" ما اومدیم کوسکا .... با هر چیزی که اسمت هست "
به محضه پیاده شدن از هواپیما جیغ زدم و لیام با خنده گفت
"کورسیکا ... درستش کورسیکاعه ماری "
"همون ... خب ما قراره کجا بریم ؟ هتل؟ نگو که میخوای تا ابد منو تو هتل نگه داری"
"البته که نه ... خونه ی یکی از دوستام اینجاست "
با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم
" جدی داری میگی؟"
" اره ... اون جاهایی که خوش اب و هوا و این جور چیزا باشرو دوست داره ... و خب چه جایی بهتر از اینجا که ادماش کمه "
سرمو تکون دادمو گفتم
" باشه ... پس بریییم دیگههههه"
" خیلی خب ... اروم باش "*******
با این که اولین بار بود میدیدمش محکم بغلم کرد و گفت
" لیام کلی از تو حرف میزنه ... هر دفعه که باهام حرف میزنه بعد از چند دقیقه به بهونه ی تو قطع میکنه "
ازم جدا شدو ادامه داد
" هر چند میدونم که الکی میگه "
با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم
" پس فک نکنم نیاز باشه که معرفی کنم ... ماری اندرسون "
"ساشا سول ( sewell) "
بهش لبخند زدم و به لیام نگاه کردم
" خب بیا بریم اتاقمونو بهت نشون بدم "
" اوه صب کنین ... لیام ... اممم خب یه جورایی بد موقع اومدی ... جینا اینجاست"
ساشا گفتو با نگاش به اونوره خونه اشاره کرد
" واسم مهم نیست "
با تعجب به لیام نگاه کردم و قبل از این که بتونم چیزی بگم دستمو گرفتو کشون کشون منو برد طبقه ی بالا
" اینجا اتاقه منه ... "
با این حرفه لیام چشامو گشاد کردمو به کله اتاق نگاه کردم
یه اتاقه دلباز و مدرن که نمایه فوق العاده و ارامش بخشی داشت ... اینجا واقعا قشنگه
دره بالکنو باز کردمو رفتم بیرون و چشامو بستمو یه نفسه عمیق کشیدم
" از اینجا خوشت اومد؟؟"
لیام گفتو شونمو بوسید
برگشتم سمتشو گفتم
" شوخیت گرفته؟؟؟ خوشم بیاد؟؟ من عاشقه اینجام ... "
لیام منو بوسیدو با خنده گفت
" پس ... میخوای استراحت کنی یا یه حالی به من بدی؟؟"
اخم کردمو گفتم
" پرررروووو ... عوضی فعلن نه "
" و اونوقت چرا؟؟"
"چون جنابعالی باید یه چیزایی رو به من توضیح بدی "
" اوه ... فک کنم حق با تو باشه "
پوزخند زدمو گفتم
" فک نکن مطمعن باش"
" خب پس بشینو اماده ی یه داستانه کسشره طولانی باش "
" اکی "
پریدم رو تخت و اونم نشست لبه ی تختو گفت
" خب ... بهتره که اول سوالایی رو که داری ازم بپرسی تا بعدش راحت تر بتونم تعریف کنم "
سرمو تکون دادمو گفتم
" باشه ... اولین سوال .. تو اونجا چی کاره ای؟"
" فک کنم دیگه تا الان باید فهمیده باشی .... من رییسه اونجام واضح تر بگم
من کسیم که اونجارو درست کرد ... همه کاره ی اونجام "
" چه طوری امکان داره؟؟ ایان به من گفت که چارلی اونجارو ساخته ... گفت که اون تورو اورده تو این کار "
لیام به رو تختی نگاه کرد و گفت
" اون یه دروغ گوعه به تمام معناست ... من اونجارو ساختم ... ادماشم ادمایه منن
و این که ... منوتو قبل از این که اشنا بشیم یه بار بیشتر همدیگرو ندیده بودیم"
" وات دفاک؟؟ نه این امکان نداره ... نگو که تو هم یکی از اون پسرایی بودی که .."
قبل از این که بتونم حرفم تموم کنم اون سریع گفت
" نه ... نه این طور نیست ... خب من اون موقع یکم با الانم فرق داشتم ... موهام چتری بود ... هیچ تتویی نداشتم ... لباسام خب وایسا از قیمت لباسا بگذریم ولی من داغون بودم و توهم یه بار بیشتر منو ندیده بودی "
![](https://img.wattpad.com/cover/50962219-288-k758639.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
different worlds
Rastgele_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!