتو شاتشو رفت بالا
" به منم بده"
با لحنه دستوری یه اون پسره گفتمو اون پسره بطریه مشروبو داد اینوره میز
" تو که انقدر مشتاقی بخور ... همشو بخور"
پسره گفت و استفن هم با یه لحنه تهدید کننده گفت
" جوزف ... "
" چیه؟؟ اون مشتاقه و منم تشویقش میکنم "
استفن دیگه چیزی نگفت و به روبروش زل زد
بطریو برداشتمو گذاشتم رو لبم و تا جایی که تونستم خوردم
" خب واسه دختری مثه تو خوب بود"
جوزف گفتو من بهش پوزخند زدم
بطریو اوردم پایین تا ببینم چه قدر خوردم
خب من تمومش کردم
" این خوب نیست جوزف ... عالیه "
به همشون یه نگاه انداختمو بلند شدمو گفتم
" استفن ... فک کنم بهتر باشه من برم "
استفن بازومو گرفت و گفت
" هی وایسا ... نرو "
یه نگاه به بازوم انداختم اون سریع بازومو ول کرد
" منظورم اینه که بهتره شماره هامونو بدیم به هم که بیشتر با هم اشنا شیم "
لبخند زدم و سرمو تکون دادم و شمارمو بهش گفتم و اون بهم زنگ زدو شمارش افتاد رو گوشیم
از دره کلاب خارج شدمو یکی بازومو گرفت
" دوباره چیه استفن؟"
" راستش با جوزف بیشتر حال میکنم "
اه البته که جوزفه
منو چسبوند به دیوار و ادامه داد
" و میدونی دیگه با چی حال میکنم؟"
لبمو گاز گرفتمو گفتم
" چی؟؟"
" با دخترایه بد "
لبشو گذاشت رو لبم و شروع کرد به بوسیدنم
از لبم رفت سمته گردنم و منم سرشو بیشتر فشار دادم سمته گردنم
اروم زیره گوشمو گاز گرفتو گفت
" نمیدونم کی این علامتارو روت گذاشته ولی این علامته منه و با همش فرق داره "
" راستش بهم تجاوز شد ... "
یکم ازم فاصله گرفت و گفت
" اوه خب این خیلی بده "
" تو خیلی زود با من گرم گرفتی :\"
" اوه خب ... فک نکنم بدت اومده باشه"
پوزخند زدمو گفت
"خدافظ جوزف بعدن میبینمت ... شاید بعدن تونستیم بیشترش کنیم "
دستمو خیلی محترمانه بوسیدو گفت
" البته که میتونیم "
انگار همین نبود که چند ثانیه پیش منو چسبونده بود به دیوارو داشت لبو گردنمو میخورد
یکم پیشه خودم خندیدمو شروع کردم به راه رفتن .... امیدوارم کسی از مست بودنم سو استفاده نکنه
جوووون سو استفاده
من عاشقه کلمه ی سو استفاده ام ...
اه من دیوونه شدم
تقریبن مطمعن بودم که راهه خونرو بلدم تا وقتی که رسیدم به یه دوراهی
" فاک ... اخه به اینم میگن شانس؟؟"
از حرص پاهامو کوبیدم زمین و همونجا نشستم و باید بگم اره من تنبل تر از اینم که بخوام هر دو تا راهو برم
سرمو گذاشتم رو زانوهامو و سعی کردم فک کنم ولی مگه این گوشیه لعنتی میذاره؟؟؟
بدون این که نگاه کنم کیه جواب دادم
" بنال بینم چی میخوای "
" تو کدوم گوری هستی جنده خانوم؟؟ کله لاس وگاسو زیرو رو کردم "
تقریبن با شنیدنه صداش مستی از سرم پرید .... فلوراست
سریع از جام پاشدم و با دست پاچگی گفتم
" من خب ... من از اونجا رفتم "
" الان لندنی؟"
فلورا با صدایی ارومتر از قبل گفت و منم دوباره با دستپاچگی گفتم
" اممم ... ببین الان اصن حالم خوب بعدم بهت زنگ میزنم "
سریع قطع کردم و یه نفسه عمیق کشیدم
من باید زنگ بزنم به لیام وگرنه تا صبح باید اینجا بمونم
شایدم بهتره خودم راهو پیدا کنم
الان تقریبن نصفه شبه ... اون احتمالن خوابه و با توجه به دعوایه مسخره ای که داشتیم نمیاد دنبالم
بالاخره تصمیم گرفتم برم سمته راست
بعد از چیزی حدوده 15 دقیقه راه رفتن کفشامو در اورم چون با این پاشنه هایه لعنتی یه قدم دیگه هم نمیتونم راه برم
پس تصمیم دارم که بخزم
خودمو انداختم رو زمینو مثه یه کرم خودمو رو زمین میکشیدمو میرفتم جلو
" خب بهتره یکم استراحت کنم ... "
به خودم گفتمو خودمم جوابه خودمو دادم
" فکره خوبیه .... هر چه قدر میخوای استراحت کن "
رو زمین خوابیدم و به اسمون زل زدم
به دورو برم نگاه کردم و وقتی مطمعن شدم کسی دور و برم نیست شروع کردم با خودم حرف زدن
" اون ستاره پر نوره که اونجا هست ...
اون واسه من نیست ... چون اگه واسه من بود الان من باید خوش بخت ترین ادمه دنیا میبودم ... اونی که کم نور تر از بقیشونه واسه منه و من دوسش دارم چون کسی بهش نگاه نمیکنه و حسرت نمیخوره
اون فقط واسه منه "
خندیدم و بلند داد زدم
" شایدم من خیلی خوشبختممممم "
اه من باید این خبرو به یکی بدم
این که من خوشبخت ترینم ...
رفتم تویه کانتکتام و تصمیم گرفتم شماره لیامو بگیرم
من ازش نمیخوام که بیاد دنبالم فقط میخوام بدونه من چه قدر خوشبختم
بعد از سه تا بوق برداشت
" جیمزییییییی .... من خوشبخت ترین ادمه رویه زمینم "
" امم ... لیام الان دستش بنده "
بعدم دیگه صداش نیمد ... اون حتی قطعم نکرد چون صدایه لیام بعدش اومد که گفت
" امشب فوق العاده بود ... "
با چشمایه گرد شده به تلفن نگاه کردم و بعد پرتش کردم سمته دیواره روبروم و داد زدم
" فاک یو جیمزییییی "_________________________________

ESTÁS LEYENDO
different worlds
De Todo_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!