بهش چشمک زدمو اون یه نیشخند اومد رو لباش
چشامو چرخوندمو برگشتم سمته لیامو خیلی یه دفعه ای اونو بوسیدم
اون اول منو نبوسید فک کنم تعجب کرده بود و انتظار همچین چیزیو نداشت .... حالا هر چی
اون بعد از این که فهمید چه خبره همراهیم کرد
بعد از چند ثانیه از لیام جدا شدمو دوباره به اون پسره نگاه کردم
نیشخندش بزرگتر شده بود
من همونطوری که بهش زل زده بودم
یکم از مشروبم خوردمو اون یه نگاه به دورو برش انداخت ، لباشو لیس زدو اومد سمتم
به فلورا و الیزابت نگاه کردم
اونا اصن متوجه من یا لیام نبودن اونا داشتن میرقصیدن
خوبه
اون یارو اومد کناره من وایسادو گفت
"متوجهم .... سعی داری بگی که دوست پسر داری "
چشامو گرد کردمو زدم زیره خنده
اونم خندید ولی اون نیشخنده لعنتیش هیچوقت از رو لباش نرفت"اوه... اقایه خوشتیپ نباید تو کارایه من دخالت کنن "
"از اونجایی که اقایه خوشتیپ تورو نمیشناسه میتونه تو کارات دخالت کنه "
"نه نمیتونه "
"من نیمدم که باهات کل کل کنم .... من خودم دوست دختر دارم دختره خوب "
"دختره خوب؟؟"
اروم خندیدو گفت"از تمامه حرفام فقط کلمه اخرشو فهمیدی؟ "
"نه...من بقیه حرفاتم کاملن فهمیدم...فک کنم ولی دیگه به من نگو دختره خوب "
"خب من چی میتونم صدات کنم ؟"
"ماری ... و تو؟"
"هری "
الکی خندیدمو سرمو تکون دادمو گفتم
"پس دوست دخترت کو هری؟"
"فک کنم تو ایندست "
"پس یعنی دوست دختر نداری؟"
"چی؟ البته که دارم ولی فعلن نه "
اه کشیدمو یه ذره هم به اون شوخیه بی مزش نخندیدم
"ماری اندرسون "
صدایه عصبانیه لیام منو سره جام میخکوب کرد
چشامو گرد کردم ولی فوری به حالته عادیم برگشتم
یه لبخنده مصنوعی زدموبرگشتم سمته لیامو گفتم
"لیاااام ..."
بغلش کردمو بعد به هری اشاره کردمو گفتم
"این چشم اب دماغی هریه "
هری با اون نیشخنده عنیش دستشو اورد جلو و لیام بازور با اون دست داد
لیام دستشو گذاشت دوره کمرمو اروم گفت
"فک کنم بهتر باشه بریم "
بهش نگاه کردمو گفتم
"یکم دیگه بمونیییییم ... لطفن "
اون خندیدو گفت
"باشه... قیافتو اونجوری نکن "
لبخند زدمو به هری نگاه کرم
"هری ... کجایی تو؟ منو اریل نیم ساعته داریم دنبالت میگردیم "
یه پسر با موهای مشکی که پشتش به من بود گفتو بعدم هری به من زل زدو گفت
"اومدم...فقط داشتم یکم خوش میگذروندم "
اون پسر مو سیاهه برگشت سمته من ....
این امکان نداره
"زین؟؟؟"
زین چشاش گرد شدو گفت
"ماری! "
چند ثانیه به هم زل زدیم و بعد اون بغلم کردو من مثه چوب خشک وایساده بودمو هیچکاری نمیکردم
ولی بعد که زین داشت لهم میکرد بازور گفتم
"یکم ... ارومتر "
"شیت ببخشید "
لبخند زدمو گفتم
"مشکلی نیست "
زین دستشو کشید پشته گردنشو گفت
"خب....امم...منو به دوستت معرفی نمیکنی؟"
"اوه چرا .... لیام این زینه یکی از دوستایه کالجم و یکی از مشتریام ... زین این لیامه ... دوست پسرم "
لیام نیشخند زدو دستشو اورد که با زین دست بده
زینم یه لبخنده کوچیک زدو با لیام دست داد
رفتم سمته فلورا و الیزابت و دست اونارو کشیدمو اوردم پیشه خودمو رو به زین گفتم
"فلورا رو که یادته...نه؟"
"اوه البته ... دوست دختر پارکر "
سرمو تکون دادمو گفتم
" جکسون پارکر تموم شد..."
" اوه چه بد...خیلی به هم میومدن متاسفم "
فلورا چشم غره رفتو گفت
"تو و پری هم خیلی به هم میومدین "
یعنی عااالی
شیت
زین خیلی پریو دوست داشت ولی پری باهاش بهم زد
زین اخم کردو با عصبانیت گفت
"باشه....ولی من الان با اریلم یکی که بهتر از اونه "
فلورا هم خندیدو گفت
"باشه منم الان با نایلم یکی که خیلی خیلی بهتر از اون عوضیه"
بعد از یکم سکوت زین گفت
"اون یکی دوستتو معرفی نکردی ماری "
"اوه ... اون الیزابته یکی از دوستام "
زین دسته الیزابتو بوسیدو گفت
"خیلی از اشنایی با شما خوشبختم "
من یه ابرومو دادم بالا و گفتم
"اوه مالیک لازم نکرده وانمود کنی که خیلی خوبی و همه دخترا عاشقتن ... درست مثه کالجت"
زین خندیدو گفت
"دخترا هنوزم عاشقه منن"
الیزابت یه لبخنده مصنوعی زد و رو به من گفت
"میشه بریم؟"
"چی ؟؟ نه ... شما نباید الان برید من میخوام شمارو به اریل نشون بدم "
اروم به فلورا گفتم
"به الیزابت بگو یکم تحمل کنه "
"به من چه؟؟ خودت بهش بگو "
"عن "
چشم غره رفتو هیچی نگفت
رو به الیزابت گفتم
"یکم دیگه تحمل کن لطفن "
اون اخم کرد بعد چشاشو چرخوند و رفت اونوره بار وایساد
فاک
رفتم پیشه الی و گفتم
"ناراحت شدی؟"
دستشو کشید رو بازوشو گفت
"نه...فقط حوصله اونارو ندارم "
به زینو هری اشاره کردو من خندیدم
اره خب هردوشون واقعن رو مخن
"پس من ....امم برم پیششون...یکم دیگه میریم"
اون سرشو تکون دادو من لبخند زدمو رفتم پیشه اون چلمنایه اویزون
یه دختره که من نمیشناسمش اونجا بود و قیافش طوری بود که انگار هر لحظه میخواد بالا بیاره
دوست دختره زین
اون منو بغل کردو بازور گفت
"من اریلم ... "
منم بغلش کردمو گفتم
"ماری ...."
ازش جدا شدمو پرسیدم
"حالت خوبه؟"
قبل از این که بتونه جوابمو بده بالا اورد و همشم ریخت رو پایه من
همه خندیدن ولی صدایه خنده ی هیچکودومشون بلند تر از لیام نبود
با اخم به اون دختره ی عن نگاه کردمو داد زدم
"تمیزش کن "
اونم داد زد
"ببخشید ولی نه"
"نه ؟؟"
اریل فاکی خندیدو گفت
"نــــــه "
هرچند که خیلی چندشم میشد اما هر طور که بود کفشمو در اوردمو همشو مالیدم به لباسش
اونم جیغ زد
"زییییین "
زین با ترس به من نگاه کردو گفت
"نکن "
یه لبخنده موزیانه زدمو گفتم
"اگه بکنم؟؟؟ "
"پشیمون میشی "
"واقعن؟"
اون سرشو تکون داد و من خندیدم
مشروبی رو که روی میز بودو برداشتمو همشو رو سره زین خالی کردم
زینم داد زدو کلی فوحش نثارم کرد
منم فقط میخندیدم
فلورا یه بار موهایه اونو به هم ریختو اون تا یه هفته نیمد کالج و وقتیم اومد با یه مدل موی جدید اومد
فلورا بهم سیخونک زدو به اریل اشاره کرد
اریل لباسشو در اورده بودو الان همه نگاها رو اون بود
خب منم اگه توی کلاب یه سوتینه قرمزه توری میپوشیدم همه بهم زل میزدن
فلورا زیرزیرکی خندیدو گفت
"اقای مالیک هنوز دوست دخترشو با این وضع ، این وسط ندیده ... چه طوره خبرش کنیم؟؟"
سرمو تکون دادمو رفتم سمته زین
اون خیلی ترسناک شده
لیوانه تو دستشو داشت فشار میداد ، صورتش قرمز شده بودو با عصبانیت به من زل زده بود
"امم خب ... میخواستم بگم اریل کارت داره "
اینو گفتمو به اونوره بار اشاره کردم
زین یه نگاه به من انداخت و انگشته وسطشو به دلایله نا مشخصی بهم نشون داد و فوری رفت سمته اریل
اونو کشون کشون برد تو دستشویی
وقتی اومدن بیرون لباسه اریل خیس بود و چسبیده بود به بدنش
خب تغصیره خودشونه
اونا نباید با من در بیوفتن
زین اومد سمتم و گفت
"هر چند که گند زدی به موهام عوضی ولی من تازه پیدات کردم "
سرمو تکون دادمو به اریل لبخند زدم
اونم لبخند زد و به یه ور دیگه نگاه کرد
خب باز خوبه که جنبش بالاست
"باشه مالیک ... میدونی که کجا میتونی پیدام کنی؟"
"اره ... سره کارت "
"میبینمت "
زین سرشو تکون دادو با اریل از اونجا رفت
به محضه این که رفتن
منم رفتم دستشویی و کفشامو شستم و کلی به اریل لعنت فرستادم از دستشویی اومدم بیرونو یه نفسه عمیق کشیدم
رفتم سمته لیام
اون داشت با فلورا حرف میزد
الیزابتم داشت با هری بگو بخند میکرد
اون مرتیکه چشم اب دماغی مگه رفیقه زین نبود؟
پس چرا نرفت؟
چشامو چرخوندمو رفتم سمته الی و هری
"هری ... دوستت رفت "
اون به الیزابت نگاه کردو گفت
"نه دوستم که هنوز اینجاست "
"منظورم به زین بود "
الیزابت به هری نیشخند زد و هری یه ابروشو داد بالا و گفت
"من تا وقتی نخوام از اینجا نمیرم "
چشامو چرخوندم
دسته الیزابتو گرفتمو بردم پیشه لیامو فلورا
هری هم مثه پاپی ها دنبالمون اومد********
"دارم بهتون میگم این فایده نداره ... من حاضر نیستم اون چیزه چندش اورو بخورم "
فلورا جیغ زد و نایلو لویی اونو انداختن تویه استخر نایل با نیشخند به فلورا نگاه کردو گفت
"متاسفم عزیزم ولی این یه بازیه و تو باختی "
فلورا در حالی که میلرزید از استخر اومد بیرون
به ما انگشته وسطشو نشون دادو سریع رفت تو
"خب ... اولین نفر از بازی بیرون رفت "
من سرمو تکون دادمو به الیزابت اشاره کردم که بطریو بچرخونه
نایلو ملیسا ...
من پوزخند زدمو گفتم
"ملیسا تو سه تا فرصتتو قبلن استفاده کردی "
ملیسا چشاشو چرخوندو گفت
"باشه ... بپرس هوران "
همه به نایل نگاه کردیم
من امیدوارم که همون خواسته ای رو که از فلورا کرد از ملیسا هم بکنه
"خب.... من از لویی شنیدم که تو خیلی خوب ساک میزنی ... "
ملیسا اخم کردو گفت
"و این یعنی چی؟"
"من ازت یه بلوجاب میخوام "
همه اوو کشیدن .... دقیقن همون چیزی که از فلورا خواست
ملیسا به لویی نگاه کرد
لویی بریده بریده گفت
"قسم میخورم که من چیزی نگفتم "
نایل پشتشو کرد به ما و شلوارشو کشید پایین
ملیسا هم رفت جلوش زانو زدو شروع کرد به خوردنش
باور کنید اگه منم بودم همین کارو میکردم
همه ی ما پول گذاشتیم وسط
چیزی حدوده 1500 پوند
همه به نایل زل زده بودیم
اون چشاشو بسته بودو از لایه دندوناش نفس میکشید
یکم خندیدم چون این صحنه هم صحنه جذابیه
"هی ماری "
الیزابت زد بهم
من با لبخند گفتم
"هوم؟"
"دوست پسره من هنوز نیمده "
"میاد "
"اخه موبایلشم خاموشه "
"ساعت چنده؟"
" 10:15 "
"میاد... نگران نباش "
الیزابت یه نفسه عمیق کشید و تشکر کرد
"خیلی خب ... بسه دیگه "
هری داد زد و ملیسا همون موقع از جاش بلند شدو رفت تو و بعد از چند دقیقه با لباسایه جدیدو موهایه بسته اومد
نایل بهش چشمک زدو گفت
"لویی واقعن حق داشت "
"دهنتو ببند نایل "
لویی با عصبانیت گفت
هری بطری گرفت تو دستشو گفت
"تا برنده مشخص نشه نباید بازیو تموم کنیم "
"هی صب کنید من الان میام "
الیزابت سریع از جاش بلند شدو رفت
فک کنم دوست پسرش اومده
بعد از چند لحظه الیزابتو دوست پسرش در حالی که داشتن همو میبوسیدن اومدن
وقتی دوست پسرش سرشو بلند کرد فهمیدم که اون اخرین نفریه که انتظار داشتم ببینمش دومین چیزه غیر منتظره ی امروز !_________________________________
![](https://img.wattpad.com/cover/50962219-288-k758639.jpg)
YOU ARE READING
different worlds
Random_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!