20-بیمارستان

63 8 2
                                    

چراغای بیمارستان رو بالای سرم میدیدم..
یه نفر بالای سرم بود..

-بهوش اومد..
سریع بیاین..

چشمامو روی هم فشار دادم و با دقت بیشتری به افراد دور و برم نگاه کردم..
یه پرستار اومد سمتم و نوری رو توی چشمام انداخت..

-حالش خوبه؟!
+بله..نگران نباشین..بالاخره خطر رفع شد..
-واقعا ممنونم..

زین اومد بالای سرم و گفت:
بهتری؟!
چشمامو روی هم فشار دادم،نکنه خواب بودم؟!

زین دستشو جلوی چشمام تکون داد و گفت:
سلنا؟!!
-من چرا اینجام؟تو چرا اینجایی؟!!اصلا اینجا چه خبره!؟!
-یادت نمیاد پرت شدی از پله ها پایین؟!
میدونی چقدر حرص خوردم؟!
۳ شبه که نخوابیدم!! دکترا گفتن اگه بهوش نیای ممکنه دیگه بیدار نشی!!
میدونی چقدر بخاطرت اشک ریختم؟!
حرفاش برام بی معنی و مسخره بود!

-آخرین بار یادمه که تصادف کردم،هیچ وقت یادم نمیاد که از پله ها پرت شده باشم!!
-یعنی هیچی؟!
-چرا!همه چی رو یادمه..
روز ازدواجم با جاستین بود!!ولی الان نمیدونم چرا تو اینجایی؟
-پس حافظتو بدست آوردی؟نه؟
-مگه از دست داده بودم؟..

لبشو جوید،به صندلیش تکیه داد و گفت:
پس سعی کن دوباره همه چیزای قبلی یادت بره..
چون قراره زندگی جدیدی داشته باشی..
صندلیشو عقب کشید و از اتاقم بیرون رفت..

هنوز مات و مبهوت به جاش خیره مونده بودم..
نمیدونستم باید چه حسی داشته باشم؟!
خوشحال باشم یا ناراحت؟!
ترسیده باشم یا هیجان زده؟!

اراده کردم از سرجام بلند شم اما درد شدیدی توی پام پیچید..

پتو رو کنار زدم و به پام نگاه کردم..
یکی از پاهام باند پیچی شده بود..

یعنی با چه ضربی خورده بودم زمین که این بلا سرم اومده؟؟
***
الان تقریبا یه روزه که بهوش اومدم و اینجا بستریم..
امروز هم روز مرخص شدنمه..

لباسامو برداشتم و سمت میز پذیرش رفتم..
پولی واسه تسویه حساب نداشتم اما میتونستم به پدرم زنگ بزنم تا بیاد..

-اممم سلام خانوم..
ببخشید میتونم تماس بگیرم؟
-برای چی میخواید؟
-میخوام بیان واسه تسویه حساب..
-مگه شما مریض تخت ۷۰۷ نیستین؟!
-چرا!!
-قبلا حساب شده...
با تعجب به تلفن خیره شدم و زیر لب گفتم:
نکنه بازم زین؟!!

یکهو یه نفر محکم مچ دستمو گرفت و با لبخند گفت:
اره!!بازم زین!!
رومو سمتش برگردوندم..

زین با چشمایی که زیرش گود رفته بود، موهای ژولیده و صورت کثیف بهم لبخند زد وگفت:
تعجب کردی نه؟!

از دیدن قیافش زدم زیر خنده و گفتم:
تو اول برو ریخت خودتو درست کن،بعد برای بقیه ولخرجی کن..
-مگه قیافم چشه؟!
همون طور که میخندیدم با لحن تمسخر آمیزی گفتم:
هیچی هیچی!!ته خوشتیپی!!
-هر هر،قیافه خودتو ندیدی ساعت ۷ صبح!!
-دختر به این خوشکلی!!

RevengeTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon