chapter 21

4.6K 174 6
                                    

هنوز خیلی چیزا هست که نمیدونم و این منو گیج میکنه
بیشتر از همه این که من از همون اوله اوله به این چیزا ربط داشتم منو گیج میکنه
این که وقتی من داشتم خوش میگذروندم و عین خیالم نبود ... یکی دیگه داشت واسم نقشه ی این روزو میکشید منو خیلی گیج میکنه
عمرا نمیتونستم حدس بزنم که این ایان همون ایانه که واسه اولین بار منو کرد
اون خیلی عوض شده ... هم رفتارش و هم قیافش موهایه اون قهوه ای بود و پوستش تیره بود ولی ایانی که اینجاست ... موهایه مشکی با پوسته روشن داره که  خیلی جذابش میکنه
حتی تصورشم نمیتونستم بکنم که یه روز بتونم تمومه دوست پسرامو در حالی که واسم نقشه کشیدن کناره هم ببینم
"خب نظرت چیه؟"
یکی از اونا که من اسمشو یادم نیست گفت و من بهش یه نگاه عجیب انداختم
اون اخم کردو سوالشو دوباره تکرار کرد
"نظرت چیه؟؟"
"نظری ندارم ... امم ایان کوش؟ من اونو به همه ی شما تر جیح میدم "
به همشون یه نگاهه کلی انداختمو چشام رویه یکیشون قفل شد یکم رفتم نزدیک تر و با دستام که بهشون دستبند زده شده بود صورتشو لمس کردمو گفتم
" منو تو با هم سکس داشتیم خوشگله؟"
اون به سقف نگاه کردو گفت
" البته که داشتیم "
" اوه ...خب اسمت چیه؟"
" جیسون "
"جیسون؟؟؟ من تورو یادم نیست"
" چون تو فقط منو واسه حال کردنای لعنتیت میخواستی "
"باشه .... جیسون سکسمون چه طور بود؟"
"خوب"
" بایدم باشه ... دوست داری بازم داشته باشیش؟"
اون با چشمایه گرد شدش به ما نگاه کردو گفت
"بس...بستگی داره "
اروم خندیدم و گفتم
"باشه ... به محضه این که از این سگدونی خلاص شدم میام سراغت ... امم یه چیز دیگه ... من دقیقن کی با تو سکس داشتم؟؟؟ "
"پارسال :|"
" جدن؟"
"اره"
چشامو چرخوندمو زیر لب گفتم
"خیلی فراموش کار شدم ..."
"چی؟"
"هیچی ... امشب میتونی قبل از این که برم پیشه چارلی بیای؟"
"فک نکنم ... الان تقریبن یازدهه شبه ... الان باید بری ... چارلی سکسایه دمه صبحو دوست نداره "
لبمو گاز گرفتمو گفتم
"بعدش چی؟"
"خب ... ش .. شاید "
"اوکی .. میبینمت جیسون"
اون چشماش گرد شده بود و میتونم قسم بخورم که حسابی سفت شده بود
با یه نیشخند رفتم عقبو دوباره به همشون نگاه کردم
اصلن فکرشو نمیکردم تویه این چند سال زندگیم انقد دوست پسر عوض کردم
دمت گرم ماری تو کلی پسرو اسکل کردی
"خب پسرا دیگه میتونین برین " ایان داد زدو اونا سرشونو تکون دادنو رفتن
"امیدوارم به جنده بودن خودت پی برده باشی ماری "
"به چی؟؟ از چی صحبت میکنی؟ من تمومه مدت که اونا اینجا بودن داشتم به کسکش بودنه تو فکر میکردم "
اون با عصبانیت بهم نگاه کردو گفت
"باید بری پیشه چارلی ... اون کارت داره"
"واسم مهم نیست ... من کاریش ندارم " 
"من نظرتو نپرسیدم گفتم باید بیای بریم "
چشم غره رفتم و با این کارم اون عصبانی تر شد
محکم بازومو گرفت و منو برد توی یه اتاق
همه چیش سفید بود و اول که وارد شدم چشام یکم درد گرفت ولی بعدش اوکی شدم
ایان رفت سمته یه کمد و یه لباس خواب توریه سفید دراوردو گفت
"بجنب اینارو بپوش "
اخم کردمو گفتم
"نه"
"باشه "
خب خوبه که این دفعرو راضی شد
یه لبخنده کوچیک زدم
ولی بعد از این که ادامه ی حرفشو گفت لبخندم محو شد
"من تنت میکنم "
یه لبخنده موزیانه زد و اومد سمتم
منم با این که اون دستبندایه لعنتی هنوز دوره دستام بود شروع کردم دویدن
اونم دنبالم میدوید
وقتی دیدم داره بهم نزدیک میشه جیغ زدمو سریع رفتم سمته در و اونو بازور باز کردم و دوباره جیغ زدم و دویدم
به پست سرم نگاه کردم که ببینم ایان داره میاد یا نه ولی اون نبود !
