14-بازیگر

55 11 1
                                    

-حالت خوبه؟
-اره..بهترم..
-اخه فکر نکردی یهو زیر دست و پا له میشی؟!
-میشه تنهام بزاری؟!!
دستشو روی پام گذاشت و گفت:
اخرش هم بهم نگفتی چی دیده بودی!
-میری یا نه؟!

با نگاه تندم از اتاق بیرونش کردم..
تازه از خواب بیدار شدم،دیروز بخاطر فشاری که جمعیت روم اورده بود حالم بهم خورد..
کل روز رو توی خونه از خستگی و کوفتگی بدن خواب بودم!
کاش میتونستم باز هم پیداش کنم..

پلک هامو روی هم گذاشتم و دوباره تصورش کردم..
چقدر رویاش شیرین بود
با تموم دروغ هاش و لبخند های مصنوعیش ولی باز هم دوستش داشتم..
اون بازیگر خوبی بود..
خیلی خوب!..
منو مثل یه بیننده تا اوج احساس برد و وقتی حس کرد دیگه واقعا دوستش دارم از اوج پرتم کرد پایین،اون تموم پل های پشت سرمو خراب کرد..

غوطه ور در افکارم باز هم سنگینی پلکهام باعث شد چشمام روی هم بره اما چند ثانیه از این احساس ارامش نگذشت که با صدای جاستین از خواب بیدار شدم..

-پاشو ناهارتو بخور..

با اعصاب داغون ابروهامو بهم گره زدم و گفتم:
من نخوام اون صدای نحصتو بشنوم کی رو باید ببینم؟!!؟
دستاشو سمت پایین گرفت و گفت:
آروم باش بابا!من که چیزی نگفتم!

پشتی رو از پشت سرم برداشتم و سمتش نشونه گرفتم!
در اتاقو نیمه بسته نگه داشت و گفت:
-غلط کردم بابا!اصلا نخور!!به درک!!
پشتی رو محکم پرت کردم سمتش!اما درو بست و خورد به در!
مردشورتو ببرن که نخوای مثل آلامر بالای سرم ویز ویز کنی!!اه!!

با موهای آشفته و بهم ریخته به سمت طبقه پایین رفتم،توی آشپزخونه همه دور میز نشسته بودن و منتظرم بودن..

بدون اینکه به کسی توجه کنم دستمو توی موهام کشیدم و سرمو روی میز گذاشتم

زیر لب درموردم پچ پچ میکردن:
مامانم:
این چشه؟!
جاستین:
چه میدونم!
فکر کنم از بس یهویی ادم دیده حالش بد شده!
هری:
نکنه ادم زده شده؟؟!
جاستین:
ادم زده دیگه چیه؟!
سرمو بالا آوردم و با داد گفتم:
چی میگین بالای سر من؟؟!

هری:
بگیر این آب پرتقالو بخور اینقدرم داد نزن!
لیوانو از دستش گرفتم و داشتم سر میکشیدم که مامانم گفت:
راستی عمو و زن عمو هم برگشتن!
از شدت تعجب تموم آب پرتقالو رو بیرون ریختم و گفتم:
امروز؟!؟!

جاستین:
مشکل داری مامان بابام دارن میان؟
اشتهام کور شد!

بدون اینکه لب به غذا بزنم از روی صندلیم بلند شدم و روی کاناپه لم دادم..
بابام:
چرا هیچی نخوردی؟!
-با این حالم به نظرتون باید اشتها هم داشته باشم؟!

نگاهم دوباره به جاستین افتاد که با اشتیاق بهم ذل زده بود،بدون هیچ توجهی نگاهمو ازش دزدیم..

RevengeWhere stories live. Discover now