گونه ها مو به سمت بالا کشیدم و یه رژ سرخ زده بودم!
چشمام زیر اون خط چشم مشکی قایم شده بود،یه نفس عمیق کشیدم..
یه لباس قرمز جیغ که پایینش پف کرده بود رو پوشیدم..روی یقش خیلی کار شده بود،واقعا لباس جذابی بود!
انگار واسه من دوخته بودنش..
کیفمو برداشتم و پالتو گرمم رو پوشیدم!خز های کنارش باعث میشد حس بهتری داشته باشم
باید سریع میرفتم!درسته مهمونی زوریی بود ولی خب دوست صمیمیم دعوتم کرده بود!نمیشد که نرم!
تا اومدم اراده کنم که بلند شم با صدای هری سر جام سرکوب شدم!هری:با این قیافه کجا میری؟!!؟
من:رومو سمتش برگردوندم و ابروهامو بالا انداختم!
هری:اووهوو!!چقدرم که ارایش داری
من:اخه ب تو چه؟
هری:خب من نباید بدونم کجا میری؟!
من:قبرستون!!
هری:خب منم میام
من:ما داداش کوچولو ها رو نمیبریم
هری:عمت داداش کوچولوهه!!داداش به این شیری داری میگی کوچولو؟؟؟!!
اخمامو تو هم کشیدم و با قدم های بلند به سمت در خروجی رفتم اما بازم هری جلو روم سبز شد!
هری:کجا میری؟؟
من:با تی میرم کتابخونه
هری:ساعت 10شب؟؟!!:|
من:مگه مهمه؟
~هری با صدای جیغ مامان سمت اتاقش دوید ولی نگاهش هنوز سمت من بود!~
مامان(با جیغ):دوباره رفتی از دوستات فیلم خاک برسری گرفتی؟؟؟!!هررریییی؟؟
هری:مامان بخدا باور کن اینا مال سلنا است!
من(از دور):مامان چاخان میکنه دیروز دیدمش داشت از لویی میگرفت!
هری یه چشم غره به من رفت و منم با یه لبخند ملیحانه بدرقش کردم!!
با عجله بیرون رفتم!یه جورایی استرس گرفته بودم!
راستشو بگم من از هری میترسم!!درسته از من کوچیک تره ولی خیلی حواسش جمعه!!
پله ها رو دوتا یکی پایین میرفتم،هول شده بودم ولی هیچ علاقه ای واسه ی رفتن به مهمونی تنها دوستم-تیلور- نداشتم!
اما اون خانواده ای نداره و من تنها دوستشم..خدا رو شکر توی حیاط دیگه کسی بهم گیر نداد!!
سوار ماشینم شدم و با بوق به مستخدم اشاره کردم تا درو برام باز کنهموزیک های توی ماشین اعصابمو خورد میکردن!امروز حال درست و حسابیی نداشتم فقط میخواستم یه نیم ساعت برم و سریع برگردم..
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که صدای بوقی گوشمو خراشوند..
-اهای احمق کجا میری؟؟؟!!
موهای تنم سیخ شدن!به خودم اومدم دیدم دارم میرم تو ماشین طرف!!!اینقدر عصبانی بودم که حرکات خودمم دستم نبود!
شیشه ماشین رو پایین کردم و شروع کردم به فحش دادن!!
پسره چشماش گرد شده بود که همچین فحش هایی بهش دادم!!
یه دختره هم با موهای بلوندحالت دار و چشمای ابی روشن نشسته بود کنارش،که بهش میگفت اروم باشه!