تا اومدم رومو برگردونم محکم خوردم به یه چیزی و از پشت افتادم زمین و فاک
کونم حسابی درد گرفت
سرمو اوردم بالا و دیدم چارلی با اون چشمایه تخمیش داره بهم نگاه میکنه
" بلند شو ماری"
"اونوقت چه طوری؟"
گفتمو دستامو بهش نشون دادم
اون اه کشید و یه کلید کوچیک از تو جیبش دراوردو دستبندمو باز کرد
دوره دستامو مالیدم و یه نفسه عمیق از رو راحتی کشیدم ولی این حسه خوبم ادامه پیدا نکرد چون که چارلی موهامو گرفت و منو کشون کشون برد توی همون اتاق و پرتم کرد رو تخت و با عصبانیت گفت
" تا پنج دقیقه دیگه اماده شو وگرنه من میدونم با تو "
بعدم درو بستو رفت
انقدر تو شوک بودم که متوجه ایان نشدم که اون گوشه وایساده ولی وقتی زد زیره خنده فهمیدم که اونم وجود داره
" بهت که گفتم ... حالا هم خودت اونو بپوش"
به لباسی که رو تخت بود اشاره کرد و من سرمو تکون دادم
پشتمو کردم بهش و لباسامو در اوردم
بعدم یه نگاه به اون لباسه افتضاح انداختم تا ببینم چه قدر لختیه ...
هولی شیت مدله این لباس درست مثه
فاک
درست مثه همون لباسیه که لویی واسم گرفته بودو من دادمش به فلی
فلییییی
اصن تا الان فهمیده که من گم شدم؟
بقیشون چی؟
اونا فهمیدن؟
خدا کنه فهمیده باشن
"بجنب دیگه "
ایان داد زد و من چشامو چرخوندم
یه نگاه دیگه به اون لباسه انداختمو پوشیدمش
"مثه همیشه ... یه هرزه ی تروتمیز "
ایان با یه نیشخند گفتو رفت بیرون
رو تخت نشستمو سرمو گذاشتم رو دستم
مطمعنن اگه من این لباسو واسه لیام میپوشیدم حسه بهتری داشتم
" خب ... خوبه که حرفمو گوش کردی ... میدونی میخوام امشب چیزیو تجربه کنی که هیچوقت تجربه نکردی " 
بدونه هیچ احساسی بهش نگاه کردمو گفتم
" مثلن چی؟؟"
"سکس گروهی !" +_+
"وات د فاک؟ من این کارو نمیکنم "
" دوست داری شرط ببندیم؟"
"سره چی؟ "
" این که تو امشب یه سکسه گروهی داری یا نه ...."
چشامو گشاد کردمو گفتم
" داری بهم میگی که من سره خودم شرط ببندم؟ مسخرست "
" شیت من همین الان باید به فاکت بدم"
اون زیره لب گفتو به من نگاه کرد من با عصبانیت داد زدم
" اصن حواست به من هست؟ من نمیخوام سکس گروهی داشته باشم "
" منم نمیخوام چون که من تمامه تورو واسه خودم میخوام ... زود باش رو تخت بخواب "
اون دستور دادو من با تعجب بهش نگاه کردم اون چه مرگشه ؟؟ اول قلبمو میاره تو دهنم و بعدم میگه که همه ی منو واسه خودش میخواد؟؟
اون خیلی عنه
درسته که من چند باری باهاش سکس داشتم ولی خب الان نمیخوام
" بجنب بخواب رو تخت ماری منو عصبانی نکن وگرنه واسه خودت سخت تر میشه"
اخم کردمو خودمو انداختم رو تخت و گفتم
" چرا داری این کارو میکنی؟؟ تو خودت اون موقع ها میگفتی که همه رابطه ها تموم میشه "
"اره ولی اون قبل از این بود که باکرگیمو ازم بگیری و منو به خودت وابسته کنی"
سریع از جام بلند شدم و گفتم
" تو تا اون موقع با کسی نخوابیده بودی؟؟"
"نه ... لعنتی معلومه که نخوابیده بودم "
وقتی شلوارشو دراورد دوباره اخم کردمو خودمو انداختم رو تخت
اون روم خیمه زد و لباشو اورد سمته لبم
فوری دستمو گذاشتم رو لبش و گفتم
" این کارارو ولش کن فقط سریع انجامش بده ... حوصله این چیزارو ندارم ما همو دوست نداریم ... حتی من نمیخوام باهات سکس داشته باشم این یه طرفست "
این جیزارو بهش یاداوری کردمو سعی کردم منصرفش کنم ولی اون فقط اخم کرد و بعد سرشو تکون دادو رفت سمته شورتم که البته اگه پام نبود بهتر بود
شورتمو اروم در اورد و پایین شکممو بوسید
بالشه زیره سرمو با دستام گرفتم و لبمو گذاشتم بینه دندونام که یه وقت اه نکشم
اون زبونشو گذاشت رو پوسیم و حرکتش داد
زیر چشمی بهم نگاه کرد و وقتی دید که صدام در نمیاد زبونشو تند تر حرکت داد و من چشامو محکم بستم و بدونه اختیار یه اهه کوچیک کشیدم
اون نیشخند زدو به کارش ادامه داد
وقتی زبونشو برد تو بی اختیار کمرمو بلند کردم و سعی کردم با پاهام اونو از خودم جدا کنم ولی اون پاهامو محکم گرفتو به کارش ادامه داد
فاک
هولی فاک
زبونمو گذاشتم بینه دندونامو محکم زبونمو گاز گرفتم
بعد از چند دقیقه سرشو اورد بالا و گفت
" یادم رفته بود که چه طعمه خوبی داری "
اب دهنمو قورت دادم و بهش نگاه کردم
اون رفت سمته کشویه کوچیکی که اونطرف اتاق بود یه پاکت کوچیک که فک کنم کاندوم بود در اورد و با دقت گذاشت رو خودش
بعدم اومد سمته منو با نیشخند گفت
"این بهترین لحظه ی عمرم میشه "
بعدم خیلی محکم فرو کرد توم و من یه جیغه خیلی بلند زدم
اون کیرشو در اورد و دوباره محکم فرو کرد
من هیچ لذتیو حس نمیکنم
همش درده
چشامو بستمو سعی کردم اشکامو کنترل کنم
برایه باره سوم کارشو تکرار کرد و من دوباره جیغ زدم
"چه حسی داری ماری؟؟ "
هیچی نگفتم و اون محکم زد تو گوشمو گفت
" سوالمو دوباره تکرار نمیکنم "
با گریه گفتم
"افتضاح ... حسم افتضاحه همش درده ... فاک "
اون دوباره خودشو فرو کرد و دیگه خودشو حرکت نداد ولی به جاش کامل روم خوابید و باعث شد کیرش تا ته بره توم و این واقعن درد داشت
"فاک ... خواهش میکنم تمومش کن"
اون بدون توجه به حرفم محکم خودشو توم حرکت داد
شیت ... باز بهتر شد
حد اقل الان یکم میتونم لذت ببرم البته اگه اون بزاره چون حرکاتش حسابی محکم و تند بودن و کیرشم بزرگ ...
