"پس تو داری به من میگی که میخوای منو ببری خونه؟"
به طرز خطرناکی در گوشم زمزمه کردو هردومون میدونستیم که این حرفش یعنی چی من فقط سرمو تکون دادمو یکم از مشروبم خوردم
من از همین الانم گیجم
اینم بازور دارم میخورم
فقط چون حسه باحالی داره
اون دستشو گذاشت رو باسنمو گفت
"مثه سری پیش؟"
یه لبخند مرموز زدمو گفتم
"من هرگز اقایه دکترو الکی نمیبرم به اتاقم "
"به همین راحتی؟"
"فک کردم که اقایه دکتر مایلن بیان اتاقم ولی اگه نیستن اشکال نداره "
اون اروم خندیدو گفت
"دیگه منو با اون اسمه مسخره صدا نکن و این که من مایلم برمو اتاقه یه دختره خوشگلو ببینم "
فاک
طرزه حرف زدنشم باعث میشه من یه چیزی بین پاهام حس کنم فقط به خاطره مشروبه ماری... اروم باش دختر
چشامو رو هم فشار دادمو یه تفسه عمیق کشیدم بعدش مثه هرزه ها گفتم
"پس ... لیام ... کی میخوای بیای اتاقمو ببینی؟"
دستمو گذاشتم رو شونش و اروم دستمو از رو شونش رو بدنش حرکت دادمو گذاشتم رو اونجاش
اون شصتشو کشید گوشه لبشو گفت
"خب...."
یه نفسه سنگین کشیدو گفت
"هر چی زودتر من بتونم اون... اتاقه لعنتیتو ببینم بهتره "
واسه این که دیدم بهتر بشه چند بار پلک زدمو خیلی شل گفتم
"هر جور اقایه دکتر بخواد "*******
"فاک "
وقتی لباسمو دراوردم گفتو من یکم خندیدم
و باید بگم نه من اصلن از اون خجالت نکشیدم
منظورم اینه که ... اه ... اینجا دنیایه واقعیه
داستان که نیست
مثلن من خجالت بکشمو لیامم بگه که خیلی دوست داره وقتی که من خجالت میکشم =|
و اینکه هیکله اون لعنتیم واقعن خوبه
دلم میخواد تمام عضله هاشو فشار بدمو ببینم واقعین یا نه
تتوهاش...
احساس میکنم که هرکودومشون یه دلیلی دارن.
به بعضیاشون که با دقت نگاه میکنم یه احساسه ناراحتی تو من به وجود میاد
مثلن به بچست ... پایین سینش
حدوده ده سانته
یه بچه ی خیلی کوچیکه که پانکه
اصلن شبیه لیام نیست
حتی یه ذره
اون بچه ناراحته و فاک این حتمن به معنی داره
بیخیال ماریییی اون فقط یه تتوعه
چشم غره رفتمو لیام اومد سمتم
موهامو گذاشت پشته گوشم
سرمو گرفت تو دستشو منو بوسید
همشون همینجورین
همیشه با بوسیدن شروع میشه
یکم خندیدمو به طرز بدی لبشو گاز گرفتم
اون لبشو از لبم جدا کرد و یه بوسه ی کوچیک گذاشت رو گردنم
از این که به این زودی دارم با یه دکتر میخوابم اونم واسه یه شرط بندیه چرت واقعن مسخرست خب فقط به خاطره اون نیست...
خوده لیامم به طرز وحشتناکی سکسیه و کیه که دلش نخواد ؟
لیام گردنه منو میبوسید و نقطه حساسمو گاز گرفتو من اه کشیدم و سرفه کردم بعدش یه حسی تو دلم به وجود اومد .
یه حسه خاص
دل درده شدید و حالت تهوع ؟؟؟
فاک...نه امکان نداره این حس باشه
شیت
خوب میشه
مطمعنم
اره خوب میشه
همونطور که لیام گردنمو میبوسید و دستشو رو بدنم حرکت میداد من اه کشیدم
"اوه فاک "
این دفعه به خاطره دل درده زیادم
فاکینگ هل
لیام منو بلند کردو انداخت رو تخت روم خیمه زدو به طرز عذاب اوری منو میبوسید
لباشو از لبام جدا کردو پیشونیمو اروم بوسید
بعدم گفت
"اممم من کاندوم ندارم "
سرمو تکون دادمو گفتم
"مهم نی ... قرص میخورم "
"پس...یادت نره ... نمیخوام شربشه میفهمی که چی میگم؟"
سرمو تکون دادمو بازور لبخند زدم
اون چشمک زدو شورتشو دراورد
با تعجب به کیرش نگاه کردم
شیت این خیلی بزرگه ...
دوباره واسه دل دردم اه کشیدم
اون یکم خندیدو با تعجب بهم نگاه کردو گفت
"من که هنوز کاری نکردم "
"نه... به خاطره یه چیز دیگست "
"چی؟"
"چیزه مهمی..."
یکم مکث کردمو دوباره گفتم
"چیزه مهمی نیست...ادامه بده"
سرشو تکون دادو اومد روم و تا خواست شروع کنه من هر چی که خورده بودمو رو لیام بالا اوردم اون چشاشو بسته بود و هیچ کاری نمیکرد
گفته بودم که خوب میشم...خب خوب شدم
نه خوبه خوب...ولی...بهتر از قبلم
ولی کاش اینجوری خوب نمیشدم
لیام یه نگاه کوتاه به بدنش که الان پوشیده از استفراغه سفید و زرد من بود انداختو بعد به من نگاه کرد
چشامو گشاد کردم و جلو دهنمو گرفتم و بعد همونطوری لخت دویدم بیرون و رفتم تو حموم و بازم بالا اوردم
بعد از این که همه چیو بالا اوردم یه نفسه عمیق کشیدم
موهامو گذاشتم پشت گوشم و یه دوشه پنج دقیقه ای گرفتمو اومدم بیرون
لیام وقتی منو دید لبخند زدو بدون هیچ حرفی رفت بیرون
با نگاهم دنبالش کردم
اون رفت حمومو لعنتی...کاش من اونجا بودم
فاک
تو این وضعیت چه فکرایی میکنم ...
YOU ARE READING
different worlds
Random_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!