" ازت متنفرم چارلی "
با گریه گفتم و بعد از این حرفم اون کیرشو از توم در اورد و کاندوم در اوردو انداخت اونوره اتاق بعدم گفت
"دهنتو باز کن "
"نه ... عمرن "
دهنمو با دستش گرفت و بازش کرد
بعدم کیرشو کرد تو دهنم و ابشو ریخت تو حلقم
عق
این مزه عن میده
بازور قورتش دادم و سعی کردم بالا نیارم
اون دستشو کشید رو موهامو گفت
"جنده ی خوب "
با تنفر بهش نگاه کردم ولی اون یه ذره هم واسش مهم نبود
" چهار دستو پا رو تخت بشین .. طوری که کونت رو به بالا باشه "
"چی؟"
"همین که شنیدی "
"من همچین غلطی نمیکنم ... لعنتی این خیلی درد داره "
"کاری که گفتم انجام بده "
لبمو گاز گرفتم و چهار دستو پا رو تخت نشستم
"کونت بالا باشه"
کاری که گفتو انجام دادم 
دستشو اروم کشید رو باسنم و بعد از چند ثانیه محکم زد روش و من جیغ کشیدم و چشامو بستم
"میخوام اندازه ی تمامه این مدت که عذاب کشیدم عذابت بدم ... میخوام دردیو که کشیدم بهت منتقل کنم تا بفهمی دیگه از این غلطا نکنی "
چند بار دیگه محکم زد رو کونم و گفت
"از الان میخوام ضربه هاییو که میزنمو بشماری ... و اگر نشماری از اول شروع میکنم ... تا سی "
بعد از دوازده تا ضربه ی لعنتی من کم اوردمو دیگه نشماردم ولی اون به زدن ادامه داد
من از دره شدیدی که تو کله بدنم میپیچید گریه میکردم و اون میزد 
" صداتو ویگه نمیشنوم ماری ... این واسه خودت بده "
دستشو برد بالا و با تمامه قدرت زد و من یه جیغه خیلی بلند کشیدم و بازور گفتم
" شونزده ... لطفن بس کن "
" تو قراره از یک بشماری ماری ... "
"با....باشه فقط سریع تر تمومش کن"
اون یکم خندیدو گفت
" اوه ماریه بیچاره ... این باید خیلی درد دلشته باشه "
دوباره محکم زدو من لبامو گاز گرفتمو گفتم
"یک "
دوباره و دوباره و وقتی گفتم با گریه گفتم
"سی "
اون بازم ادامه داد
بعد از چند ثانیه ضربه هاشو قطع کردو گفت
"میخوام جوری از کون بکنمت که تا چند روز نتونی بری دستشویی"
اوه نه این بده خیلی بده ...
تا حالا من از کون با کسی رابطه نداشتم
شیت
کیرشو گذاشت دمه سوراخمو خودشو یکم هل داد تو
چشامو بستمو سعی کردم که به دردش توجه نکنم چون از بس جیغ زده بودم گلوم درد گرفته بود فقط بازور گفتم
" خواهش میکنم ... هر کار بخوای میکنم فقط تمومش کن "
اون بدن توجه به حرفم به کارس ادامه داد و من وقتی تونستم جیغ بزنم که خودشو کامل فرو کرد تو
انقد درد داشت که احساس کردم داره خون میاد چون اون بدون این که وازلین بزنه این کارو کرد و واسه اولین بار ... شیت
خیلی درد داره
با دستم ملافه هارو چنگ زدم و اشکامو پاک کردم
وقتی شروع کرد به حرکت کردن اه کشیدم
به اشکام اضافه شد چشامو بستم 
"بس کن چارلی "
صدایه عصبانیه لیام اومد و من با خوشحالی چشامو باز کردم :|
__________________________________

different worldsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora